چگونه مانند یک نویسنده کتاب بخوانیم؟
- مطالعه درسِ در جایگاه خواننده چگونه کتاب بخوانیم
- بتوانند هفت ویژگی روشِ خواندنِ نویسندگان را فهرست کنند.
- بتوانند هر یک از ویژگیها را شرح دهند و برای هر یک از آنها مثال بزنند.
- زمانی که با هدف بهبود مهارت نگارش مطالعه میکنند، از نقش خواننده بیرون بیایند و در نقش نویسنده، نوشتهها را بخوانند.

در بخش اول این درس، با تکیه بر نگاهی که فرانسیس پروز در اختیار ما قرار داده بود، خواندن به سبک خوانندگان را از خواندن به سبک نویسندگان جدا کردیم.
شش ویژگی خواندن به سبک خوانندگان را با هم مرور کردیم که از جمله آنها میتوان به جستجو پاسخ سوالها و تسلیم شدن در مقابل متن اشاره کرد.
طرح این شش ویژگی در درس گذشته، مقدمهای بود تا وارد فضای اصلی بحثمان شویم. اینکه در نقش یک نویسنده، چگونه میتوانیم نوشتهها و حرفها را بخوانیم؟
دو نکتهی مهم دربارهی خواندن به سبک نویسندگان
ما در ادامهی این درس، شش ویژگی خواندن به سبک نویسندگان را مرور خواهیم کرد.
اما قبل از آن، مناسب است که در مورد تفاوت دو نقش خواننده و نویسنده دو نکتهی مهم را یادآوری کنیم:
نکتهی اول: وقتی در نقش نویسنده مشغول خواندن یک متن میشوید، باید لذت بردن از نوشته را فراموش کنید. درست همانطور که یک منتقد یک فیلم یا هر اثر هنری دیگری را با هدف تحلیل و ارزیابی بررسی میکند.
البته بعد از مدتی عادت میکنید که از این سبک خواندن هم لذت ببرید. اما نه لذتی به سبک خوانندگان؛ بلکه لذتی به سبک نویسندگان.
دوست عزیز.
نمایش کامل این درس برای کاربران آزاد فعال و کاربران ویژه متمم انجام میشود. در صورتی که تفاوت بین کاربرهای آزاد و آزاد فعال و ویژه را نمیدانید، میتوانید به صفحهی زیر مراجعه کنید: ضمناً لازم به ذکر است که شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت.
فهرست برخی از درسهای کاربر ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
البته از میان درسهای مطرح شده، شاید بهتر باشد ابتدا مطالعه و بررسی مباحث زیر را در اولویت قرار دهید:
تمرین (مطمئن هستیم که انجام دادن آن برای شما مفید است)
یک متن یا مقاله را هر نوشتهای را که دوست دارید انتخاب کنید. سعی کنید حجم آن زیاد نباشد تا انرژی کمتری از شما بگیرد.
سعی کنید چند مورد از پرسشهای مطرح شده در این درس را دربارهی آن متن پاسخ دهید و برای دوستانتان بنویسید.
اگر متن در وب وجود دارد، لطفاً به آن لینک بدهید و اگر هم چندان بلند نیست، اصل متن (یا بخشهایی که مد نظر شما است) را در تمرین خود نقل کنید.
شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشتهاید.
ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری چالش نوشتن به شما پیشنهاد میکند:
- چالش نگارش یک متن هزار کلمهای در چند گام
- نوشته و کتاب غیر داستانی چیست؟ (Non-fiction)
- نویسندگان چگونه مینویسند؟ (یک مصاحبه)
- در جایگاه خواننده، چگونه کتاب میخوانیم؟
- چگونه مانند یک نویسنده کتاب بخوانیم؟
- مراحل نوشتن مقاله و سایر مطالب غیرداستانی
- ساختار یک متن غیر داستانی چگونه شکل میگیرد؟
- توافق بین نویسنده و خواننده در نوشته های غیرداستانی
- از شمردن تعداد کلمات در نوشتههایتان غافل نشوید
- تمرین نوشتن آزاد – گام اول نویسندگی
- تحلیل آماری کلمات در سخنرانی ها و نوشته ها
- روبات های نویسنده (یک تجربه ذهنی)
- تمرین نوشتن: از قتل کلمات نترسیم
- استعاره مفهومی چیست و چه کاربردی دارد؟
- انتخاب یک ایده اولیه برای تمرین نوشتن
- آیا از درخت ایده برای نوشتن مقالههای خود استفاده میکنید؟
- تکنیک بومرنگ؛ مناسب آماده شدن پیش از نوشتن
- انتخاب سبک متن
- چالش نوشتن: در مورد خوبیها و بدیهای کلمات زائد
- چالش نوشتن: شش سبک نگارش مطلب و تنظیم مقالات (۱)
- چالش نوشتن: شش سبک نگارش مطلب و تنظیم مقالات (۲)
- چالش نوشتن: بحث را چگونه آغاز میکنید؟
- چالش نوشتن: برای پایان سخنرانی و مقاله خود چه طرحی دارید؟
- آیا صدای خاص خودتان را در نوشتن پیدا کردهاید؟
- چند نکته و راهنمایی برای علاقهمندان به نوشتن کتاب | ست گادین
- چند پیشنهاد نگارشی دربارهی دیدگاهها و نوشتههای دوستان متممی
- پیشنهادهایی در مورد تعریف مفاهیم و اصطلاحات در نوشتهها
- آشناسازی و آشنایی زدایی در نویسندگی
- چند نکته دربارهی بازخوانی متن
- پیشنهاد مطالعه | کتاب خودم و مسائل مهم تر – چارلز هندی
- پیشنهاد مطالعه | کتاب ابوالمشاغل – نادر ابراهیمی
- پیشنهاد مطالعه | کتاب میم و آن دیگران – محمود دولت آبادی
نویسندهی دیدگاه : شهرزاد
متنی که من برای این تمرین، انتخاب کردم، مربوط به صفحه ی هفتم کتاب پیچیدگی از محمدرضا شعبانعلی هست.
و دوست دارم این متن زیبا رو که کوتاه هم هست، یکبار در اینجا بیارم و بعد به چند سوال تمرین براساس احساس و ادراک شخصی خودم، بصورت خیلی خلاصه، پاسخ بدم:
اصل متن:
"ما همه زندانیان بدن خویشیم. هر دوست یا همسایه یا همکار، زندانی مجاوری است که در بدنی دیگر زندگی می کند. زبان، قرار است فهم مشترکی از جهان برای ما بسازد .گاه این کار را ادیبان انجام داده اند و گاه فیلسوف ها. اهل علم هم به شیوه ای دیگر و با تکیه بر قواعدی دیگر، زبانی دیگر ساخته اند. اگر چه بین صاحبان این زبان ها تفاوت ها و تعارض های بسیار است، اما یک وجه مشترک همه ی این زندانیانِ در بند را به یکدیگر متصل می کند. همه ی این زبانها از جهانی حرف می زنند که بیرون زندان ذهن ما وجود دارد و طبیعتاً هیچکس از بیرون زندان نیامده است تا راستی و ناراستی این همه واژه و شعر و روایت و داستان و دانسته را برای ما تایید یا تکذیب کند.
پیچیدگی در این میان، زبان دیگری پیش روی ما قرار می دهد که اگر چه همچون سایر زبانها در دام ذهن ما گرفتار است،اما لااقل توانسته است پیوندی شگفت بین زبان های شاخه های مختلف علم، از فیزیک تا شیمی و از زیست شناسی تا انسان شناسی و از روانشناسی تا جامعه شناسی و از اقتصاد تا تکنولوژی برقرار کند.
از این رو، این زبان، مستقل از آنکه چه رابطه ای با جهان خارج دارد، این ظرفیت را دارد که به زبان مشترک همه ی ما زندانیانِ طبیعتِ انسانی تبدیل شود.
هر آنچه در ادامه ی این کتاب می آید، تلاشی برای اثبات این ادعاست."
* چرا این متن نوشته شده؟
نویسنده، برای نوشتن این متن – مثل کل کتاب - ایده و پیامی ارزشمند در ذهن داشته است. او می کوشد تا ما را با یک دستگاه جهان بینی جدید، به نام نظریه سیستم های پیچیده، آشنا کند تا به کمک آن، قادر باشیم دنیا را از دریچه ی دیگری ببینیم و قواعد حاکم بر آن را با کیفیتی بهتر و دقیق تر درک کنیم. و نکته و حرف کلیدی این نوشته، به گمان من، و بر اساس گفته ی خودِ او، همان استفاده از علم پیچیدگی به عنوان زبانی است که این توانایی را دارد که بین شاخه های مختلف علم، پیوندی شگفت برقرار کند.
* ساختار این متن چیست؟
با توجه به شناختی که از نوشته های نویسنده دارم، فکر میکنم ساختار متن با دقت و ظرافت قابل تحسینی انتخاب شده. پیش از این نوشته، او روایتی آزاد از داستانی که دِرِک پارتریج در مقدمه ی کتاب خود درباره ی معمای هوش بیان کرده، نقل می کند و سپس می کوشد این روایت را به خدمت بگیرد تا نکاتی را که در ذهن داشته، به زیبایی هر چه تمام تر، در برابر دیدگان خواننده قرار دهد و او را برای دیدن و درک دنیا از دریچه ای که این کتاب در برابرش می گشاید، با حسی پر از شگفتی و اشتیاق، تا پایان با خود همراه سازد.
* لحن نویسنده چگونه است؟
من با خواندن این نوشته (مثل سایر بخش های کتاب)، لحنی مملو از شگفتی و شوق رو احساس کردم؛ که حتی اینجا در نهایت ظرافت، توانسته لحنی از دل نوشته را هم به خودش بگیرد. همچنین اشتیاقی غیر قابل وصف از تلاش برای آشنا شدن خود و همچنین آشنا کردن خوانندگانش به آن زبان مشترکی که میتواند بین همه ی ما - که به تعبیر زیبای او در طبیعت انسانی مان زندانی هستیم - به کار گرفته شود، را می توانم در این نوشته به خوبی احساس کنم.
وقتی این نوشته – مستقل از کل کتاب – را خواندم، حس کردم نویسنده بعد از اینکه روایت دِرِک پاتریج را خوانده، از ارتباطی که آن داستان، می توانسته با کتاب او - که با تلاش و مطالعات و تحقیق های چند ساله ای که در این زمینه داشته، شروع به نگارش آن در یک سال اخیر کرده و هنوز در حال تکمیل آن است - داشته باشد؛ به شگفتی افتاده. سپس این شگفتی را در قالب این چند بند، در فضایی آکنده از آرامش و سکوت و تفکر، بدون هیچ تلاش مضاعفی، به زیبایی بر قلم جاری کند. برای منِ خواننده، او در القاء حس خود بسیار موفق بوده است.
* انتخاب کلمات او چگونه بوده؟ از ابزارهای کلامی چگونه استفاده کرده؟
با شناختی که من به نوشته های نویسنده دارم، به راحتی نمیتوان هر کلمه ای را از هر جایی برداشت و با کلمات او در نوشته هایش جایگزین کرد. مگر آنکه اطمینان داشته باشیم که به نوعی در دایره ی واژگان خودِ او قرار دارد.
به عنوان یک نمونه ی ساده، شاید در این متن، بتوان کلمه ی «قاعدتاً» را که در دایره ی واژگان او قرار دارد، به جای کلمه ی «طبیعتاً» جایگزین کرد. اما حس من اینست که او عمداً از کلمه ی «طبیعتاً» در اینجا استفاده کرده و احتمالاً مقصود او را از این جمله بهتر و دقیق تر نسبت به کلمه ای مثل «قاعدتا» بیان میکند. درضمن، با شناختی که از نوشته های او دارم، به مرور زمان متوجه شده ام که او از بعضی کلمات یا اصطلاحات خاصی، اصلاً استفاده نمی کند و در دایره ی واژگان او جایی ندارد. در ضمن، او در این نوشته، از زندان و زندانیان به عنوان استعاره استفاده کرده و به این شیوه، درک بهتر و واضح تری از پیام خود را به ما می بخشد.
* جملهها تا چه حد روان هستند؟
جمله های این متن هم مانند بسیاری نوشته های دیگر او، به نظر من، روان و خوش آهنگ هستند. من عادت دارم معمولاً موقع خواندن متن ها، چه توی دلم و چه به صورت زمزمه، همزمان با خواندن متن با صدای خودم، متن را میخوانم. و همیشه این همخوانی و خوشایند بودن صدای متن ها را از نوشته ای او حس می کنم. میتوانم بفهمم که برای نویسنده خیلی مهم هست که متن او هنگام خواندن، خوشآوا باشد. اغلب هم در همان بار اول میتوانم، شیوهی درست خواندن جملهها و محل توقف و مکث را حدس بزنم. متوسط طول جمله ها در این نوشته، نه خیلی کوتاه و نه خیلی بلندند، و تمرکز و دقت خواننده را در تمام طول خواندن این نوشته، حفظ می کنند.
* نویسنده تا چه حد به چارچوبهای متعارف نوشتن مقید بوده است؟
به نظر من نویسنده چه در این نوشته و چه در نوشته های دیگر، اغلب با دقتی مثال زدنی، به چارچوب های نگارش درست مقید است. اما گاه هم در نوشته هایش، متوجه ی یک نوع ساختار شکنی و بیرون آمدن از یک سری چارچوب های عرف در انتخاب واژه ها یا اصطلاحات از طرف او میشوم که برایم بسیار دوست داشتنی هست و به من کمک میکند تا بتوانم به دنیای کلمات و اصطلاحات، از زاویه های دیگری هم نگاه کنم. مثل همینجا که به جای به کار بردنِ «پیش گفتار» از «پیش از گفتار» استفاده کرده است.