Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu
دوره آموزشی هدف گذاری (کلیک کنید)

از کتاب | حرف‌هایی درباره کتاب و کتابخوانی

کتاب از کتاب - نوشته محمدرضا شعبانعلی

مشخصات «از کتاب»

عنوان از کتاب
عنوان فرعی حرف‌هایی درباره کتاب و کتابخوانی
نویسنده محمدرضا شعبانعلی
ویراستار مریم عطری
تعداد صفحه ۴۰۰
قطع رقعی
شابک ۹۷۸-۶۲۲-۹۴۶۸-۹۱-۳
ناشر انتشارات متمم
قیمت ۴۲۰ هزار تومان (چاپ اول تمام شده)

چاپ اول کتاب «از کتاب» به پایان رسیده‌ است.

چاپ دوم کتاب در پاییز سال ۱۴۰۳ عرضه خواهد شد.

لازم به تأکید است که چاپ دوم هم‌چنان ویراست اول کتاب (دقیقاً‌ همان متن چاپ اول) خواهد بود. اگر مشخصات خود را در فرم زیر ثبت کنید، به محض آماده شدن کتاب به شما اطلاع داده خواهد شد.

نام و نام خانوادگی (الزامی)

ایمیل (الزامی)

شماره موبایل (الزامی)

اگر توضیح تکمیلی دارید در در اینجا بنویسید:

فهرست مطالب کتاب «از کتاب»

فصل اول | کتاب چیست؟

فصل دوم | چرا باید کتاب بخوانیم؟

فصل سوم | چرا کتاب نمی‌خوانیم؟

فصل چهارم | معیارهای انتخاب کتاب

فصل پنجم | سطوح مختلف مطالعه

فصل ششم | چگونه کتاب بخوانیم؟

فصل هفتم | پرورش عادت کتابخوانی

فصل هشتم | هدیه دادن کتاب

فهرست با جزئیات بیشتر

نوشتهٔ محمدرضا شعبانعلی در پشت جلد کتاب

کارهای بسیاری هست که سال‌های سال فکر می‌کنیم راه انجام دادن آن‌ها را به‌درستی می‌دانیم و به همین علت دنبال روش درست انجام‌ دادنشان نمی‌رویم، در حالی که می‌شود آن‌ها را به شیوه‌ای‌ بهتر و مؤثرتر انجام داد. نفس کشیدن شاید بهترین مثال باشد. همهٔ ما جایی در مسیر زندگی متوجه شده‌ایم که می‌شد بهتر تنفس کرد. با اینکه از بدو تولد، بی‌ لحظه‌ای وقفه، مشغول همین کار بوده‌ایم و به یک معنا عمری آن را تمرین کرده‌ایم.
کتاب‌‌خوانی از همین کارهاست. حتی کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای هم گاهی پس از سال‌ها متوجه می‌شوند که می‌شد کتاب‌ها را بهتر خواند و از مطالعهٔ آن‌ها بیشتر بهره برد.
از کتاب بر پایهٔ همین فرض نوشته شده، البته نه با ادعای نشان دادن بهترین راه‌ها، بلکه صرفاً در حد تلاشی برای آشنایی‌زدایی از این کار آشنا: کتاب‌خوانی.

عکس پشت جلد کتاب از کتاب

فایل ویدئویی معرفی کتاب (از کانال یوتیوب محمدرضا زمانی)

دوست عزیز متممی‌مان محمدرضا زمانی اخیراً کانالی در یوتیوب راه‌اندازی کرده و هر از گاهی کتابی را در آن معرفی و مرور می‌کند. او کتاب از کتاب را هم در یک ویدئوی ۱۸ دقیقه‌ای معرفی کرده است:

معرفی کتاب از زبان محمدرضا زمانی

عناوین فرعی فصل‌های کتاب

کتاب چیست؟

تعریف کتاب با توجه به هدف ما معنا پیدا می‌کند / با این تعریف موافق نیستید؟

چرا باید کتاب بخوانیم؟

نشستن در چشم و ذهن دیگری / یادگیری منسجم و ساختارمند / تنفس در افقی گسترده‌تر / تسهیل موفقیت / شکل‌گیری تجربه‌های مرجع در ذهن / بهبود حال روحی / گسترش دایرهٔ واژگان / تأثیر بر فن بیان و سخنوری / تقویت مهارت نوشتن / نوشتن مفید است، حتی بدون مخاطب / چگونه «نوشتن بی‌مخاطب» را تمرین کنیم؟ / این فهرست را کامل‌تر کنید…

چرا کتاب نمی‌خوانیم؟

خواندن کتابهای ضعیف / خواندن کتابهای نامناسب / کتاب‌هایی که سطح نامناسب دارند / خواندن کتابهای غیرمرتبط / اصرار بر مطالعهٔ کامل همهٔ کتاب‌ها / تفسیر نادرست تجربه‌های ناخوشایند قبلی / روش‌های نادرست در ایجاد و تقویت عادت مطالعه / مطالعه لزوماً دوست‌داشتنی نیست

معیارهای انتخاب کتاب

انتخاب کتاب با توجه به پرسش‌های کلیدی‌مان / انتخاب کتاب بر اساس نویسندهٔ آن / تصمیم‌گیری دربارهٔ کتاب‌ها با توجه به ناشر / انتخاب کتاب بر اساس پیشنهاد دوستان / انتخاب کتاب بر اساس پیشنهاد متخصصان / انتخاب‌های سرندیپی / توجه به اهمیت ارجاعات، منابع و مآخذ / کتاب‌های دم‌بریده، بی‌توجهی به منابع و مآخذ در کتاب‌های فارسی / از تعداد نوبت‌های چاپ کتاب چه می‌فهمیم؟ / از تعداد ویراست‌های کتاب چه می‌فهمیم؟ / اهمیت مولفه‌های ظاهری در خرید نسخهٔ کاغذی / اهمیت تأیید کتاب توسط دیگران

سطوح مختلف مطالعه

منظور از یادگیری چیست؟ / مدل بلوم از کجا آمده است؟ / دانستن و به خاطر سپردن / درک مطلب / یادگیری کاربردی / تجزیه و تحلیل / ارزیابی و قضاوت / سطح خلق و ترکیب

چگونه کتاب بخوانیم؟ روش های مطالعه موثر

آیا واقعاً خواندن کار دشواری است؟ / وضعیت محیط و فضای مطالعه / پیش‌خوانی / چقدر در برابر نویسنده تسلیم شویم؟ / خواندن فعالانه در مقابل خواندن منفعلانه / کتاب‌خوانی گروهی / خاطرات کتابی / دربارهٔ تندخوانی

اصول و تکنیک های پرورش عادت کتابخوانی

بیانیه‌ای شخصی در اهمیت کتابخوانی بنویسید / در برنامه‌تان جایی برای کتابخوانی باز کنید / مشخص کنید کتابخوانی جایگزین چه کاری است / قبل از کتاب‌خوانی به چه کاری مشغولید؟  تعداد صفحه‌ها معیار خوبی برای برنامه‌ریزی نیست / از کم شروع کنید / سعی کنید خواندن دو یا سه کتاب را به طور موازی پیش ببرید / دفترچه‌ای برای کتابخوانی داشته باشید / گزارش عملکرد بنویسید / بازخوانی کتابها را در برنامه‌تان بگنجانید / برای مطالعه موثر به طراحی محیط توجه کنید

هدیه دادن کتاب

آیا کتاب هدیهٔ‌ خوبی است؟ / هدیه دادن کتاب به کسانی که کتاب نمی‌خوانند / به پیام هدیه‌تان توجه کنید / نقش علایق هدیه‌دهنده در انتخاب کتاب / انتخاب میان نسخهٔ‌ کاغذی و دیجیتال / به برچسب قیمت کتاب هم توجه کنید / دربارهٔ نوشتن در کتاب هدیه

عکس محمدرضا شعبانعلی

داستان نگارش «از کتاب»

چند سال قبل در یک فایل صوتی آموزشی دو ساعته دربارهٔ کتاب و کتابخوانی صحبت کردم. فایلی که اکنون با عنوان راهنمای خواندن و خریدن کتاب در فروشگاه محصولات صوتی متمم قرار دارد.

حدود دو سال پیش تصمیم گرفتم آن حرف‌ها را در قالب کتابی به همان نام تدوین کنم. کاری که ابتدا ساده به نظر می‌رسید، اما بعداً متوجه شدم که چنین نیست. هم حجم مطالب – در مقایسه با آن‌چه مناسب یک کتاب است – بسیار کم بود و هم بحث‌های بسیاری حول کتاب و کتابخوانی وجود داشت که انتظار می‌رفت در کتابی که دربارهٔ کتاب است، وجود داشته باشد (مثلاً پژوهش‌هایی که دربارهٔ کارکرد تندخوانی انجام شده است).

علاوه بر این‌ها، پس از انتشار آن فایل صوتی کتاب‌ها و مقالات بسیاری هم به دستم رسیده بود که دوست داشتم آن‌ها را در کتاب بگنجانم.

موضوع دیگری هم که وجود داشت، مطالب پراکنده‌ای بود که در روزنوشته‌ها و متمم دربارهٔ کتاب نوشته بودم و منطقی بود حالا که قرار است کتابی دربارهٔ کتاب منتشر شود، آن‌ها هم بازنویسی و تکمیل شده و با منابع جدیدتر و محکم‌تر به‌روز شوند.

بنابراین، برای کسانی که روزنوشته‌ها و متمم را منظم خوانده‌اند، در کنار بخش‌ها و حرف‌های جدید، بخش‌هایی هم تکراری خواهند بود. اما به گمانم بازنویسی و توسعه و تکمیل آن‌ها و ساختاری که در آن قرار گرفته‌اند، به ارزش همان بخش‌های تکراری هم چیزهایی افزوده است.

خلاصه این‌که تصمیم اولیه – که گمان می‌کردم کاری چندهفته‌ای است – به پروژه‌ای تبدیل شد که تا تبدیل شدن به «از کتاب» نزدیک به دو سال وقت گرفت.

این کتاب، گام اول از پروژهٔ بزرگ‌تری است که طی آن قصد دارم به تدریج به آن‌چه در سال‌های اخیر گفته و نوشته‌ام سامان دهم. و صمیمانه امیدوارم از وقت و منابعی که برای خواندنش صرف می‌کنید، راضی باشید.

دانلود رایگان فایل PDF گاهنامه‌های «نسخهٔ‌ بعدی / Next Edition»

همان‌طور که داخل کتاب از کتاب گفته شده، قرار بر این است که این صفحه به تدریج با مطالبی درباره کتاب و کتابخوانی تکمیل شود (اضافه بر آن‌چه در درس کتابخوانی متمم آمده است).

در همین راستا از طریق لینک‌های زیر می‌توانید فایل‌های گاهنامه از کتاب محمدرضا شعبانعلی را بخوانید. قرار است در سال‌های آتی ویراست دوم از کتاب منتشر شود. اما تا زمان انتشار کتاب جدید، می‌توانید با خواندن گاهنامه‌های «نسخهٔ‌ بعدی» از مسیر مطالعه محمدرضا شعبانعلی و کارهایی که برای ویراست بعدی انجام می‌دهد مطلع شوید:

شماره اول گاهنامه

در این شماره، ضمن معرفی گاهنامه به موضوع اپیگراف (پیشانی‌نوشت) پرداخته شده است: متن‌ها، نقل‌قول‌ها یا شعرهایی که در اول کتاب یا ابتدای فصل‌های آن نوشته می‌شود. همچنین کمی دربارهٔ حاشیه نویسی و اهمیت آن صحبت شده است. بحثی که در زبان انگلیسی با اصطلاح مارجینالیا شناخته می‌شود.

دانلود فایل PDF شماره اول گاهنامه

شماره دوم گاهنامه

در شماره دوم به پاورقی و جایگاه آن در کتابها پرداخته شده است. علاوه بر این اشارهٔ کوچکی هم به کتاب بعدی محمدرضا شعبانعلی شده و در پایان عکس دو نمونه از علامت گذاری های محمدرضا شعبانعلی در کتابهایش را می‌بینید. احتمالاً توضیحات این گاهنامه برای علاقه‌مندان به کتاب و کتابخوانی جذاب خواهد بود:

دانلود فایل PDF شماره دوم گاهنامه

۱۵۹ نظر برای از کتاب | حرف‌هایی درباره کتاب و کتابخوانی

  1. الهام بابایی گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۱ درس)

    کتاب رو تموم کردم و دوستش داشتم.
    به توصیه کتاب مداد در دست دارم کتاب بعدی رو میخونم و یک دفترچه هم کنار گذاشتم.
    البته که شروع یادداشت برداری با نظرم در مورد خود از کتاب بود.
    ممنون از محمدرضای عزیز برای کتاب خوبی که در اختیارمون قرار داد.

  2. امیر گفت:

    سلام و ادب
    اول از مطالعه کتاب:   از کتاب  بسیار آموختم و لذت بردم، بخصوص از جمله : وقتی معیار انتخاب قلم را از قیمت به لذت تغییر دادم متوجه شدم که قیمت به هیچ وجه تعیین کننده لذت نوشتن نیست. ( حیف که یکی از مالکان کارخانه خودکار سازی کشورمان نیستم چون حتما این جمله تبلیغاتی بیلبوردهایم بود ).
    اگر ممکنه  سلام مرا به استاد محمدرضا شعبانعلی برسانید و از طرف من خواهش کنید این دو سوال مرا جواب دهند :
    خیلی به دنبال یادداشت و کاغذ خط دار ۱۰۰ گرمی و ۲۰۰ گرمی گشتم در بیشتر فروشگاه های شهر کتاب پید نکردم؛ رفتم بازار لوازم التحریر بین الحرمین فقط کاغذ کرافت بدون خط ۱۰۰ گرمی پیدا کردم که دوست نداشتم ، ۲۰۰ گرمی هم میگن مقوا ست، از محمدرضای عزیز بپرسید مارک و برند کاغذ یادداشتی که استفاده می کنند چیست، کاغذهای رنگی سر چسب ۴۰ یا ۷۰ گرمی بودن. ( چون از کلمه استاد بدشون میاد مثل شاگردانشون خطاب کردم ) .
    سوال دوم : برند خودکار شون چیست ؟ که از قیمت به لذت رسیده اند؟
    چند تا کلیپ شون را دیدم بخصوص اون جلسه ۵ ساعته خودکار شیکی در دست دارن مارکش رو  نتوانستم حدس بزنم خیلی دوست دارم بدونم بیشتر با چه خودکاری می نویسند ؟
    و اینکه واقعا از اینکه کتاب رو زود خریدم خوشحالم و چقدر از خواندن هر صفحه کتاب کیف می کنم. استاد واقعا سپاسگزارم تندرست و شاد باشید.

    اردتمند  امیر

    • محمدرضا شعبانعلی گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۸ درس)

      سلام امیر جان.

      اول اجازه بده یک عکس که ظاهراً نامربوط به نظر می‌رسه این‌جا بذارم و سپس در ادامه‌اش کمی دربارهٔ دو موضوعی که گفتی حرف بزنیم.

      حرف‌هام رو در چند بخش کوتاه می‌نویسم. بخش اول و دوم و سوم از نظر خودم مهمه. بخش‌های بعدی کاملاً‌ شخصی هستند و صرفاً چون تو پرسیدی و دستور دادی این‌جا می‌نویسم. وگرنه حاوی اطلاعات ارزشمندی نیستند و ارزش خوندن ندارن.

      بخش اول | اهمیت رفتار آگاهانه

      من فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین تمرین‌هایی که ما می‌تونیم توی زندگی انجام بدیم، تلاش برای زندگی «آگاهانه‌تر» هست. این رو نه به معنای معنوی به کار می‌برم و نه عرفانی. کاملاً‌ مادی. یعنی اگر داریم هویج هم می‌خوریم، حواس‌مون باشه داریم هویج می‌خوریم. نه این که بدون این که حواس‌مون باشه متوجه بشیم که بشقاب جلومون خالی شده.

      به خاطر همین در پشت جلد کتاب به دو مفهوم اشاره کردم. یکی مثال «تنفس» و دیگری «آشنایی‌زدایی.» معمولاً وقتی جوون‌تر هستیم، هنوز متوجه نیستیم که نفس‌ کشیدن‌ چه اتفاق مهمیه. غذا خوردن چه کار عجیبیه. خواب بد یا خواب کم چقدر می‌تونه آزاردهنده باشه و …

      اما کم‌کم، متأسفانه اغلب با بیماری و سختی و از دست دادن سلامتی، نسبت به این فعالیت‌ها «آگاه‌تر» می‌شیم. دیگه حواس‌مون هست که تنفس شکمی انجام می‌دیم یا نه. حواس‌مون هست که تمرین‌های بدنی‌ کافی داریم یا نه. یاد می‌گیریم به ترکیب غذامون توجه کنیم. با وسواس و تردید بیشتر سراغ روغن و چربی و … بریم. زمان خوابیدن، به فرم بدن توجه کنیم. در انتخاب میز و صندلی به ارگونومی فکر کنیم و …

      یک وجه این زندگی آگاهانه، سلامتیه. اما وجه مهم‌تری هم داره که اون رو میشه «تجربهٔ عمیق‌تر زندگی» دونست. بالاخره ما مهلت زندگی‌مون محدوده. لذت زنده بودن رو باید در حد همین فرصت‌هایی که دور و برمون هست تجربه کنیم. مثلاً فرض کن وسط روز داریم یه چای یا قهوه می‌خوریم. میشه این کار رو فنجون‌به‌دست در حالی انجام بدیم که با یه دست دیگه داریم صفحهٔ اکسل رو ادیت می‌کنیم. می‌شه اون سه چهار دقیقه هیچ کار دیگه نکنیم و فقط با خود فنجون چای و قهوه سرگرم باشیم. به زبون خودمونی «حال کنیم.» یا این که چای رو با یکی از همکارامون که دوست صمیمی‌مون هست و در طول روز وقت نمی‌کنیم وقت شخصی چندانی با هم داشته باشیم، بنوشیم و هم‌زمان گپ بزنیم.

      ویژگی رفتارهای آگاهانه اینه که معمولاً اولش با هدف مشخصی انجام میشن. یعنی مثلاً‌ می‌گی تنفس عمیق به خاطر سلامتی. پنج دقیقه نوشیدن چای و جدا شدن از کار برای کاهش فشار روانی محیط. اما کم‌کم خودشون برامون لذتبخش می‌شن. معنا پیدا می‌کنن. به تعبیری که کسانی مثل رایان و دسی در خودتعیین‌گری می‌گن، ذهن این‌ کارها رو Internalize می‌کنه. درونی می‌کنه. برای اون کارها معنا و هویت می‌سازه.

      بخش دوم | آیین‌سازی

      روشی که در فرهنگ‌های مختلف، در مکاتب فکری اخلاقی و همین‌طور مذاهب برای «توجه آگاهانه‌تر» به کار گرفته می‌شه، تعریف آیین (ritual) هست. یعنی ساده‌ترین کارها هم با نظم و ترتیب مشخص و ویژگی‌های خاص انجام میشه. مثلاً‌ در اسلام نمی‌گن حالا همین‌طوری برو خودت رو بشور نماز بخون. می‌گن اول این کار رو بکن. دوم این کار رو بکن و …. وضو گرفتن (و همین‌طور غسل) رو با یه ترتیب خاص انجام می‌دن. همین‌طور بقیهٔ‌ کارها.

      میشه از این آیین‌ها الهام گرفت و برای کارهای دیگه هم به نوعی نظم و چارچوب و انضباط و آیین رو تعریف کرد. تجربهٔ شخصی من بهم ثابت کرده که یکی از بهترین راه‌ها برای افزایش انضباط شخصی و تسلط بر خود در همهٔ جنبه‌های زندگی همین آیین‌سازی هست.

      بخش سوم | اهمیت آیین‌سازی در عصر کمیابی توجه

      پیش از این به اندازهٔ کافی دربارهٔ مدیریت توجه حرف زده‌ام (مشخصاً در فایل صوتی مدیریت توجه). بنابراین به نظرم حرفی که در ادامه می‌خوام بزنم باید ملموس باشه. همون‌طور که راناگاث در کتاب چرا به یاد می‌‌آوریم؟ به زیبایی توضیح می‌ده، هنر اصلی مغز ما نادیده گرفتن (در لحظهٔ ورود اطلاعات) و فراموش کردن (پس از به خاطر سپردن اطلاعات) هست. برخلاف تصور عمومی که کارکرد مغز رو «دریافت» و «به‌ خاطر سپردن» اطلاعات می‌دونه. مغز انسان – حتی انسان بدوی در دوران کهن – باید حجم بسیار زیادی از اطلاعات رو نادیده بگیره تا بتونه بخش کمی رو که مناسبه به خاطر بسپره و بعد هم مدام دنبال فراموش کردن بخش غیرضروری باشه.

      اتفاقی که در دوران جدید افتاده اینه که ما با بمباران بی‌سابقهٔ اطلاعات مواجه شدیم. کافیه یک سر به بخش explore اینستاگرام یا تایملاین توییتر (X) بزنی. یا اصلاً‌ هیچ کاری نکنی. فقط پیام‌های دوست و آشنا رو بخونی. انبوهی اطلاعات به ذهن ما سرازیر می‌شه. پس مغز ما بیش از هر زمان دیگری برای انجام کار اصلی خودش (که حذف و فراموشی هست) فعاله. و این نوع فشار می‌تونه خطاهای over-reaction و تشخیص‌های false positive ایجاد کنه.

      این استعاره کمک‌کننده است: فرض کن مامور اداره مهاجرت هستی و قراره مهاجرانی رو که حدس می‌زنی بعداً در کشور دردسرساز میشن راه ندی. اگر روزی پنج یا ده مراجع داشته باشی،‌ با دقت قابل‌قبولی پروندهٔ اون‌ها رو بررسی می‌کنی و اگر هم بررسی دقیق نکنی، شهودت رو با حداکثر ظرفیت به کار می‌گیری تا بهترین قضاوت رو انجام بدی. حالا فرض کن خودت یک نفر هستی. و روزی ۴۰۰ نفر هم مراجع داری. برخوردت با مردم بد میشه. خیلی راحت همه رو ریجکت می‌کنی. حتی یه عده رو که به نظر مشکلی ندارن ریجکت می‌کنی. کیفیت قضاوتت هم میاد پایین. ممکنه در نگاه اول به نظر بیاد که این حجم از مهاجر، حداقل باعث میشه آدم‌های بهتری رو جذب کنی. اما اینم نمیشه. چون ریجکت کردن بقیه انقدر زمان‌بر و انرژی‌بر هست که عملاً‌ به اجرای درست و بهینه‌سازی فرایند جذب نمی‌رسی. کلاً همه‌چیز بدتر می‌شه.

      این‌ها رو گفتم که بگم مغز ما در دوران معاصر، آماده‌ است هر چیزی رو که می‌خواد واردش بشه پس بزنه. و ضمناً‌ افزایش حجم ورودی‌های مغز از ما انسان‌های عمیق‌تری نساخته. چون کیفیت مکانیزم‌های رد/تشخیص/حذف هم کاهش پیدا کرده.

      در این شرایط اگر می‌دونی یه دسته مهاجر خوب و ارزشمند هستن و می‌خوای به کشورت مهاجرت کنن، نمی‌تونی قاطی جمعیت اون‌ها رو هم بفرستی اداره مهاجرت. باید تحویلشون بگیری. لباس خاص تن‌شون کنی. فرش قرمز براشون پهن کنی. دو طرف مسیر انواع نگهبان‌ها و بادی‌گاردها رو بذاری. تا وارد اداره مهاجرت بشن و تازه اون‌جا بررسی بشه که بهترین‌شون چه کسانی هستند و کدوم‌شون مناسب‌تره پذیرفته نشن.

      بخش چهارم | درباره کاغذهای من

      با این مقدمه،‌ فکر کنم الان شفاف‌تره که اصل ماجرا برای من ضخیم بودن و نازک بودن کاغذ نیست. اصل مسئله اینه که کار مطالعه و فکر کردن رو از سطح اتوماتیک و بعضاً‌ ناخودآگاه به سطح خودآگاه و کاملاً مدیریت‌شده بیارم. خط بد هم که در موردش داخل کتاب حرف زدم، یک وجه از وجوه متعدد این ماجراست. از خوش‌خطی در استاندارد سخت‌گیرانهٔ خوش‌نویس‌ها که بگذریم، بدخطی امثال من معمولاً در همین «کم‌اهمیت دیدن نوشتن و فکر کردن و یادداشت‌برداری» ریشه داره. وقتی نوشتن به یک آیین تبدیل میشه، هم به شیوهٔ نوشتن‌مون بیشتر دقت می‌کنیم و هم به این که چی می‌نویسیم و چی نمی‌نویسیم.

      با توجه به توضیحاتی که دادم،‌ من واقعاً خودم رو ملزم نمی‌کنم که کاغذ ضخیم بگیرم یا نازک یا از یک برند یا محل خاص. هر بار هر جا که نوشت‌افزار می‌بینم، می‌رم نگاه می‌کنم ببینم چه کاغذی نظرم رو جلب می‌کنه. گاهی کاغذ رنگی. گاهی ساده. گاهی ضخیم. گاهی نازک. گاهی بافت‌دار.

      فقط برام مهمه که وقتی کاغذ رو در میارم و جلوم می‌ذارم، خود کاغذ بتونه ذهنم رو از جهان اطراف جدا کنه و روی خودش بیاره. آز آیریس مرداک یه مجموعه نامه منتشر شده که اسمش هست «Living on Paper». این اسم رو از یکی از نامه‌های داخل کتاب گرفته‌ان که توش داره به طرف مقابلش توضیح می‌ده که این نامه‌نگاری‌ها چقدر براش مهم شده. اون‌جا می‌گه: we are living on paper again. می‌خوام با الهام از همون تعبیر، بگم که میشه روی کاغذ زندگی کرد. می‌شه روی کاغذ فکر کرد. به شرطی که خود «کاغذ» رو جدی بگیریم. با این توضیحاتی که می‌دم، کاغذ دیجتال رو نفی نمی‌کنم. اتفاقاً‌ خودم هم انواع کاغذهای دیجیتال و کتابخوان‌های الکترونیکی رو دارم و به‌کار می‌گیرم. اما اون‌ها رو «یکی از انواع کاغذهای در دسترس خودم» می‌بینم و نه جایگزین کاغذ. کاغذ برای من یه اصطلاح مفهومیه: چیزی که محتوای ذهنت رو جلوی چشمت میاره.

      بذار یه مقدار هم در مورد عکسی که اول نوشته گذاشتم توضیح بدم. من یه پرینتر رنگی دارم (در واقع چند تا دارم. پرینتر دوست دارم و زیاد می‌خرم). گاهی اوقات خودم برای خودم فرم طراحی می‌کنم و پرینت می‌گیرم. گاهی کاغذ شطرنجی درست می‌کنم. گاهی یه کاغذ شطرنجی درست می‌کنم اما یه مربع کوچیک وسطش رو شطرنجی نمی‌کنم و ساده می‌ذارم.

      همهٔ این‌ها نهایتاً یه کارکرد داره. نوشتن رو از یک کار عادی به یک کار جدی و مهم تبدیل کنه (ماجرای وضو رو که اول نوشته‌ام گفتم یادت هست؟). با همین منطق، وقتی با کاغذ الکترونیک یادداشت‌برداری می‌کنم یا از وان‌نوت استفاده می‌کنم، اون‌جا هم از صفحهٔ کاملاً خالی و blank استفاده نمی‌کنم. حتماً یه template تعریف می‌کنم. هر چقدر ساده. ولو با چهار تا کادر و سه تا خط و دو تا بولت. فقط برای این که وقتی سراغ کیبورد یا قلم می‌رم، یه تلنگری برای مغزم باشه که: خب. کجا می‌خوای بنویسی؟ داخل کدوم کادر؟ جلوی کدوم بولت؟ چرا این؟ چرا اون یکی؟

      آیا بیکارم؟‌ وقت زیاد دارم؟ فکر نمی‌کنم. حداقل یادم نمیاد در سال‌های اخیر کسی رو دیده باشم که به اندازهٔ‌ خودم متراکم کار کنه. مسئله دقیقاً اینه که وقت کم دارم. اگر قرار باشه یه چیزی رو بخونم و توی ذهنم ننشینه، اگر قراره یه کتابی رو مطالعه کنم و تغییرات عمیق و جدی توی مغز و مدل ذهنیم ایجاد نکنه، اگر قراره یه چیزهایی رو یادداشت کنم و دقیقاً همین یادداشت کردن به مغزم امنیت ذهنی بده که «دیگه نوشتیش. پس همیشه دم دستت هست. الان بهش فکر نکن» این‌ها همه وقتم رو از بین برده. باید مطمئن باشم به اندازهٔ وقتی که صرف می‌کنم، تغییراتی توی ذهنم ایجاد شده. یه جای دیگه با تصمیم بهتری که می‌گیرم، با چیزی که می‌نویسم، با مشورتی که می‌دم و مهم‌تر از همه «با لذتی که از تجربهٔ‌ عمیق‌تر جهان اطرافم می‌برم» این وقتی رو که برای مطالعه صرف کرده‌ام جبران کرده‌ام. همین محدودیت وقت باعث شده که سعی کنم یادداشت‌برداری رو «آگاهانه‌تر» انجام بدم. حتی دستگاه برش کاغذ داشته باشم تا کاغذم رو به همون شکل و در ابعادی که می‌پسندم ببُرم.

      بخش پنجم | درباره خودکارهای من

      داستان خودکار کمی پیچیده‌تره. سال‌های اولی که کارم رو شروع کرده بودم، مدیرانی که می‌شناختم اغلب خودکارهای گرون‌قیمت داشتن. یکی از مدیرانی که خیلی قبولش داشتم، بهم گفت که اگر حتی مجبوری کمی هزینه‌های دیگه‌ات رو کم کنی، این کار رو بکن و خودکار خوب دستت بگیر. چون وقتی طرف مقابل می‌بینه قیمت خودکارت فلان قدره، جرئت نمی‌کنه برای کارها و قراردادها قیمت پایین بهت پیشنهاد کنه. منم اون توصیه رو گوش دادم. اون زمان خودکار مون‌بلان خریدم. بعد از اون همیشه خودکار مون‌بلان بوهم (‌Boheme) داشته‌ام و هر وقت هم به علتی اون خودکار رو به کسی هدیه داده‌ام،‌ باز بوهم گرفته‌ام. الان دیگه بیشتر به خاطر خاطرات خوبی که دارم هنوز چند تا مون‌بلان رو توی بساطم نگه میدارم.

      آیا توصیهٔ اون مدیر درست بود؟ نمی‌دونم. چون دیگه در اون سال‌ها نیستم. یادمه که بهم حس خوب میداد. و یادمه که اون زمان واقعاً چند بار وقتی داشتم قراردادهای کار پروژه‌ای می‌بستم، این جمله رو گفتم که «حداقل عدد قرارداد انقدر باشه من بتونم با یه ساعت کارش نوک خودکارم رو عوض کنم.» الان که فکر می‌کنم، احتمالاً اون خودکار بیشتر داشته «اعتماد به نفس» و «عزت نفس پایین» من رو پوشش میداده (این دو اصطلاح رو برای وزن‌شون کنار هم نذاشتم. روی هر دو جداگانه تأکید دارم). بعداً واقعاً دیدم مون‌بلان خیلی خوب نمی‌نویسه. دیگه رفتم سراغ لامی و سال‌های اخیر از لامی بیشتر استفاده می‌کنم. معمولاً لامی آیون سورمه‌ای. همون که توی عکس می‌بینی. علتش هم اینه که جنس سندبلاست بدنه‌‌اش رو دوست دارم. بالاخره هر کاری کنم، سال‌ها کار مکانیکی باعث شده که چشم و دستم به بافت حساس باشه. در کنارش، تعداد زیادی خودکارهای رنگارنگ هم دارم که توی انتخابشون فقط برام ضخیم بودن نوک‌شون مهمه. از نوک‌های ۰.۷ و ۱ میل لذت می‌برم و حالم بد میشه وقتی یه خودکار ظریف‌تر از این‌ها می‌نویسه.

      کلاً من خودم امروز اگر به کسی توصیه‌ای دربارهٔ قلم بکنم، حتی اگر بدونم چند میلیارد پول اضافه داره و الان آماده است که چند میلیون رو راحت بسوزونه، اون پیشنهادی رو که در جوونی به خودم شد نمی‌کنم. تأکید می‌کنم که قیمت و ژست رو ول کن. ولی خودکارت رو «انتخاب» کن. خودت بدون چی داری دستت می‌گیری و چرا دستت می‌گیری.

      اون خودکاری هم که توی اون گفتگو دیدی یادم رفته بود. رفتم  فیلم رو دیدم. فکر کنم قلمی که می‌گی، قلمی هست که در کنار کتابخوان Boox میدن‌. کیفیت نوکش خوبه. اما بسیار ارزونه و همه همیشه گله می‌کنن که کتابخوان به این خوبی چرا باید قلمی به این ارزونی (در حد یکی دو دلار) داشته باشه.

      امیدوارم بخش چهار و پنج رو حتماً در ادامهٔ بخش‌های یک و دو و سه در نظر بگیری. چون جداگانه، اون پیام مد نظر من رو منتقل نمی‌کنن.

      • صابر طهانی گفت: (عضو ویژه)

        اول بگم که قبل از خواندن متن، حسادتم به شدت زد بالا، مخصوصا به امیر عزیز، ولی بعد که تلاش کردم متن را بخوانم، از ایده ارتباط بین template و آیین خوشم اومد.
        بخش حسادت هم بگم که روی دلم نمونه؛ از روزی که انتهای کامنتم سوالی که به ذهنم رسیده بود را مطرح کردم، هر روز صفحه از کتاب را ‌refresh می‌کردم به امید اینکه شاید محمدرضای عزیز یک سرنخی داده باشد.(باور بکنید یا نه، یکی از دلایلی که احساس می‌کردم شاید کامنتم بی‌پاسخ رها شده، استفاده از عنوان جناب شعبانعلی حدس می‌زدم!)
        در این مدت سعی کردم درس گزارش‌نویسی را هم بررسی کنم، شاید ساختار و روتینی برای مراجعه منظم و بررسی اطلاعات، خلاصه‌ها و نوشته‌هایم پیدا کنم.
        این روز‌های اخیر، به خودم می‌گفتم احتمالا به دلیل فعالیت کم در متمم، نباید انتظار داشته باشم (البته یک عذری هم دارم، حساسیت چشمم به نور صفحه است، که با عینک و تغییر رنگ نور صفحه هم خیلی تاثیر گذار نبوده و طراحی کمیک و کارتون حرفه‌ای هم کمتر می‌توانم انجام بدم، اما تازگی درس‌های متمم را سعی می‌کنم پرینت بگیرم و مطالعه کنم و تمرین‌ها را در روشنایی روز تایپ کنم و…)
        خلاصه نوشته مفیدی بود و خوشا به سعادتت امیر جان.

      • سلام… بسیار مفید بود ممنون از شما

      • امیر گفت:

        سلام و ادب
        بعد از اینکه جواب محمدرضای عزیز را دیدم و خواندم شگفت زده شدم ، اول از اینکه استاد به سوال دلی من که اصلا فکرش را هم نمی کردم جواب دهند ، پاسخ داده بودند .( واقعا از ته دل دوست داشتم جوابشان را بدانم)

        و شگفت زده تر از متن مفصل استاد که بزرگوارانه وقت گذاشته بودن و چون پزشکی حاذق که بیماری مریضش را دقیق تشخیص داده ، درس های بسیار خوبی به من داده بودن و با چه لحن دوستانه و شیرینی که: کمتر به حاشیه بپردازم و بیشتر به متن توجه کنم و درس های آموزنده بسیار که چند بار باید بخوانم تا خوب خوب بفهمم و به آن عمل کنم .
        اما واقعا خوشحالم که محمدرضای عزیز در آخر با من خودمونی از خودکار و یاداشت های شخصی اش صحبت کرده و حتی عکس از خودکار و یادداشت شخصی شان  هم فرستاده بودند.

        نمی دانم چگونه تشکر کنم که وقت ارزشمندشان را برای پاسخ به من اختصاص و مجددا فیلم گفتگویشان را بازبینی و  جواب دقیق نوع خودکارشان را در آن فیلم فرموده بودن. ( درسی از این بالاتر که باید برای جواب دادن به نام خودکاری  فیلمی را باید بازبینی کرد ،و اهمیت پاسخ دقیق).

        اجازه دهید به پاس اولین دریافت جواب از استاد عزیز خود را یکی از خیل پر تعداد شاگردان محمدرضای عزیز وخانواده بزرگ متمم بدانم .

        ضمنا به آن دوست عزیزم که لطف کرده بودن و نظر محبت آمیزی  داده و گفته بودن به من حسادتت می کنند و خوش به سعادتم عرض می کنم ، اولا این نظر بزرگواری استاد بوده و بعد دعا می کنم خدا قسمتت کنه که جواب دریافت کنی .
        با احترام و سپاس – امیر

      • محسن شیروانی گفت: (عضو ویژه)

        محمدرضای عزیز.
        این حرف های ارزشمند شما در پاسخ  به سوال دوستمون(به ویژه قسمت چهارم حرف هاتون)، یک عادت جدید در من شکل داده!
         
        چند روزی هست که وقتی دارم کارهای مختلفی انجام میدم (از مطالعه تا حتی ظرف شستن)، از خودم می پرسم:
        “خب. الان کجا هستم؟”
        “دارم چی کار می کنم؟”
        “کارم رو دارم بصورت مطلوب انجام میدم؟”
         
        این سوال ها برای من، تمرینی هست که به رفتار آگاهانه ام کمک می کنه.
        شاید برات عجیب باشه. چند روز پیش داشتم ظرف میشستم، کلاً حواسم یک جای دیگه بود. یک لحظه سوال های بالا رو از خودم پرسیدم. به آب گرمی که از شیر آب میومد توجه کردم. به مایع ظرفشویی هم همین طور.
        نمی گم باعث شد از ظرف شستن لذت ببرم، ولی همین که آگاه شدم با خودم گفتم: “ببین همین الان در دنیا، صدها هزار نفر هستند که به آب گرم لوله کشی و تصفیه شده و ملزومات بهداشتی مثل مایع ظرفشویی دسترسی ندارند، ولی تو داری.”
        کمی_ فقط کمی _ یادآوری  این امکانات حالم رو خوب کرد.
        حالا نقش این عادت من که با الهام از کامنت شما بوده، در کارهای مهم تر و ارزشمندتر که جای خود داره.
        امیدوارم وقتی این عادت در من تثبیت شد و همراه من موند، چند سال بعد بیام و این جا کامنت بذارم و از نتایج چندساله ام بگم.

  3. امین بهرامی گفت: (عضو ویژه)

    همین الان کتاب رو به اتمام رسوندم و تصمیم گرفتم نظرم رو بنویسم.
    با اینکه فرد کتابخوانی نیستم اما قلم استاد شعبانعلی بنده رو مجاب کرد این کتاب رو با لذت فراوان بخوانم و مانند تماشای سریالی که بعد از تمام شدن هر اپیزود با خودم میگم فقط یک قسمت دیگه، با این کتاب برخورد کنم.
    فکرکنم یه موضوع که باعث شده بود انقدر به از کتاب وابسته بشم این بود که از قبل یکسری از بخش های کتاب رو در متمم مطالعه کرده بودم و در عین اینکه دیگه اون فشار مطالب رو نداشت، همزمان شیرینی دریافت مطالب جدید رو به همراه داشت.
     
    فصل آخر هم یه حال و هوای دیگری داشت. مخصوصا بخشی که مربوط به این بود که معنای هدیه ای که به طرف مقابل میدهیم رو درک کنیم.
    با خواندن این بخش کتاب یاد خاطره ای افتادم که امیدوارم از خواندنش لذت ببرید:
    حدود دو سال پیش بود که دیگر آن تب و تاب کرونا خوابیده بود و با یکی از دوستانم که مدت زیادی بود ملاقاتش نکرده بودم قراری گذاشتم تا دوباره بعد از مدت ها ببینمش و باهم صحبتی داشته باشیم. به این فکر کردم که برای این دیدار بهتر است هدیه ای بگیرم و چه چیزی بهتر از کتاب؟
    آن زمان در برنامه خندوانه یکی از مهمانان(متاسفانه اسمشان بخاطرم نیست) کتاب بیشعوری نوشته خاویر کرمنت را معرفی و بسیار ازش تعریف کرده بود. در نتیجه من هم آن کتاب را خریداری و هدیه دادم.
    هم‌اکنون بعد از گذشت دو سال از آن زمان با خواندن فصل آخر از کتاب با خودم فکر کردم که عجب کار بی خردانه ای کردم که آن کتاب رو بدون یاداشت هدیه دادم. اگر از هدیه ام این برداشت را بکند که من آن را بی شعور فرض کردم چه؟
    و در آخر ممنونم از استاد شعبانعلی که این اجازه رو دادن تا تجربه چند سالشون رو در دو هفته مطالعه کنم

  4. مجتبی کرد گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۱ درس)

    به نظرم از کتاب فقط یک کتاب برای خواندن نیست و اگر تامل کنیم در همه بخش‌های زندگی می‌توان به همین اندازه عمیق و با دغدغه ورود نمود. به همه کسانی که می‌خواهند بهره‌وری بیشتری در مطالعه داشته باشند از کتاب رو پیشنهاد می‌کنم.

  5. ابوالفضل جعفری گفت: (عضو ویژه)

    سلام و وقت بخیر
    من از گاهنامه دوم خیلی استفاده کردم و واقعاً برام مفید بود. خواستم خواهش کنم که مقاله‌ای که در متن گاهنامه دوم با عنوان “فکر کردن با بریده‌ها” (Thinking with Excerpts) آورده شده، در دسترس قرار بگیره. همچنین اگر ممکنه آقای محمدرضا شعبانعلی لطف کنند و پاسخ این پرسش که چطور می‌توانم به کمک خوانده‌هایم فکر کنم؟ پاسخ بدهند. جناب آقای شعبانعلی چند روز هست که با این پرسش ذهن من را خیلی درگیر کردند، حتی اگر فقط یه سرنخی بدن، باز هم ممنون می‌شم.

  6. سارا یوسفی گفت: (عضو ویژه)

    به شدت مشتاق مطالعه این کتاب هستم و کاش امکانش باشه  نسخه الکترونیکی و یا صوتی کتاب هم منتشر بشه.

  7. محمدرضا معاشرتی گفت: (عضو ویژه)

    به عنوان کسی که همیشه عاشق یادگیری هستم و علاقه خاصی به محمدرضا شعبانعلی عزیز دارم به محض اینکه از وجود این کتاب مطلع شدم آن را سفارش دادم.
    پس از اینکه کتاب به دستم رسید بی‌صبرانه آن را باز کردم و بعد از ورنداز کردن سر و وضع کتاب بلافاصله صفحه اول را گشودم.

    چشمانم خیلی سریع صفحه اول را از بالا تا پایین اسکن کرد، نبود.

    ورق زدم و صفحه دوم را نگاه کردم، نبود.

    چند صفحه بعد را نیز ورق زدم باز هم نبود.

    با خودم گفتم اشکال از خودت است؛ باید همان زمانی که کتاب را سفارش می‌دادی خواسته‌ات را می‌نوشتی. دیگران که از درون ذهن تو آگاهی ندارند.

    ناگهان تصمیمی به ذهنم خطور کرد. با خود گفتم من کتاب دیگری سفارش می‌دهم و در آن خواسته‌ام را می‌نویسم و پس از اینکه به دستم رسید این کتاب را به دیگران هدیه می‌دهم.

    چند روزی این افکار در ذهنم می‌چرخید تا اینکه شماره اول گاهنامه را دیدم.

    بله خواسته من خواسته افراد دیگری نیز بود! خنده‌ام گرفت.

    ظاهرا افراد دیگری هم بودند که مثل من دوست داشتند محمدرضای عزیز کتاب را برایشان امضا کند.

    آنقدر این موضوع فراگیر بود که محمدرضا درگاهنامه به آن پرداخته بود. :)

    اگرچه من هنوز بر خواسته خود هستم و هر طوری که هست باید امضای محمدرضای نازنین را پای کتابش داشته باشم ولی این موضوع برای من بسیار جالب و حیرت آور بود.

    سپاس از معلم عزیز محمدرضا دوست داشتنی و همه اهالی متمم.

  8. محسن شیروانی گفت: (عضو ویژه)

    لحظاتی پیش، دومین گاهنامه ی “از کتاب” رو خوندم. چقدر برای من شیرین و لذت بخش بود. عکس آخر و اون مقوله ی “تطبیق دادن” هم خیلی برام جالب بود.

    من هم واقعاً پاورقی ها رو دوست دارم و با شوق می خونم.

    این کتابی که محمدرضا شعبانعلی راجع بهش حرف زد و گفت می خواد چاپش کنه، خیلی براش ذوق دارم.

    امیدوارم شرایط جوری پیش بره که بشه این کتاب و ویراست دوم “از کتاب” رو، همزمان تهیه کرد.

  9. صابر طهانی گفت: (عضو ویژه)

    قبل از هر چیز برای طولانی بودن مطلب عذرخواهی می‌کنم، این نوشته شامل دو بخش است؛ بخش اول روایی است و در مورد خرید از کتاب است(البته بعد از خواندن کتاب متوجه شدم می‌تواند به نوعی خاطره کتابی باشد) و بخش دوم، نظرم پس از مطالعه کتاب از کتاب.
    بخش اول:
    چند هفته‌ای بود که بنر کتاب از کتاب را بالای سایت متمم دیده بودم، اما فقط یکبار محتوای صفحه را مطالعه کردم و بعد نگاهی به کتابخانه‌ام کردم، چند ماه دیگر قصد جابجایی دارم، با توجه به بالا و پایین زندگی تصمیم گرفته بودم تا می‌توانم  وسایلم را سبک کنم، بیرون شهر بروم و سالی یک روستا را برای زندگی انتخاب کنم، بیشتر کتاب‌ها را در جعبه گذاشته‌ام، بیشتر وسایل را فروخته‌ام، خود کتابخانه را دلم نیامده بفروشم، احتمالا با بیشتر کتاب‌های هنری، کمیک‌ها و کتاب‌های دیگری که دوست دارم حداقل سالی یکبار  لمسشان کنم، ببرم خانه پدری بگذارم.
    خود کتابخانه را شبیه لگو طراحی کرده‌ام، جعبه‌هایی که برای حمل و نقل هم جای دست داشته باشند، سفارش و ساختش، خودش داستانی است.
    این اصلی‌ترین دلیلی بود که صفحه را اسکرول می‌کردم و اما نزدیک دکمه ثبت خرید هم نمی‌رفتم، در دلم می‌گفتم کتابخانه را که سبک کردم یک کتاب‌خوان می‌خرم، تا آن زمان شاید نسخه دیجیتال از کتاب هم منتشر شده باشد.
    دلیل دیگری که به تصمیمم قوت می‌داد، اولین محصولی بود که از متمم تهیه کرده بودم، راهنمای خرید و خواندن کتاب، پیش‌فرض ذهنی‌ام این بود که محتوای کتاب، از این دوره و درس‌های مهارت یادگیری تشکیل شده است، پس باز هم به تصمیمم مطمئن‌تر می‌شدم.
    گذشت تا یک روز عصر، مجدد روی بنر بالای سایت کلیک کردم، نظرات دوستان را خواندم، در مورد گاهنامه خواندم و احساس کردم با یک کتاب زنده طرف هستم، جریان شکل‌گیری کتاب را می‌توانم مشاهده کنم و دوست دارم در این جریان تا این حد حضور داشته باشم، کتاب را سفارش دادم، بلند شدم در کتابخانه کنار کتاب فنون مذاکره شعبانعلی، اندازه یک کتاب جا باز کردم.
    (در مورد کتاب فنون مذاکره، اگر بخواهم صادق باشم، فقط یک هفته مطالعه کرده‌ام، آن هم برای مذاکره تمدید قرارداد فروشگاهی که ۹ سال پیش داشتم، مذاکره هم خوب پیش رفت، البته مالک هفته بعد تماس گرفت و گفت رهن را افزایش می‌دهد و آن حرف‌ها صرفا تعارف بوده!)
    با توجه به تعطیلی چند روزه، یک هفته را برای رسیدن کتاب پیش‌بینی کرده بودم و حدودا یک هفته بعد در جاده بودم که شماره‌ای تماس گرفت، پاسخ ندادم اما سه بار دیگر تکرار شد، در شرایط مناسب تماس گرفتم و گفتند که بسته‌ای برای من آورده‌اند، توضیح دادم که منزل نیستم، پسر جوانی پشت خط بود، چندبار گفت من باید در سیستم برگشت بزنم، اما هر جا هستید من بسته را بیاورم. به جاده و بیابان اطراف نگاه کردم و گفتم من یک ساعت دیگه با شما تماس می‌گیرم و اگر هنوز مشغول کار بودید از خودتان تحویل می‌گیرم.
    وقتی به شهر رسیدم، تماس گرفتم، پسر جوان گفت: فلان محدوده هستم و اگر خودم را نرسانم، دور‌تر می‌شود و در نهایت مجبور است بسته را برگشت بزند! گفتم: خودم را می‌رسانم.
    نیم ساعت بعد در محدوده مورد نظر بودم، تماس گرفتم و در عین ناباوری او هنوز به آن محدوده نزدیک هم نشده بود و بعد از ۲۰ دقیقه رسید، بلافاصله گوشی‌اش را نشان داد گفت: من باید تو سیستم برگشت می‌زدم ولی پیش خودم نگهداشتم، کد ۶ رقمی تحویل را بگید.
    پیامک‌ها را چک کردم، گفتم: کدی برای من نیامده، و پیامک را نشان دادم.
    گفت: چرا، همین الان پیامکش براتون اومد. دکمه‌ای را در اپلیکیشن موبایل زد و پیامک برای من ارسال شد!
    کتاب را گرفتم و تشکر کردم، در حال خداحافظی همچنان در حال گفتن لطفی بود که با برگشت نزدن بسته به من کرده بود.
    بخش دوم:
    قبل از شروع مطالعه کتاب، گاهنامه اول را مطالعه کرده بودم، نظرات دوستان را نیز خوانده بودم، اما باز هم با وسواس زیاد فقط از یادداشت‌های برچسبی استفاده می‌کردم، اما از میانه کتاب به بعد، برای اولین بار، دو رنگ مارکر دیگر گرفتم و شروع کردم.
    موارد زیر در کتاب برای من جالب و دوست‌داشتنی بود، البته برخی موارد را دوستان دیگر اشاره کرده‌اند که من سعی می‌کنم مجدد تکرار نکنم:

    لحن کتاب، فضایی بین روزنوشته‌ها و متمم است، برای من کشش داشت، البته شاید به این دلیل که آشنایی من با جناب شعبانعلی از رادیو مذاکره بود(قبل‌تر هم نوشتم،‌ این آشنایی را مدیون دوستم حامد هستم.) حتی پس از اتمام فایل‌های رادیو مذاکره تا مدت‌ها با متمم نتوانستم ارتباط بگیرم.
    توضیحات اضافه و شخصی جناب شعبانعلی برایم بسیار جذاب بود، دوست داشتم بیشتر باشد.
    برخی بخش‌ها من را یاد موارد دیگری می‌انداخت، مثلا در بخش؛ نویسنده تا چه حد به چارچوب‌های متعارف نوشتن وفادار بوده است؟ رسم الخط رضا امیرخانی به یادم آمد! یا بخش؛ چرا نویسنده این متن را نوشته؟ تمثیل نامه درون بطری، همین عبارت در کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش را به خاطرم آورد، و یا بخش؛ کندخوانی یکی از وجوه کند زیستی، یاد فیلم کلیک ۲۰۰۶ افتادم.
    صفحه ۳۳۰، پانوشت؛ نقش روح حاکم..، خیلی جالب بود، چند روزی ذهنم را درگیر کرده بود.
    مثال بیانیه شخصی در اهمیت کتاب‌خوانی هم برای من بیش از مثال بود.

    چند مورد هم بود که دوست داشتم، شکل دیگر یا موارد بیشتر یا در مورد آن‌ها هم در کتاب بود:
    ۱- دوست داشتم تصاویری هم در کتاب بود مخصوصا بخش حاشیه نویسی، از نمونه‌های شخصی.

    ۲- برخی قسمت‌ها دوست داشتم subheading متفاوتی داشت، مثلا؛ خواندن از دیدگاه نویسنده، تیتر‌های بعد آن به شکل متفاوتی زیر‌تیتر دیده میشد. یکم ذهنم در این بخش‌ها قاطی می‌کرد.

    ۳- این مورد آخر شاید اصلا ارتباطی به این کتاب نداشته باشد، پس لطفا خرده نگیرید؛ با یک مقدمه مطرح کنم، من بیشتر ثبت اطلاعات، ایده‌هایم و…، در نوت گوشی و سیستم انجام می‌دهم، چند سالی است از این ابزار استفاده می‌کنم و راحت هستم(موارد کاغذی را هم گاهی تایپ و گاهی با اسکن در همین نوت ذخیره می‌کنم) اما یک مشکلی که دارم، رها شدن برخی از این نوشته‌ها در لایه‌های پایین تاریخ است. برای مثال لیستی از کتاب‌های پیشنهادی می‌نویسم و بعد از مدتی دوستی کتابی معرفی می‌کند و من سریع ثبت می‌کنم و یادداشت جدیدی برای کتاب‌ها ایجاد می‌شود یا یادداشت و خلاصه‌ای که مدتی از نوشتن آن گذشته است، دغدغه‌ای که دارم سیستمی برای بهره‌وری و ارتباط دادن به این اطلاعات است، که شاید بتوان از بین آن‌ها یادگیری کریستالی داشت.(این مقدمه را داشته باشید)
    بعد از مدتی اصطلاحاتی در اینترنت و یوتیوب دیدم با عنوان باغ اطلاعات، گراف دانش، PKM (Personal knowledge management) و بعد رسیدم به second brain و کتاب Building a second brain بعد از خواندن کتاب سعی کردم از این روش استفاده کنم اما آن‌قدر مفید نبود، حتی مدتی از اپلیکیشن‌های Obsidian و Logseq استفاده کردم، که بنظرم برای شروع یک تحقیق و جمع‌آوری اطلاعات تا حدی خوب بودند اما بیشتر توهم بهره‌وری و سرعت جذب اطلاعات را به همراه داشتند.
    چیزی که دوست داشتم(یا شاید نیاز داشتم) بررسی این موارد بود، یا اصلا تجربه خود جناب شعبانعلی برای استفاده از اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کنند یا دوستان دیگر چطور است؟ که در زیر آرشیو‌ها پنهان نشوند، مرور هفتگی؟ ماهانه؟
    شاید این مورد آخر کلا بیجا باشد اما در پایان کتاب به این موضوع هم فکر می‌کردم.
    در نهایت باز هم ممنونم، برای نوشتن این کتاب و نشر آن و مانند سایر دوستان خوشحالم برای انتشارات متمم و برنامه کتاب پیچیدگی (طبق نوشته جناب شعبانعلی در بخش نظرات وبلاگ)

  10. فاطمه س گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۳ درس)

    مدتیست با گروهی از دوستانم یک گروه کتاب‌خوانی تشکیل داده‌ایم قبل از انتشار “از کتاب
    بعد از چند جلسه نامنظم و نامنسجم یکی از اعضای گروه سوالی مطرح کرد و خواست همه پاسخ بدهند، پرسید: چرا کتاب می‌خوانیم؟ باید اعتراف کنم جوابی برای سوال نداشتم و چند هفته‌ای ذهنم درگیر بود تا از کتاب منتشر شد و سر فصل‌ها را دیدم و مطمئن شدم که خواندنش اوجب واجباتست.
    با فصل چرا باید کتاب بخوانیم شروع کردم و اما پاسخی برای سوالی که در ذهن داشتم نیافتم. بی‌حوصله و ناامید به فصل چرا کتاب نمی‌خوانیم رفتم این فصل رنگ و حال و هوای دیگری برایم داشت و ذهنم بیشتر درگیر کتاب شد و از عذاب وجدان نیمه تمام، رها کردن بعضی کتاب‌ها که همیشه آزارم میداد خلاص شدم.
    از ذوق رسیدن به فصل ششم معیارهای انتخاب کتاب را به روش تندخوانی خواندم و سطوح مختلف مطالعه را رد کردم.
    با فصل چگونه کتاب بخوانیم غرق در کتاب شدم و حسرت روزها و زمان‌های از دست رفته که به شیوه مبتدی کتاب خوانده‌ام و ادای کتاب‌خوانی را درآورده‌ام به دلم ماند. اندکی یادگرفتم که چگونه حرفه‌ای کتاب بخوانم و مابقی کتاب را به شیوه‌های گفته شده خواندم.
    و در پرورش عادات کتابخوانی به نقطه عطف کتاب رسیدم “بیانیه‌ای شخصی در اهمیت کتابخوانی ”
    و دوباره با سوالی که چند ماه پیش جوابی برایش نداشتم مواجه شدم. آن زمان به دنبال پاسخی پیچیده، خاص و متفاوت از دیگران بودم که پیدایش نمی‌کردم. اما حالا یک تفاوت مهم با آن زمان دارم با خواندن کتاب توانستم لیستی از خواسته‌هایی که خود از کتابخوانی در ذهن دارم بنویسم که مهمترین آن لیست برایم تغییر مدل ذهنیست. مطمئنم آن لیست همانطور که آقای شعبانعلی گفتند به مرور تغییر خواهد کرد.
    بازخوانی کتاب به شیوه‌های گفته شده در کتاب را در برنامه دارم. امیدوارم بتوانم نظر بهتری بعداز بازخوانی اینجا بنویسم.
     
     

  11. محمدحسین هژیرکمال گفت: (عضو ویژه)

    یکی از عادت هایی که دارم و شخصی است این هستش که به جای اینک در طول یک دوره طولانی چندین کتاب بخوانم با موضوع های پراکنده عامدانه با یک یا دو کتاب مانوس میشم و چندین بار حتی بخش هایی رو چند ده بار میخوانم. با این کار ته نشین شدن مطلب و سپس خلق خردی تازه در طول دوره مطالعه رو عمیقا احساس میکنم و این روش شخصی برام ارزشمند بوده تا الان. لازمه بگم مطالعه زیاد رو نمیتونم نادیده و کم ارزش جلوه بدم اما به شدت برام مهمه که مدل ذهنی نویسنده رو با آرامش دریافت کنم تا پر کردن یک لیست برای ۲۰ جلد کتابی که مثلا توی تعطیلات خوندم. برام جالبه که بدونم مدل ذهنی محمدرضا توی مطالعه چیه. خلاصه کلی ذوق کردم از دیدن این کتاب کلی مرسی

  12. حامد بدر گفت: (عضو ویژه)

    سلام و درود فراوان
    من جزع اون دسته افرادم که همیشه تا مجبور نشدن چیزی رو نمیخونن و چون در دوران تحصیل فکوس کامل روی درس و فلان مدرسه و دانشگاه شده بدون اینکه بفهمم چرا میخونم ، بعد از ورود به دانشگاه کاملا از درس و مشق زده شدم . انگار اون جبر و انتظاری که خانواده ازمون داشت یهو حذف شد و منم فرزند خلف ، کلا با اون فضا فاصله گرفتم . فایل های صوتی متمم و محمد رضا شعبانعلی اما در طول این سالها همیشه چراغ و کمک راهم بودم و باعث شدم پخته تر بشم . خیلی چیزها ازش یاد گرفتم حتی بعضی ار فایل هارو هر چند مدت دوباره گوش میدم .
    اما الان یه مدتی هست که واقعا دلم میخواد بخونم و بیشتر یاد بگیرم نه برای دیگران که برای خودم و دلم . بدون اینکه جبری روم باشه و یا برای پول یا نمره بخونم .

    این کتابم به عنوان یه چراغ راه میگیرم و امیدوترم زود بخونم وتمومش کنم و کتاب خونده شدشو تو کتابخونم داشته باشم .

    موفق باشین

  13. مهدی مجیدزاده گفت: (عضو ویژه)

    تجربه خوندن این کتاب برای من مثل گپ و گفت دوستانه‌ای با یک کتابخون حرفه‌ای بود، گپی که نگاه و تجربه های کتابخونی محمدرضای عزیز رو میشنیدم و با تجربه های خودم مقایسه می‌کردم و بعضی هاشو نقد میکردم و بعضی هاش باعث می‌شد به عادت کتابخونی خودم بیشتر فکر کنم و سعی کنم بهترش کنم.

    این کتاب رو به همه کسایی که عادت کتابخونی دارند یا میخوان داشته باشند توصیه میکنم

    • محمدرضا شعبانعلی گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۸ درس)

      مهدی جان.

      ممنون که این‌جا نظرت رو نوشتی. کاملاً‌ می‌تونم این حسی رو که می‌گی (حس گفتگو با یک کتابخون)‌ رو تصور کنم.

      اگر بخوایم این حس رو با لحن رسمی بنویسیم، لابد باید بگیم «خواندن به مثابه گفتگو» و اگر بخوایم شبیه اینایی که می‌خوان ژست فرهنگی بگیرن و اشتباهی به همهٔ «گفتگو»ها می‌گن «گفتمان» حرف بزنیم، احتمالاً می‌شه «خواندن به مثابه گفتمان.»

      حالا هر چی که هست، این حس رو می‌فهمم. و این رو هم باید اضافه کنم که تو خودت، مدت‌ها قبل از این کتاب، یه نکته‌ای رو در وبلاگ نوشتی که کاملاً با نگاهی که من توی «از کتاب» گفتم، همخوان هست. توی نوشته‌ات با عنوان «چرا کتاب بخوانیم» گفته بودی کتاب خوندن قراره یک «تجربه» باشه و این چیزی فراتر از انتقال دانش هست.

      شاید اگر جایی نظرمون با هم فرق داشته باشه،‌ اینه که من معتقدم یه وقت‌هایی انتقال دانش و نگرش و محتوا به شکلی که با کتاب انجام می‌شه، با تد تاک و کنفرانس و خلاصه و … منتقل نمی‌شه.

      در این‌جا هم حدس می‌زنم،‌ مصداق‌هایی که توی ذهن‌مون هست تفاوت داشته باشه. یعنی احتمالاً در مورد نویسنده‌ها و کتابهایی که تو توی ذهنت هست، من هم موافقم که پادکست و کنفرانس و تد تاک کافیه.

      و در مورد نویسندگان و کتابهایی که توی ذهن منه، حدس می‌زنم تو هم موافق باشی که خلاصه و مصاحبه و تد تاک به راحتی نمی‌تونه جای خود کتاب رو بگیره. اگر بخوام از کتاب‌های رایج مثال بزنم، فکر می‌کنم کتاب تفکر سریع و کند کانمن چیزیه که برای دریافت عمیق محتواش، روشی جز خوندن دقیق و کامل خودش وجود نداره. (این کتاب رو مثال زدم چون همه می‌شناسیم و از طرفی خود کانمن، تد تاک هم داره و مصاحبه هم داره و اپیزودهایی هم با حضورش ضبط شده و خودش خلاصهٔ حرف‌های کتابش رو گفته. بنابراین مقایسه امکان‌پذیره).

      اگر هم بخوام کتاب دیگه‌ای مثال بزنم که به اندازهٔ کتاب کانمن مستعمل و دستخورده نباشه، میتونم به یه کتابی اشاره کنم که اخیراً دارم می‌خونم (تفسیرهای تکاملی از سیاست جهان / Evolutionary Interpretations of World Politics). محتوای این‌جور کتابها، نه‌تنها با خلاصه‌خونی و پادکست شنیدن منتقل نمیشه، حتی گاهی با خوندن کامل هم منتقل نمیشه. آدم عملاً باید وارد همون «گفتگو با مولف» بشه که تو گفتی.

      اما طبیعتاً اگر کتاب‌های موضوع بحث‌مون، از جنس خیلی از کتابهای پاپ باشه که این روزها توی بازار خودمون هم زیاد ترجمه و فروخته می‌شه،‌ فکر می‌کنم هر دو هم‌نظر هستیم که خوندن‌شون – اگر دنبال تجربهٔ کتابخوانی نباشیم – آلترناتیو‌های بهتر و سریع‌تر و اثربخش‌تری هم داره.

      • علیرضا امیری گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۵ درس)

        محمدرضای عزیزم
        نمیدونم این مطلبی که اینجا مینویسم رو میبینی یا نه؟ اما از اونجایی که مدتیه دغدغه‌م شده و در اطرافیانم هم این مسئله رو به شکل ملموسی مشاهده میکنم گفتم شاید در این زمینه هم تجربه ای داری که میتونی در قالب یک محتوا اون را ارائه بدی.
        ضمنا این موضوع بطور مستقیم با مطالعه (چه در متمم، چه کتاب و چه سایر امور روزمره) در ارتباطه.
        من قبل‌ترها که مطالعه میکردم با سبک و متد خاصی که بر حسب مطالعه زیاد بدست آورده بودم در بخاطر سپاری مطالب، مغزم خیلی خوب عمل میکرد. از نوشتن گرفته، تا هایلایت کردن بخش های مهمتر، تا دوباره خوانی کتاب بصورت وویس برای خودم و ضبط صدای خودم برای استفاده در ماشین یا … ، و در نهایت تهیه یک مایندمپ از مطالعاتم در آن حوزه.
        اما اخیرا (یعنی در دو سه سال گذشته) حافظه‌ام بشدت ضعیف شده است و بسیاری از مطالعاتم را که با دقت و وسواس بسیاری تهیه کرده ام بیاد نمی آورم. حتی روش هایی مانند ابینگ هاوس، یادگیری کریستالی، تهیه مایند مپ را تست کرده ام اما باز هم جواب نمیدهد.
        حتی بعضی مواقع در بخاطر آوری چیزهای ساده ای بسیار معذب میشوم. کلیات موضوع را خاطرم هست اما در جزئیات بسیار فراموشکار شده ام. احساس میکنم مغزم عملکرد سابق را ندارد. حتی با پزشک و روی آوردن به داروهای گیاهی اقدام کرده ام ولی همچنان جواب نگرفته ام.
        خواب و شرایط استرس زا و غذا را هم در سبک زندگی ام تغییر داده ام اما همچنان این مسئله بشکلی ناراحت کننده من را عذاب میدهد. درست حال آدمی را دارم که گرسنه است و عاشق غذا خوردن است اما نمیتواند سیر شود و آنقدر غذا میخورد که سیستم گوارشش دچار مشکل میشود.
        نمیدونم عنوان کردن این داستان اینجا کمکی به من میکنه یا نه، اما از اونجاییکه تجربیات بسیار خوبی در “تعمیر و نگهداری مغز” داری ازت میخوام در این زمینه اگر چیزی داری عنوان کنی.
        سپاس

      • مهدی مجیدزاده گفت: (عضو ویژه)

        محمدرضا جان، واقعیت از اینکه بلاگم رو خوندی، خیلی مشعوف شدم و انگیزه‌ای شد که دوباره شروع به نوشتن کنم.

        به شخصه خیلی به کتاب به عنوان تجربه و روایت منحصر به فرد هر کتاب اعتقاد دارم، به حدی که یکی لذت‌هام خوندن چند کتاب درباره یک موضوع هست که بتونیم نگاه هر نویسنده به موضوع رو ببینم و بفهمم که کدوم‌ بخش‌ها از موضوع رو همگی هم‌نظر هستند و درباره باقی بخش‌ها هر کدوم چه نظری دارند و این به نظرم برام یادگیری از جنس mental model ها داره و سعی م این بوده که چیزی که اسمش رو نمیدونستم اما تلاش اندکی براش داشتم رو هم بتونم ازش داشته باشم، چیزی از جنس تحلیل و نقد، که البته بعد خوندن کتاب «از کتاب» اسم پیدا کرد و شد سطح چهارم تجزیه و تحلیل و سطح پنجم ارزیابی و قضاوت از مدل بلوم.

        بخشی از پست بلاگم که به نظرم میاد به خوبی نتونستم منتقل کنم، این بود که اگر کسی اهل کتاب خوندن نیست حداقل به روایت دست اول از موضوع کتاب که توسط نویسنده حالا به صورت تد تاک یا روش دیگه وجود داره مراجعه کنه، نه خلاصه‌هایی که چه به صورت پادکست یا بلینک لیست وجود داره.

        از اونجایی که اشاره به منتال مدل ها شد، بد نیست از کتاب مدل‌های ذهنی برتر یا Great Mental Models نوشته شین پریش کنم که میگه «نقشه واقعیت با خود واقعیت متفاوت است. حتی بهترین نقشه‌ها هم ناقص هستند. زیرا نقشه‌ها اساسا صورت تقلیل یافته‌ای از واقعیتی هستند که به تصویر می‌کشند.» در نتیجه فکر می‌کنم هر نوع روایتی جز روایت اصلی نویسنده در کتاب صورت تقلیل یافته‌ای از اون روایت هست که نمیتونه جایگزین روایت اصلی بشه.

  14. امید قیطانی گفت: (عضو ویژه)

    درود محمدرضا جان

    دیروز ( ۵ مرداد ۱۴۰۳ ) مطالعه کتاب تمام شد. بی تردید برای من دستاورد های خوبی خواهد داشت. اینکه با شیوه های کتاب خوانی یک فرد متخصص و حرفه ای و همچنین علاقه مند به موضوع کتاب آشنا شدم بسیار جذاب بود. به نوبه ی خودم تشکر ویژه می کنم بابت نوشتن این کتاب.

    مجموعه ما بیش از یک دهه ست در پارک علم و فناوری اصفهان در حوزه ی طراحی سیستم های نرم افزاری برای مدارس و دانش آموزان فعالیت میکنه و مدت هاست به دنبال تکمیل یکی از ایده های آموزشی برای دانش آموزان هستیم.

    از انجایی که معتقدیم بخشی از مسیر رشد و توسعه فردی (در راستای خودآگاهی) از مطالعه کتاب عبور میکنه درصدد این موضوع هستیم پروژه ای رو با این مضمون ( پرورش عادت کتاب خوانی ) آغاز کنیم. البته در حال حاضر در حال گفتگو با افراد متخصص در این حوزه هستیم که درک درست و بیشتری نسبت به این پروژه پیدا کنیم.

    با توجه به اینکه فضای مجازی و فضای رسانه های دیجیتال با جذابیت هایی که داره فضای فکری خیلی از بچه ها رو تحت تاثیر خودش قرار داده، قطعا این دوره ی آموزشی باید بسیار به جزییات توجه کنه که جذابیت هایی برای مخاطب ایجاد کنه. ( شاید از مدل بلوم برای جذابیت این دوره و همچنین تکنیک های گیمیفیکیشن استفاده کرد )

    محمدرضا جان خیلی خوشحال میشم دیدگاه تون رو در این خصوص بدونم و اگر امکان ش هست راهنمایی بفرمایید.

     

  15. در مورد موضوع امضای کتاب ، یه پیشنهاد داشتم یادم هست کارت پستال امضا می کردید و در سمینارها به شرکت کنندگان ارائه می کردید. همین کار رو در مورد کتاب هم میتونید انجام بدید. قبل از شرینک  آماده کنید و ارسال کنید برای چاپخانه و بسته بندی. البته من خودم نمی فهمم چه اصراری هست به امضا داشتن و این صحبتها. ولی خب آدمی هست و ذوقش. به قول صائب: “ذوق اگر باشد همه دنیا خوش است”

  16. سلام ازاینکه باشما اشنا شده ام خوشحالم

  17. #ازکتاب
    ١- بسیاری از کتابهایی رو که تا امروز خوانده ام، صرفا برای اینکه میخواستم از شرّشان خلاص شوم و عنوانشان درکنار عناوین کتاب های مطالعه شده قرار بگیرد، تمامشان کرده ام‌.
    ٢- من به واسطه‌ی رشته‌ی تحصیلی ام در دانشگاه (علوم سیاسی) نزدیک به بیست سالی میشود که با کتاب انسزیادی دارم و همیشه کتاب خواندن برایم سه مدل حس و تجربه را به همراه داشته:
    ١-٢-گاهی وقتها کتاب خواندن به من حس اضطراب میدهد. با چند بار خواندنش متوجه منظور نویسنده نمی‌شومو احساس میکنم مهارت لازم برای درک کتاب را ندارم و این موضوع من را مضطرب میکند. (مهارت<درککتاب=اضطراب)
    ٢-٢-گاهی حس ملال و خستگی به من میدهد. با خواندن بعضی کتابها احساس میکنم آنقدر کیفیت مطالب کتابکم است و مهارت من را دست کم گرفته که اساسا من را خسته می‌کند و نمیتوانم خیلی وقتها ادامه دهم.(مهارت>موضوع اصلی کتاب=ملال و خستگی)
    ٣-٢-اما کتابی که متناسب با مهارت و سطح مطالعه ی من هست من را به حالت «غرقگی» می‌برد و اینجاست کهدقیقا کتاب خواندن باعث بهبود شرایط روحی ام می‌شود. (مهارت=درک کتاب=»غرقگی)
    اما کتابهایی هم بوده اند که من با آنها زندگی کرده‌ام. در فضای آن کتابها نفس کشیده ام. در خوابم صحنه های آنکتابها را دیده ام و هر جا که شده درباره شان صحبت کرده ام. خودم را جای تک تک شخصیتهای آن کتابها ونویسنده و در موقعیت های مختلف قرار داده ام. این کتابها من را سر حال می آورند و خیلی وقتها من را از اینجاییکه هستم میکٓند و میبرَد به جایی که حتی قادر نیستم با کلمات و واژگان به درستی توصیفش کنم.
    این چند سطر یک تمرینِ نوشتن هست که محمدرضا شعبانعلی عزیز در کتاب تازه منتشر شده‌ی خودش تحت عنوان«از کتاب» به سبک و سیاق #متمم خواسته که انجام بدهیم.
    نظم فکری و اطلاعات طبقه بندی شده و دسته بندی شده‌ در ذهن محمدرضا شعبانعلی همیشه برایم الهام بخش بوده است؛ اگر کتاب خوان (حرفه ای) هستین و فکر میکنید برای کتابخوانی هم میشود از تجربه و بینش و دانش دیگری چون شعبانعلی بهره جست «از کتاب» را بخوانید.

  18. پیام گفت: (عضو ویژه)

    کتاب رو تازه شروع کردم ولی کند دارم جلو میرم . آر یک طرف خیلی خوشحالم که این قسمتی از زک‌پروژه ادامه دار و بزرگتره و از طرفی به یاد کتاب ناتمام پیچیدگی می‌افتم. ای کاش اون کتاب هم تمام می‌شد و امیدوارم پروژه ای که با از کتاب شروع شده ادامه دار باشه.

  19. مطالعه ی «از کتاب» رو به تازگی تموم کرده ام. ذهن طبقه بندی شده و منظم نویسنده ی کتاب خیلی برام جالبه. دسته بندی مطالب و نقشه ی ذهنی شعبانعلی برای هر موضوعی، یکی از وجوه تمایزش هستش. شعبانعلی به معنای واقعی کلمه یک کتاب خوان حرفه ای هست.

    اگر بخوام طبق الگوی خود کتاب و میهای چیکسنت میهایی دباره «از کتاب» بگم؛ واقعیتش خوندن کتاب انقدر برام جذاب بود و متناسب با مهارت و دانش من بود که «غرقگی» رو کامل حس میکردم. کتابهای غیر داستانی کمی از این دست هستند که بشود در فضای آنها کمی نفس کشید.

    موضوع دیگر اینکه خیلی وقتها برای ماهایی که کاری رو انجام میدهیم بر حسب یک عادت و روتین مثل همین کتاب خواندن، کمتر میتوانیم به سادگی با کلمات و نوشتار درباره اش توضیح بدهیم. شعبانعلی با قلمش خیلی از این موارد رو با دایره واژگان وسیعی که داره روی کاغذ میاره و برای من این قسمت ماجرا خیلی الهام بخشه.

    در کل محمدرضا شعبانعلی رو به عنوان یک «معلم» دوست دارم. از اینکه سالها ازش یاد گرفتم بهش مدیونم. جاهای مختلف اسمش رو میشنوم. از موسسه بهار تا بسیاری از دوره های مختلف که شرکت کرده ام و حالا هم «از کتاب»

     

    • محمدرضا شعبانعلی گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۸ درس)

      مهدی جان. از محبتت ممنونم.

      خیلی خوشحالم که حست به کتاب خوب بوده. و البته مطمئنم اون توضیح من دربارهٔ این که این کتاب صرفاً ویراست اول از یک پروژهٔ بزرگ‌تر و طولانی‌تره، در قضاوت تو تأثیر داشته. چون وقتی می‌دونیم که نویسنده، خودش هم کتابش رو بی‌ایراد نمی‌دونه و یک کار بسیار ناقص در نظر می‌گیره که قراره به مرور زمان رشد کنه و به بلوغ برسه، راحت‌تر می‌تونیم ضعف‌های کتاب رو نادیده بگیریم و ببخشیم.

      شبیه این حرف رو چند روز پیش به محمدرضا زمانی هم گفتم. محمدرضا از بچه‌های خودمونه (پروفایل محمدرضا زمانی) به تازگی یه کانال یوتیوب درست کرده و دربارهٔ کتابها حرف می‌زنه. لطف کرده بود و دربارهٔ از کتاب هم حدود ۲۰ دقیقه صحبت کرده بود (این‌جا). محمدرضا هم چون می‌دونه که این کار قدم اول از یه پروژهٔ بزرگ‌تره، با کتاب راحت‌تر دوست شده.

      نمی‌دونم اون گاهنامه‌ای که بعداً برای بچه‌هایی که کتاب رو خریدن ارسال کردم، چه حسی ایجاد کرده. اما امیدم واقعاً این بوده که همین حس «همراهی با یک پروژهٔ‌ طولانی» رو ایفا کنه و در کنارش، شاید کمک کنه حرف‌های این کتاب دوباره در ذهن زنده بشه و دیرتر فراموش بشه.

      البته چون این سبک انتشار محتوای تکمیلی برای من جدیده، قاعدتاً زمان می‌خواد تا سبکش دستم بیاد. نمونه‌ای هم دم دست نداشته‌ام که ازش الهام بگیرم. معمولاً اگر چنین محتوایی تولید میشه، ماهیتش مارکتینگه و طبیعتاً جنسش خیلی فرق می‌‌کنه.

      • جواد علی پور گفت: (عضو ویژه و ارزیاب ۴ درس)

        استاد سلام ،

        اینکه چطوری شما دغدغه های من رو به شخصه حدس میزنید ، جدا از بقیه دوستان و متممی ها و اون رو در قالبی مثل این کتاب برای من تولید میکنید ، من رو به این وا داشته که شما دستگاهی در خونه دارید که از خودتون چند تا کپی زدید و به هر کدومش دستوراتی ( احتمالا به زبان سطح بالا ) دادید که یکیش ذهن خونی کل متممی هاست که ببینه چی براشون خوبه و باید در اون زمینه به سواد برسن ، و گرنه چنین کاری حقیقتا از گستره ذهنی و دانش بنده کاملا خارجه .

        کمی خودخواهانس که این کتاب رو برای شخص خودم در نظر گرفتم ( به هر حال ) ./

        جا داره به شما خسته نباشید بگم و بسیار خوشحالم که افتخار آشنایی خودتون رو از طریق متمم و روزنوشته ها به ما دادید .

        ۲ تا سوال دارم از شما  ، که با کمی ترس ( خیلی زیاد ) می پرسم:

        من دوستی دارم که حساسیت عجیبی به کچ و کاغذ ( چوب ) داره ، آیا نسخه الکترونیک این کتاب هم در سایت یا سایر فروشگاه ها برای خرید قابل دسترس خواهد بود ؟
        آیا امکان داره در قالب عیدی در آخر امسال یا حتی سال بعد ، یک جلسه نشست دورهمی یا حتی کنفرانس یا هر قالبی که بهتر میدونید در مورد صرفا این کتاب با شما داشته باشیم ؟

  20. هادی جعفرنیا گفت: (عضو ویژه)

    به جرات چنین کتابی عالی در ایران به چاپ نرسیده
    که ضروت کتاب خوانی رو به زبان ساده ولی عمیق بیان کنه
    بی نظیر هستید استاد عزیز