بریدههایی از کتاب برچیدن کتابخانهام | آلبرتو مانگل
کتابخوانها با دیدن ترکیب «چیدن کتابخانه» معمولاً یاد والتر بنیامین میافتند. جستار «چیدن کتابخانهام: گفتاری در باب گردآوری» نزدیک به یک قرن است که به جستاری کلاسیک دربارهٔ کتاب و کتابخوانی تبدیل شده و کتاببازها به هر بهانهای به آن ارجاع میدهند. به قول آلبرتو مانگل، بنیامین «بیرون آوردن حدود دوهزار کتاب خود را از کارتن غنیمت شمرد تا تأملی در باب موهبتها و مسئولیتهای کتابخوان بودن کند.»
مانگل که معتقد است «چیدن و برچیدن دو روی یک میلاند و هر دو به لحظات پرآشوب معنا میبخشند» کار مشابهی کرد. او تجربهٔ جمع کردن کتابها را بهانهٔ انتشار مجموعهای از جستارها و نوشتههای کوتاه دربارهٔ کتاب و کتابخوانی کرد. او که چیدن کتابخانه رو نوعی «نوزایی پرآشوب» میداند، برچیدن کتابخانه را «تدفین نظاممند» کتابها توصیف میکند؛ در «گورهای اشتراکی بینامی که جهانِ آشکارا دوبُعدیِ قفسهها را به جهانِ سهبُعدی کارتن مبدل میکند.»
این بار در پاراگراف فارسی متمم میخواهیم بریدههایی از کتاب برچیدن کتابخانهام را با هم بخوانیم.
برچیدن کتابخانهام با ترجمهٔ نیما م. اشرفی و به همت نشر «مان کتاب» به بازار عرضه شده است. نشر مان کتاب در آغاز این کتاب وعده داده که مجموعهای از کتابها را با عنوان کتابندگان در اختیار خوانندگان خود قرار دهد، مجموعهای شامل «تأملات کتابی و تاریخ و فلسفهٔ خواندن، مباحث نظری و عملی در ترجمه و ویرایش، بحثهای انتقادی دربارهٔ ناشران بزرگ که بعضاً سلیقهٔ خوانندگان را تنزل دادهاند» و موضوعات دیگری از این دست.
توی قفسهها چندین کتاب بهدردنخور داشتم که دورشان نینداختم تا وقتی نیاز به نمونهای از کتابهای بهدردنخور شد، دستم خالی نباشد.
کتابخانههای عمومی، با متون مجازی و چاپیشان، ابزاری ضروری برای زدودن تنهاییاند.
در مقام دفاع از جایگاهشان باید بگویم کتابخانهها خزانهٔ حافظه و تجربهٔ جامعهاند. بدون کتابخانههای عمومی و بدون درک آگاهانهٔ نقششان، جامعهٔ متشکل از واژگانِ مکتوب محکوم به فراموشی است.
متوجهم که اشتیاقم به صاحب شدن کتابهای امانتی چقدر تنگنظرانه و خودخواهانه به نظر میرسد. در قاموس من دزدی شرمآور است؛ با این حال، بارها پیش آمده برای اینکه کتابهای محبوبم را در جیبم نگذارم، با خودم و اصول اخلاقیام کلنجار رفته باشم.
تمام جمعهای ما در نهایت مفردند… با این حال، هر فناوریِ جدیدی نویدی تازه برای بازوصل میدهد…
لحظهای از شبانهروز نیست که دستیافتنی نباشیم: خودمان را بیمحابا در دسترس دیگران گذاشتهایم، موقع خواب، حین صرف غذا، در سفر، هنگام اجابت مزاج، ضمن همآغوشی.
ما چشمِ همهبینِ خداوند را از نو اختراع کردیم.
… فقط به واسطهٔ آشنایانی قدیمی که در فیسبوک سروکلهشان پیدا میشود یاد گذشتهها میکنیم. معشوقان یا آشنایانی که دیریست از دل رفتهاند دیگر از دیده نمیروند: با یک حرکت انگشت میتوانیم با آنها مراوده کنیم. ما دچار خلافِ برزنهراسی شدهایم: اسیر حضوری دائمی هستیم. همواره همه کنارماناند.
میدانستم ما صرفاً نگهبانانِ آن باغ و آن خانه هستیم، ولی حسم به من میگفت صاحب کتابهایم هستم و جزئی از وجودماند. گاهی صحبت از آدمهایی میشود که مایل نیستند به کسی گوش یا دستِ مساعدت بدهند؛ من به ندرت کتابهایم را به دست کسی میدادم. اگر میخواستم کسی کتابی را بخواند، یک نسخه میخریدم و به او هدیه میدادم.
به نظرم امانت دادنِ کتاب دعوتی است به کش رفتنِ آن. کتابخانهٔ یکی از مدرسههایم تابلویی داشت که بازدارنده و همزمان سخاوتمندانه بود: «اینها کتابهای شما نیستند: متعلق به همهاند.» چنین تابلویی را نمیتوانم بالای کتابخانهام بیاویزم. کتابخانهٔ من برایم فضایی به غایت شخصی بود – حصار و همزمان آیینهٔ من.
کافکا، یک سال پیش از مرگش، به دیدن خواهرش الی و سه خواهرزادهٔ کوچکش در مرکز تفریحی موریتز آلمان رفت.
یکی از بچهها سکندری خورد و زمین افتاد. قبل از اینکه بچههای دیگر به او بخندند، کافکا برای آنکه بچهٔ زمینخورده به خاطر بیدستوپاییاش نزد بقیه سرافکنده نشود با لحنی تحسینآمیز گفت: «چقدر قشنگ ادای زمین خوردن درآوردی! چقدر عالی بلند شدی!»
شاید بتوان امیدوار بود (احتمالاً امیدی واهی) که روزی «کسی» این کلمات رهاییبخش را به ما بگوید.
خلاصه مشخصات کتاب برچیدن کتابخانه ام
عنوان | Packing My Library / برچیدن کتابخانه ام |
عنوان فرعی | An Elegy and Ten Digressions |
نویسنده | آلبرتو مانگل (مانگوئل) |
ناشر | Yale University Press / کتاب مان |
تعداد صفحات | ۱۵۲ |
دستهبندی کتاب | پاراگراف فارسی | کتابخوانی | کتاب درباره کتاب |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۶۷۳۱۲۸۷ |
دیگر کتابهای نویسنده | تصویرخوانی / تاریخ کتابخوانی / مسافر، برج، کِرم |
چند تذکر درباره بخش معرفی کتاب
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنکتر از نقاط قوتشان باشد.
معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است (مگر این که صریحاً به این نکته اشاره شده باشد). در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدفی مشخص (نقل یک مطلب از کتاب، نقد کتاب، آشنایی با نویسنده و ...) به کتاب اشاره شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.بنابراین اگر ناشر هستید و کتابی در متمم معرفی شده، کتاب مرتبط دیگری را که در آن حوزه ترجمه یا تألیف کردهاید (یا اگر ترجمه دیگری از همان کتاب را عرضه کردهاید) در کامنتها معرفی کنید. متمم ممکن است بعد از بررسی کتاب را به متن بیفزاید یا معرفی آن را در قالب مطلبی مستقل منتشر کند.
دستهبندی موضوعی کتاب های مدیریت
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
فهرست کامل کتاب های روانشناسی | نقد و خلاصه کتاب
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری مهارت یادگیری به شما پیشنهاد میکند: چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : صبا کیانی
از قول مادربزرگش می نویسد: «شما یاد میگیرید نه از آنچه دارید، بلکه از آنچه به یاد میآورید لذت ببرید.»
و اینکه:
«از دست دادن به شما کمک می کند تا به یاد آورید، و از دست دادن یک کتابخانه به شما کمک می کند تا به یاد آورید که واقعا چه کسی هستید»
من در مورد خودم به یک توافق رسیده ام: تا وقتی که نتوانم اثر مثبتی در دیگران به جا بگذارم، تا وقتی که نتوانم کمکی به آنها کنم (هر چند اندک)، و تا وقتی مطمئن نباشم با طرف مقابلم ارتباط عمیقی میتوانم برقرار کنم؛ از مرارت های ارتباط با آنها میگریزم… ترجیح میدهم تک تک ارتباطهایم معنادار باشند… غم انگیز است و ظاهرا موجب تنهایی میشود. اما از نظر من تنهایی، ده بر صفر از ارتباطاتِ پوچ و سطحی جلوتر است.
در ابتدا دو به شک بودم که این اثر رو تهیه کنم و بخونم ولی طبق عادت معمول یه سرچ ریزی در مورد گذشته و زندگینامش کردم و همین باعث شد علاقه مند به خوندن آثارش بشم.
یکی از سوالاتی که همیشه در ذهنم هست و وقتی در مورد کسی تحقیق میکنم دنبالش میگردم اینه که آیا ارتباطی با جنگ جهانی دوم داره یا نقطه نظری در این مورد بیان کرده یا حتی تاثیر مستقیم از آلمان نازی گرفته یا نه؟
آقای مانگل این قسمت ما خودش مستقیم نه ولی خانوادش یهودیان کوچ کرده از آلمان به آرژانتین بودن و همین باعث شد که با خوندن عقیده و دیدگاهش بیشتر تمایل داشته باشم به خوندن آثارش.
برام جالب بود که نقطه عطف داستان زندگیش در همون دوران نوجوانی بوده که مشغول به کار در کتابخوانه میشه و اثرات استادی که در اونا داشته هم در حرفاش و نوشتههاش مشهوده (به نقل از چت ی بی تی)
در مورد کتاب هم بسیار باهاش هم عقیدم و واقعا اصلا دوست ندارم کتاب قرض بدم به کسی و دوست دارم کتابای بقیرم اگه خوب باشن تازه پس ندم، ولی متاسفانه خب نمیشه اینکارو کرد و تهش باید کتابای کتابخونه و دوستان رو پس داد.
حقیقتش هنوز این کتاب رو مطالعه نکردم ولی احتمالا وجود این چند عبارت باعث بشه زودتر جای خالیش رو در کتابخونهم پر کنم :).
لحظهای از شبانهروز نیست که دستیافتنی نباشیم….. اسیر حضوری دائمی هستیم.
کتابخانهٔ من برایم فضایی به غایت شخصی بود – حصار و همزمان آیینهٔ من.
سلام
من خیلی کتاب دوست دارم
از مسولین متمم می خواهم تمام مطالب متمم در روانشناسی رشد و توسعه فردی در قالب یک کتاب در دوقسمت ارایه شود
۱راهنما و خلاصه کل مباحث توسعه و رشد فردی
۲ ارایه درس گفتارهای مبسوط مفصل نظام مند
تا اوج رشد شخصیت
لحظه ای از شبانه روز نیست که دست یافتنی نباشیم !
میگن بدی فناوری اینه که اجازه نمیده لحظه ای تنها بشی! چند لحظه فقط خودت باشی برای خودت .
فکر کنی به خودت ، به اینکه کی هستی و میخوای به کجا برسی.
انگار خودت برای خودت وجود نداری!
چندوقت پیش عزیزی این کتاب رو برام هدیه گرفت و در خلوت دونفره مون صفحاتیش رو برام خوند. اون لحظات و اون صفحات برام به یاد ماندنی اند. مفهوم کتابخانه رو دوست دارم. کتابخانه به نظرم جایی برای نمایش نیست. جایی برای تزئین و زیبایی نیست. بیشتر شبیه جایی امنه برای کسایی که دوستشون داریم،کتاب ها.
من همیشه به کتابخونه ام اهمیت می دادم. اوایل که کتابهای کمتری داشتم برای پر کردنش چیزهای دیگه ام میذاشتم اما کم کم که بیشتر جذب شدم و بیشتر اهمیت دادم تلاشم رو کردم تا کتابخونه ام جایی باشه فقط برای کتابها. چیدن کتابها داخل کتابخونه برام اهمیت زیادی داره. اوایل به ترتیب موضوع می چیدم، یه مدت به ترتیب اندازه، یه دوره ی کوتاهی هم به ترتیب رنگ( که این بیشتر از همه مصنوعی بود) در نهایت تصمیمم بر این شد که به ترتیب سختارشون بچینم. کتاب های رمان ایرانی یکجا، خارجی یکجا، تاریخی یکجا، فلسفه یکجا و ….. این کمکم کرد دسترسی هم بهتر بشه بهشون. و هر وقت نیاز داشتم به راحتی بتونم پیداشون کنم.
رابطه ام با کتاب هام مثل رابطه ام با چیزهای دیگه ای که مالکشون هستم نیستم. کتاب هام هرکدوم به نوعی برام عزیزن و یاداور چیزی هستن. موقعی که کتابی رو میخرم اولش تاریخ و مکان و اگر همراه کسی بودم یادداشت میکنم و اینجوری تبدیل میشن به یه یادگاری از یک لحظه ی خاص. هروقت بازشون میکنم اول نگاه میکنم به صفحه ی اولشون ببینم کجا و کی و با کی خریدمشون. چند لحظه ای رو توی خاطراتم قدم میزنم و حالا پیوندم با اون کتاب قوی تر و خاص تر میشه. به خاطر همینه که دوست ندارم کتاب هام رو به هر کسی بدم و هرجایی بذارمشون. دوست دارم کتابخونه ام جایی امن باشه برای دوست ها و خاطرات عزیزم.
به نظرم امانت دادنِ کتاب دعوتی است به کش رفتنِ آن.
چقدر این جمله را درک میکنم
چه بسیار کتاب هایی که امانت دادم و پس نگرفتم
از بزرگترین اشتباه هایم در زندگی این بود که اگر کتابی در صف خوانده شدن قرار داشت به خود اجازه دهم، تا اتمام کتاب های فعلی، آن کتاب را به کسی که از من آن را درخواست کرده بود بدهم
و چندین بار کتاب هایی را که خودم نخوانده بودم را به افراد دیگر دادم(تلخ ترین مثال این تجربه را میتوانم کتاب شازده کوچولو بیان کنم)
بگذریم متمم جای درد دل کردن در مورد انسان های امانت خوار نیست. سعی کنید کتابی را که تابحال نخوانده اید را به کسی امانت ندهید. این موضوع مثل این است که بخواهید کسی را در غذایتان مهمان کنید و در ابتدا ظرف را جلوی آن فرد بگذارید و بگویید هر وقت سیر شد ظرف را به شما تحویل دهد.کتاب هم همان غذای ذهن شماست. آن را گشنه نگذارید.
((تمام جمعهای ما در نهایت مفردند… با این حال، هر فناوریِ جدیدی نویدی تازه برای بازوصل میدهد…))
_عجب وصف درستی! با تموم دوستایی که داری با هرچیزی که دورو و برته آخرش خودتی و خودت.
سه بار تسمه تایم پاره کردم ، با خوندن این جمله :
در «گورهای اشتراکی بینامی که جهانِ آشکارا دوبُعدیِ قفسهها را به جهانِ سهبُعدی کارتن مبدل میکند.»
سه نفر نشستیم الان کنار هم و اینها را داریم میگیم :
اولی : چرا کتابخانه رو خوان نمی نویسند ولی کتاب خوان رو خوان ! ( سطح دغدغه)
دومی : مانگل رو باید میگرفتن ، میبردن زندان شاوشنک ، چون بروکز همون پیرمرد کتاب دار از دنیا رفته بود ، خود اندی هم که فرار کرده بود ، حالا کتابم به دزده که به دزده ، کجا میخواد بره !
سوم : هر چی کتابخانه میبینم یاد فیلم در میان ستارگان می افتم و کد مورس !
یاد خاظره ای افتادم که شاید گفتنش خالی از لطف نباشد عادت داشتم که هر کتابی که می خواندم در نوت های گوشیم اسمش رو یادداشت می کردم خب منبع خوبی بود از کتاب هایی که خوندم و از این که چند کتاب را تا به امروز خونده ام حتی اگر کتابی را ناقص رها می کردم نیز انجا یاددات می کردم که تا صفحه فلاتن این کتاب را خواندم
گاها دانش اموزان و افرادی ازم می خواستم که لیست کتاب هایی که خوندم رو بهشون معرفی کنم تا از توش بتونن کتاب برای انتخاب بیرون بکشن
همون لحظه با خودم فکرمی کردم که اگر این فرد این لیست کتاب های خوانده شده من را بداند خیلی چیز ها درباره من م یفهمد دغدغه های کلی من از کتاب هایی که همیشه توی برنامه مطالعاتیم بود دغدغه های موضعی و تایمی من که در چه دوره ای ذهنم درگیر چه موضوعی بوده و چه حال و هوایی داشتم و بعد با فکر کردن به این موضوع بود که لیست را برای اون فرد می فرستادم یا نه اگر مشکلی نداشتم که او این همه اطلاعات از من بداند لیست را می فرستادم و اگر هم دوست نداشتم او این ها را درباره من بداند از فرستادن لیست طفره می رفتم
هر وقت می خواهم با فرد جدیدی اشنا بشوم شاید به دهیمن جمله نرسیده از او م یخواهم که از کتاب خوانه اش برای عکس بگیرد و بفرستد به گونه ای که بتوانم با زوم کردن تشخیص دهم چه کتاب هایی در کتاب خوانه اش گذاشته است
کتاب خانه هر کس در خونه با باقی مکان های خونه برای او متفاوت است معتقدم می توان هر کس را بر اساس کتاب هایی که در کتابخانه اش قرار داده شناخت و چیز هایی درباره او فهمید که با ساعت ها گفت و گو شاید نتوان به انها رسید
کتابخانه خودم هم دقیقا همین جور است به گونه ای که هر وقت مهمانی دارم استرس این موضوع را دارم که نکند بخواهد از کتاب های بردارد اما در عین حال لذت می برم از این که می خواهد کتاب خانه ام را ببیند و به ان توجه می کند
شوقی اغشته به ترس شوق دیده شدنم در کتاب های و ترس این که نخواهد چیزی از انها را ببرد
برعکس بیشتر دوستانی که اینجا نوشتن کتاب هاشون رو به بقیه قرض نمیدن من این کار رو میکنم درسته تمام نوشته ای من داخل حاشیه های اون کتاب مختص به منه ولی خیلی وقتها هم شده که دوباره کتاب رو خوندم و دوباره می نویسم وقتی میری یه کتاب رو برای بار دوم می خری انگار برات عزیزتره اصلا
شما تا حالا کتابی که حاشیه نویسی یه خواننده دیگه رو داشته باشه خوندین خیلی جذابه از دید اون خواننده هم ببینی کتاب چی گفته افرادی که از من کتاب قرض میگیرین بعد کلی حرف داریم درباره اش بزنیم چون اون دیدگاه منو تا حدودی فهمیده و میگه کجاها باهات موافق بودم کجا مخالف
توهم مالکیت تو خیلی از موضوعات برای ما خوب نیست،تعصب رو یه سری از رفتارهای گله ای تجربه ی چیزهای جدید رو از ما میگیره
لحظهای از شبانهروز نیست که دستیافتنی نباشیم: خودمان را بیمحابا در دسترس دیگران گذاشتهایم، موقع خواب، حین صرف غذا، در سفر، هنگام اجابت مزاج، ضمن همآغوشی.
این بربده من رو یاد این جمله از محمد ملاعباسی انداخت: شاید کیفیت یا خصوصیتی در آن چیزی که اسمش را تنهایی میگذاریم وجود دارد که نمیتوان آن را با دیگران درمیان گذاشت!
همهٔ حیوانات پس از جفتگیری غمگین میشوند، جز خروس که بنا میکند به آواز.» شاید همهٔ همخوابگیها – با تصاویر، کتابها، آدمها، ساکنان مجازی دنیای غیرواقعی – حزن به بار میآورند، چون به ما یادآوری میکنند که عاقبت تنهاییم.
این جمله یادآور آن است که اگر حالمان باخودمان خوب باشد_مثل آواز خواندن خروس پس از جفتگیری_حزن برای ما معنی دیگری دارد و این حزن آمیخته با پذیرش است.حزنی که یادآور تنهایی میشود در جایی با توصیف قشنگی از کلمات روبرو شدم “حضور غایب در جمع”… یعنی دور و اطرافت را از انسان ها پر کردی ولی از حال خویشتن بی خبری.
من این بریده های کتابِ «برچیدن کتابخانهام» را پسندیدم و لذت بردم.
من شیفتۀ کتاب و کتابخوانیام و کمتر حاضرم کتابی را به کسی امانت بدهم. مگر اینکه او را بشناسم و از امانتدار بودنش مطمئن باشم.
کتابهایم به جانم بستهاند و تا حال نتوانستهام کتابی از کتابخانهام را به کسی هدیه بدهم. اگر لازم باشد، کتابی برایش میخرم و هدیه میدهم. شاید تصور کنید من خسیس هستم، شاید!
کتاب برای من یک چیز شخصی است، مثل مسواک یا موبایل! و نمیخواهم کسی از علامتها، یادداشتها و حاشیههایم بر کتابها هنگام مطالعۀ کتاب، چیزی سر در بیاورد!
زیرا آن «آن» و آن «حال»، ویژۀ خودِ خودِ خودم است. همین.
جناب بیگی ، من یکم پا رو فراتر میذارم و این سوال رو میپرسم از شما عزیز جون به کتاب متصل :
به نظر شما هدیه دادن کتاب بدون اینکه اون فرد این کتاب رو از شما خواسته باشه راهی مناسب برای انتقال انزجار شما از اون فرد میتونه باشه؟
کتابخوانی و کتابداری تقریبا یکی از شخصی ترین اصولی هست که بر اساس تجربیات شکل میگیرند و خیلی جالب نیست برام که بخوام شدیدا قاعده و قانون براش تعریف کنم ولی همین جمله زیبا از این درس برای من بس است “لحظهای از شبانهروز نیست که دستیافتنی نباشیم: خودمان را بیمحابا در دسترس دیگران گذاشتهایم، موقع خواب، حین صرف غذا، در سفر، هنگام اجابت مزاج، ضمن همآغوشی.”
چقدر خوبه همه در مورد کتاب هایی که دارند و یا خوانده اند و یا می خواهند بخوانند حرف میزنند.
من هیچ وقت نتوانسته ام به کسی حسادت کنم که از من پولدارتر، خوشتیپ تر یا بی نیازتر و یا هر چیز دیگر باشد. اما همیشه به کسانی که بیشتر از من دانسته و از من بیشتر خوانده اند حسودی می کنم.
نمیدانم این کار من خوب است یا بد. نمیدانم ربطی به کمال گرایی دارد و یا اینکه من یک مریض روانی ام. فقط این را میدانم من به اینکه کسی از من بیشتر بداند حسودی می کنم.
این را هم بگویم هر روز سعی می کنم چیزی یاد بگیرم، چیزی بخوانم و یا آهنگی گوش کنم و چیزی یاد بدهم. همیشه دوست داشتم کتابخانه ای برای خودم داشته باشم. اما نمی توانم و یا شاید خیلی کم کاری کرده ام. اما مطمئنم مسائل مالی در آن دخیل هستش.
از اول درس مهارت یادگیری که شروع کرده ام همه به نوبت در مورد کتابهایشان حرف میزنن و خیلی از آنها در مورد کتابخانه هایشان. چقدر من خوشحالم که این همه دوست نا آشنا دارم که از من خیلی کتابخوان تر هستند.
به وجود همه شما حسودی و افتخار می کنم.
خیلی خوب نوشتین
– از قدیم اهل کتاب خریدن بودم. کتابهایم تا جایی که جا میشدند در یک قفسه جای میگرفتند و باقیشان رو، با شرمندگی، به قسمتی از کمد دیواری منتقل میکردم.
– بعد از به دنیا آمدن پسرم، قفسهی کتابخانهام از اتاق به راهروی کنار هال تبعید شد و باز خوشحالم که هنوز هست و به انباری نرفته است.
– چندوقت یکبار به سراغ کتابخانهام میروم و بعضی از کتابها رو که دیگر علاقهای به خواندنشان ندارم با کتابهای جدیدی که تازه خریدهام و یا در اولویتهای بعدی بودند عوض میکنم.
– با مرور کتابهایم، تاریخچهای از تغییرات علاقه و اعتقادم از ذهنم عبور میکنند (به یاد صحبت محمدرضای عزیز در مورد شریعتی و کتابهایش افتادم).
– با خواندن این درس به یاد مصاحبهای تلویزیونی با عبداله انوار هم افتادم. جای جای خانهاش پر از کتاب بود و چیزی که بیشتر از وسایل خانه به چشم میآمد کتاب بود. انگار در استخری از کتاب عشق میکرد.
“کتابخانهٔ من برایم فضایی به غایت شخصی بود – حصار و همزمان آیینهٔ من.”
این جمله رو دوست داشتم به دلیل اینکه داره میگه این کتابهایی که داریم بازتابی از جنبههایی شخصیت ما هستن. و حتی وقتی که خودمون هم بهشون نگاه میکنیم، انگار به یاد میاریم که کی هستیم و چه صفت و ویژگیهایی داریم.
از قول مادربزرگش می نویسد: «شما یاد میگیرید نه از آنچه دارید، بلکه از آنچه به یاد میآورید لذت ببرید.»
و اینکه:
«از دست دادن به شما کمک می کند تا به یاد آورید، و از دست دادن یک کتابخانه به شما کمک می کند تا به یاد آورید که واقعا چه کسی هستید»
پاراگراف دوم واقعا من رو به فکر فرو برد.
مشاورم همیشه میگفت اون چیزی که خیلی برات مهمه،همون رو اگه ازت بگیرن چه کسی هستی؟
و این پاراگراف باز تلنگر بود.
ممنون.