Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu


کتاب خون نحس | الیزابت هولمز و ظهور و سقوط ترانوس


کتاب خون نحس

جان کریرو (John Carreyrou) نویسندهٔ کتاب خون نحس یا ‌Bad Blood کاری فراتر از نگارش یک کتاب انجام داده است.

او که کوله‌بار بیش از دو دهه فعالیت حرفه‌ای روزنامه‌نگاری را بر دوش دارد، با پیگیری‌ها و تحقیقات خود و گزارش‌هایی که در وال استریت ژورنال منتشر کرد، باعث شد یکی از بزرگ‌ترین فریب‌های استارتاپی جهان آشکار شده و الیزابت هولمز، زنی که گمان می‌رفت بر سکویی هم‌ارتفاع بیل گیتس و استیو جابز بایستد، از مسند قدرت و اعتبار پایین کشیده شود.

اجازه بدهید پیش از صحبت بیشتر دربارهٔ کتاب خون نحس، داستان هولمز و ترانوس را برای کسانی که این ماجرا را نمی‌دانند در چند جمله خلاصه کنیم.

خلاصه داستان الیزابت هولمز و ترانوس

الیزابت هولمز، متولد سال ۱۹۸۴ در شهر واشنگتن، در رشتهٔ شیمی دانشگاه استنفورد تحصیل کرده است. هنگامی که او کار در آزمایشگاه و نمونه‌گیری خون با سرنگ را تجربه کرد، این ایده به ذهنش رسید که شاید بتواند فرایند نمونه‌گیری و آزمایش خون را متحول کند. ذهن هولمز روی دو موضوع متمرکز شده بود:

  • چگونه می‌توان با حجم کمتری از خون همین آزمایش‌ها را انجام داد؟
  • چگونه می‌توان خون را بدون ارسال به آزمایشگاه، در محلی که بیمار قرار دارد آزمایش کرد؟

ایدهٔ اولیهٔ هولمز این بود که می‌توان دستگاهی کوچک و پرتابل درست کرد که بیمار آن در خانهٔ خود داشته باشد. نمونهٔ خون به آن دستگاه داده شود و دستگاه پس از پردازش‌های اولیه، سیگنال‌هایی را به سروِر مرکزی آزمایشگاه بفرستد و آزمایشگاه تحلیل دقیق‌تر را انجام داده و نتیجه را ظرف مدت چند دقیقه بیمار و احتمالاً پزشک او ارسال کند.

او نخستین گروه مشتریان خود را شرکت‌های بزرگ داروسازی مانند نوارتیس و فایزر می‌دانست. هولمز معتقد بود که این شرکت‌ها همواره در حال تست داروهای جدید هستند و اگر بتوانند چند بار در روز، بدون نیاز به مراجعهٔ بیمار، نمونهٔ خون او را بررسی کرده و به صورت لحظه‌ای نتیجه را دریافت کنند، اصلاح و تغییر دوز دارو سریع‌تر انجام خواهد شد.

الیزابت هولمز

الیزابت هولمز – عکس از New York Post

هولمز شرکت ترانوس (Theranous) را تأسیس کرد. نام ترانوس از ترکیب دو کلمهٔ Therapy و Diagnosis گرفته شده بود و خلاصهٔ ایدهٔ بنیان‌گذار را در خود گنجانده بود: روشی که تشخیص و درمان را از راه دور و با دستگاه کوچکی که در کنار بیمار قرار می‌گیرد انجام خواهد داد.

هولمز برخی از مطرح‌ترین سیاستمداران و سرمایه‌گذاران را جذب ترانوس کرد و آن‌ها را به عنوان سهامدار، عضو هیئت مدیره یا مشاور در کنار خود نگه داشت: از هنری کسینیجر معروف تا جیمز متیس وزیر سابق دفاع آمریکا، و از ریچارد کواچِویچ مدیر اسبق ولز فارگو تا چنینگ رابرتسون استاد برجسته شیمی دانشگاه استنفورد. به این نام‌ها می‌توانید خانواده‌های والتون (والمارت)‌ و روپرت مرداک (غول رسانه‌ای جهان)‌ را هم بیفزایید.

در ادامه چند جمله از کتاب خون نحس را دربارهٔ الیزابت هولمز می‌خوانیم:

کتاب خون نحس

وقتی مقالهٔ پارلوف در ۱۲ ژوئن ۲۰۱۴ روی جلد فورچون منتشر شد، الیزابت درجا به ستاره تبدیل شد. قبلاً مصاحبهٔ او در روزنامهٔ وال‌استریت‌ژورنال توجهاتی را به خود جلب کرده بود و مقالهٔ کوچکی هم در ویرد چاپ شده بود؛ اما هیچ‌چیز نمی‌توانست مثل حضور در روی جلد، توجه مردم را به خود جلب کند؛ مخصوصاً وقتی روی جلد عکس زن جوان و جذابی باشد که یقه اسکیِ مشکی پوشیده است، دور چشمان آبیِ خیره‌کننده‌اش ریمل تیره است، رژلب قرمز درخشان دارد و در کنارش این تیتر به چشم می‌خورد: «این مدیرعامل به دنبال خون است.»

برای اولین بار، مقاله به همان خوبی‌ای که ارزش ترانوس را فاش می‌کرد، این حقیقت را هم افشا می‌کرد که بیش از نیمی از سهام شرکت در مالکیت الیزابت است. هم‌چنین، در آن مقایسه‌هایی با استیو جابز و بیل گیتس بود که معقول به نظر می‌رسید. این مقایسه این بار از طرف جورج شولتز نبود؛ بلکه از طرف استاد سابق او در استنفورد، چانینگ رابرتسون بود.

… به محض این‌که سردبیران فوربز مقالهٔ فورچین را دیدند، بی‌درنگ خبرنگارانی را مأمور کردند تا دربارهٔ ارزش شرکت و میزان سهام الیزابت تحقیق کنند و در شمارهٔ بعدی‌شان، داستانی دربارهٔ او چاپ کردند. در مقاله‌ای با عنوان «خون‌بار حیرت‌آور»، آنان از الیزابت به عنوان «جوان‌ترین زنی که میلیاردری خودساخته است» نام بردند.

دو ماه بعد، تصویر او روی جلد نسخهٔ سالانهٔ فوربزِ چهارصد فرد پول‌دار آمریکا خودنمایی می‌کرد. در ادامه، داستان‌های مسحور‌کننده‌ای در یو‌اِس‌اِی تودی، اینک، فست‌کمپانی و گلامور چاپ شدند و بخش‌هایی از اخبار ان‌پی‌آر، فاکس بیزینس، سی‌ان‌بی‌سی، سی‌ان‌ان و سی‌بی‌اس به این داستان‌ها اختصاص یافت.

… مجلهٔ تایمز اسم او را در میان صد فردی قرار داد که بیشترین تأثیر را در جهان گذاشته‌اند. رئیس‌جمهور اوباما او را به سِمت سفیر آمریکا در کارآفرینی جهانی منصوب کرد و دانشکدهٔ پزشکی هاروارد از او دعوت کرد تا به هیئت همراهان پرافتخار آن ملحق شود.

ترانوس رشد عجیبی را تجربه کرد. کافی است به مقایسه‌ای که مترجم کتاب خون نحس در مقدمهٔ کتاب انجام داده توجه کنید: «در سال ۲۰۱۳ ارزش این استارتاپ به بیش از ۹ میلیارد دلار رسید. برای مقایسه، باید بگویم که ارزش اوبر در آن سال ۳/۵ میلیارد و ارزش اسپاتیفای ۴ میلیارد دلار بوده است.»

همه چیز خوب بود جز یک مورد …

ظاهراً همه چیز به نفع هولمز پیش می‌رفت و تنها در یک مورد مشکل وجود داشت: ایدهٔ ترانوس اجرایی نبود.

باقی ماجرا را در همهٔ رسانه‌ها می‌توانید بخوانید. هولمز از مدام از ادعای اولیهٔ خود که یک «چسب تشخیصی-درمانی» بود دور می‌شد. ابتدا ادعای درمان را کنار گذاشت و به برچسب تشخیصی قانع شد. پس از مدتی پذیرفت که برچسب را به کلی کنار بگذارد و نمونهٔ خون را با خراشی کوچک روی پوست به دست بیاورد. بعد از مدتی، حجم نمونهٔ خون را افزایش داد. سپس به نتیجه رسید که همهٔ آزمایش‌ها را نمی‌شود انجام داد و تعداد آن‌ها را کمتر کرد. در ادامه، دستگاهی را که قرار بود در یک کف دست جا بگیرد، کنار گذاشت. اما اصرار کرد که هنوز می‌تواند دستگاهی پورتابل برای آزمایش خون ارائه کند.

در مرحلهٔ بعد، طراحی جدید را به کلی کنار گذاشت و صرفاً کوشید مدل‌های تجاری موجود در بازار را کوچک‌تر کند. در آخرین گام، مشخص شد که دستگاه‌های ترانوس، تکرارپذیری قابل‌قبولی ندارند و ترانوس بیشتر آزمایش‌های خود را با دستگاه‌های تجاری برندهای دیگر انجام می‌دهد.

احتمالاً می‌پرسید پس دستگاهی که در حضور سرمایه‌گذاران و شرکای تجاری و شرکت‌های دارویی نمایش داده می‌شد چه بود؟ واقعیت تلخ این بود که آن دستگاه پس از دریافت نمونهٔ خون، داده‌هایی را که از قبل آماده شده بود و هیچ ربطی به آن نمونه نداشت، نمایش می‌داد.

چرا همه چیز این‌قدر طول کشید؟

به نظر می‌رسد چنین ماجرایی باید خیلی سریع لو برود. پس ترانوس چگونه توانست در مقاطع مختلف، سرمایه‌های جدید جذب کند و ارزش آن لحظه به لحظه بیشتر شود؟ چرا هیچ‌یک از کارمندها در این باره صحبت نکرد؟ چرا گزارشی بیرون نیامد؟ چگونه شرکتی که الیزابت هولمز در سال ۲۰۰۳ تأسیس کرد توانست بیش از ده سال به کار خود ادامه دهد؟

پاسخ این سوال، چندان ساده نیست. اما مطالعهٔ کتاب خون نحس برخی از علت‌ها را برایمان روشن می‌کند.

یکی از علت‌ها را باید در تفکیک دپارتمان‌ها و بخشی‌نگری در نگاه هولمز دانست. او حتی گاهی برای هدفی یکسان، تیم‌های فنی موازی ایجاد می‌کرد و مراقب بود که تیم‌ها با هم در تماس نباشند. بخش‌های مالی و فنی هم از یکدیگر خبر نداشتند. متخصصان سیالات هم داده‌هایی از بخش الکترونیک و کامپیوتر دریافت نمی‌کردند.

به همین علت، مدت‌ها طول می‌کشید تا افراد مختلف نسبت به آن‌چه در شرکت می‌گذرد تردید کنند.

علت دیگر هم این بود که نگاه هولمز پس از مدتی از یک کارآفرین بیوتکنولوژی به یک وکیل سرسخت تبدیل کرد. او مدام قراردادهای عدم افشای اسرار را سخت‌گیرانه‌تر می‌کرد و با پول‌های سرمایه‌گذاران، وکیل‌هایی قدرتمند را به خدمت می‌گرفت که کارکنان را تهدید می‌کردند و می‌گفتند نباید اسرار تجاری را افشا کنند. وکلای هولمز می‌دانستند توافق‌ها را چگونه تنظیم کنند که تقریباً هر حرف یا اعتراض به وضعیت شرکت، به نوعی مصداق افشای اسرار محسوب شود.

هولمز تا همین اواخر هم از «افشای اسرار» سپری درست کرده بود و ضعف‌ها و مشکلاتش را با آن می‌پوشاند و شانه از پاسخ‌گویی خالی می‌کرد.

به همین علت، با وجودی که افراد بسیاری شرکت ترانوس را ترک کردند یا از آن اخراج شدند، ترانوس هم‌چنان توانست به فعالیت فریبکارانهٔ خود ادامه دهد.

الیزابت هولمز در دادگاه

سال ۲۰۲۱ برای هولمز سال خوبی نبود. او بیشتر وقتش را در دادگاه و گذرانده و تحت بازپرسی و بازجویی بوده است. محاکمه‌ها و پیگیری‌هایی که اکنون به چهارمین سال خود رسیده‌اند. جان کریرو این وضعیت را به خوبی توصیف می‌کند:

ناگهان در سال ۲۰۱۷، تقریباً تمام ۹۰۰ میلیون دلار سرمایهٔ جذب شده صرف هزینه‌های دادگاه شد. در سال ۲۰۱۸، یک میلیون آزمایش خون انجام شده توسط این شرکت، باطل یا تصحیح شد و هم‌اکنون برای ترانوس تقریباً هیچ‌چیزی باقی نمانده است.

همان رسانه‌هایی که روزها به دنبال مصاحبه با الیزابت و پیگیری اخبار ترانوس بودند، حالا با همان پشتکار، خبرهای دادگاه را پوشش می‌دهند.

خون نحس - الیزابت هولمز در مسیر دادگاه

الیزابت هولمز در مسیر دادگاه – عکس از نیویورک تایمز

مستقل از مجازات هولمز، این سوال هم‌چنان در ذهن افراد بسیاری ایجاد شده که چگونه این همه افراد حرفه‌ای و باتجربه، آن‌ هم در اقتصاد آمریکا که سرمایه‌گذاری خطر‌پذیر به بلوغ رسیده و نسبتاً پخته است،‌ روی داده است.

برخی تحلیل‌گران این موضوع را صرفاً به قدرت متقاعدسازی هولمز ربط می‌دهند. چهره‌ای جذاب با اعتماد به نفس بالا، کاریزماتیک، مصمم و با صدایی بم که امروز می‌گویند تصنعی بوده و او عمداً صدایش را تغییر می‌دهد.

بی‌تردید منش و روش هولمز و قدرت متقاعد‌سازی‌اش در این ماجرا نقش داشته است. البته بی‌توجهی به اصول اخلاقی را هم نباید فراموش کنیم. هولمز حتی از این‌که دستگاه‌های ترانوس، نمونهٔ خون بیماران سرطانی نزدیک به مرگ را هم اشتباه تحلیل کنند، نگرانی نداشته است.

اما علاوه بر متقاعدسازی هولمز و پایبند نبودنش به اصول اخلاقی، عوامل مهم دیگری هم وجود دارند.

یکی از این عوامل، بی‌توجهی به اصول حاکمیت شرکتی یا Corporate Governance است. سال‌هاست شرکت‌های بزرگ دنیا آموخته‌اند که چگونه می‌توان تعامل میان مدیرعامل و هیئت مدیره را به شکلی تعریف کرد که احتمال چنین خطاها و اشتباهاتی کاهش پیدا کند. اما معمولاً‌ در شرکت‌های استارتاپی، بنیان‌گذاران و نیز سرمایه‌گذاران، چنین فکر می‌کنند که استارتاپ ساختاری پویا دارد و باید چابکی‌اش حفظ شود و قرار نیست هر استانداردی که برای شرکت‌های غیراستارتاپی وجود دارد، این‌جا هم رعایت شود.

این‌که استارتاپ‌ها خود را تافته‌ای جدا بافته از سایر کسب و کارها می‌دانند، اگر چه فرصت‌های ارزشمندی هم خلق کرده، اما گاهی باعث شده که گرفتار خطاها و خطرات جدی شوند.

بعضی تحلیل‌گران، به متخصص نبودن سرمایه‌گذاران هم اشاره می‌‌کنند. مثلاً کیسینجر یا متیس یا والتون طبیعتاً درک چندانی از بیوتکنولوژی ندارند. اما این تحلیل هم بیش از حد ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد.

نخست این‌که چنین سرمایه‌گذارانی به سادگی می‌توانند به متخصصین دسترسی داشته باشند و خدمات آن‌ها را بخرند. دیگر این‌که همهٔ هیئت‌مدیره و سهامداران، غیرمتخصص نبوده‌اند. کسی مثل چنینگ رابرتسون از افراد شناخته‌شده در حوزهٔ شیمی در دانشگاه استنفورد بوده و هست.

شاید بتوان این عامل را هم در نظر گرفت که سهامداران، خوش‌بینی زیادی به استارتاپ‌های بایوتکنولوژی داشته‌اند. به هر حال، موج قبلی استارتاپ‌ها، بر پایهٔ پلتفرم‌ها و شبکه‌های اجتماعی بوده‌اند و بازار آن‌ها تا حد زیادی رشد کرده است. به نظر نمی‌رسد در آیندهٔ نزدیک، ما جایگزین آمازون یا اوبر یا فیس‌بوک را ببینیم.

اما بیوتکنولوژی سرزمینی نسبتاً بکر است که در مقایسه با حوزه‌های دیگر، هنوز چندان پانخورده است. می‌شود حدس زد کسانی که به هر علت از موج قبلی استارتاپی جا مانده‌اند، اکنون وسوسه شوند شانس خود را چنین استارتاپی بیازمایند. طبیعتاً کسانی هم که قبلاً از سرمایه‌گذاری در موج قبلی سود برده‌اند، برای تکرار آن تجربه در یک زمینه بازی جدید وسوسه می‌شوند.

به عنوان آخرین نکته، خوب است به اثر Bandwagon هم توجه کنیم: «سوار کردن اولین مسافر بر قطار سخت است. اما مسافر دوم با دیدن مسافر اول، ساده‌تر سوار می‌شود و برای سوار شدن مسافر دهم و بیست و سی‌ام، فقط کافی است سوت بزنید!»

قطعاً کسی مثل روپرت مرداک، آن‌قدر ساده‌لوح نیست که ژست‌ها و حرف‌های یک جوان بیست‌وچندساله فریبش دهد. اما وقتی با خود فکر می‌کند که تعداد زیادی از بزرگان تکنولوژی و سرمایه‌گذاران خطرپذیر باتجربه، پیش از او روی ترانوس سرمایه‌گذاری کرده‌اند، طبیعی است که تمایل بیشتری به این سرمایه‌گذاری پیدا کند.

ترجمه کتاب خون نحس

کتاب خون نحس را صدرا امامی و ثمین امامی ترجمه کرده‌اند و #نشر برآیند آن را به بازار عرضه کرده است. ترجمه نسبتاً روان است و خواندن آن برایتان ساده خواهد بود. برخی خطاهای جزئی هم که تقریباً در هر کتابی وجود دارد، قابل چشم‌پوشی هستند (مثلاً شرکت فایزر در متن کتاب با دیکته‌های متفاوت و به شکل‌های مختلف آمده که احتمالاً ناشی از ویراستاری گروهی باشد. در کار گروهی معمولاً ساختار منفرد جمله‌ها بیشتر از یکپارچگی کل متن مورد توجه قرار می‌گیرد).

از جمله کارهای ارزشمند نشر برآیند هم این است که کپی‌رایت اثر را خریداری کرده و آن را به شکل کاملاً قانونی ترجمه کرده است. بنابراین برخلاف سایر کتاب‌ها که ما ترجمه‌های دیگر‌شان را هم معرفی می‌کنیم،‌ در این‌جا ترجمه‌های دیگر را معرفی نخواهیم کرد.

به عنوان پایان‌بخش این مطلب، بخش‌های کوتاهی از کتاب خون نحس را نقل می‌کنیم:

موزلی آن‌چه را شاناک گفته بود با الیزابت مطرح کرد. اگر ارائه‌ها و نتایج نمایش داده شده کاملاً واقعی نبودند، پس باید آن‌ها را متوقف می‌کردند.

موزلی به الیزابت گفت: «ما سرمایه‌گذاران را فریب داده‌ایم. نباید به این کار ادامه دهیم.»

پس از این جمله، حالت الیزابت ناگهان تغییر کرد. رفتارِ تا چند لحظه پیش شاد او ناگهان ناپدید شد و جای خود را به ظاهری خصومت‌آمیز داد. انگار که کلیدی فشار داده شده بود. او با نگاهی سرد به مدیر ارشد اقتصادی‌اش خیره شد.

«هنری، تو بازیکن تیمی نیستی.» الیزابت این جمله را با لحنی سرد گفت و ادامه داد: «من فکر می‌کنم تو باید همین الان از این‌جا بروی.»

هیچ شبهه‌ای دربارهٔ آن‌چه اتفاق افتاده بود وجود نداشت. الیزابت از او نخواسته بود که فقط از دفترش بیرون برود. الیزابت به او گفته بود شرکت را ترک کند، آن هم فوراً. موزلی اخراج شده بود.

… هنری موزلی، مدیر ارشد مالی، بعد از مدتی ناپدید شده بود. در محل کار شایعه شده بود که او را به دلیل اختلاس گرفته‌اند. هیچ‌کس از درستی یا نادرستی این شایعه خبر نداشت؛ چون رفتن هنری، همانند بقیه، نه اعلام شده بود و نه توضیحی دربارهٔ آن وجود داشت.

این موضوع محیط کار را بسیار متشنج کرده بود. ممکن بود یک همکار امروز سر کار باشد، ولی فردا ناپدید شود و هیچ‌کس هم از چرایی‌اش خبر نداشته باشد.

وقتی نُه ده ساله بود، یکی از آشنایان همان سوالی را که در دورهمی‌های خانوادگی دیر یا زود از هر بچه‌ای پرسیده می‌شود، تکرار کرد: «وقتی بزرگ شدی، می‌خواهی چه‌کاره شوی؟»

الیزابت بدون لحظه‌ای درنگ پاسخ داد: «می‌خواهم میلیاردر شوم.»

آشنا پرسید: «ترجیح نمی‌دهی رئیس‌جمهور بشوی؟»

«نه. چون من یک میلیارد دلار پول خواهم داشت، رئیس‌جمهور با من ازدواج می‌‌کند.»

آنا [مدیری که از اپل به تیم ترانوس ملحق شده بود] احساس می‌کرد خود الیزابت هم به تغییر ظاهری کلی نیاز دارد. نحوهٔ لباس پوشیدن او اصلاً مطابق مد روز نبود. او کت و شلوار زنانهٔ پت‌وپهن خاکستری رنگ و یک ژاکت کریسمس می‌پوشید که او را شبیه یک حسابدار شلخته می‌کرد.

حلقهٔ اطرافیان او، مثل چنینگ رابرتسون و دان لوکاس کم‌کم داشتند او را با استیو جابز مقایسه می‌کردند.

آنا به او گفت که باید مطابق همین نقش لباس بپوشد. الیزابت قلباً از این پیشنهاد استقبال کرد.

از آن زمان به بعد، او اکثر روزها با لباس یقه اسکی مشکی و شلوار رسمی زنانهٔ مشکی سر کار حاضر می‌شد.

ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری داستان کسب و کار به شما پیشنهاد می‌کند:

سری مطالب حوزه داستان کسب و کار

سوال‌های پرتکرار دربارهٔ متمم

متمم چیست و چه می‌کند؟

متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحث‌های مهارتی و مدیریتی.

برای آشنا شدن بیشتر با متمم به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کنید و گوش دهید.

فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟

هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه»  دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص می‌‌‌کند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری می‌توانید نقشه راه‌های مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.

هم‌چنین در صفحه‌های دوره MBA و توسعه فردی می‌توانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.

هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟

شما می‌توانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.

اعتبار را می‌توانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیم‌سال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید.

توجه داشته باشید که خرید شش‌ماهه و یک‌ساله به‌ترتیب معادل ۲۰٪ و ۳۸٪ تخفیف (نسبت به خرید یک‌ماهه) محسوب می‌شوند.

برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.

آیا در متمم فایل های صوتی رایگان برای دانلود وجود دارد؟

مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که می‌توانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.

هم‌چنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آن‌ها را می‌توانید در فروشگاه متمم ببینید.

با متمم همراه شوید

آیا می‌دانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور می‌توانید به جمع متممی‌ها بپیوندید؟

سرفصل‌ها  ثبت‌نام  تجربهٔ متممی‌ها

۹ نظر برای کتاب خون نحس | الیزابت هولمز و ظهور و سقوط ترانوس

    پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

    نویسنده‌ی دیدگاه : شهرزاد راسخ

    عجب ماجرای جذابی بود. منظورم ماجرای افشای این دروغ بزرگ توسط جان کریرو (این خبرنگار کنجکاو و شجاع) و بقیه کسانی که با دادن اطلاعات مفید در این راه به او کمک کردند.
    مشتاق شدم این کتاب رو بخونم. (سه اپیزود شنیدنی پادکست استرینگ‌کست رو هم که دوستان معرفی کرده بودن و به همین ماجرا می‌پرداخت گوش دادم)
    * با خوندن این مطلب متمم و شنیدن اون سه اپیزود، من فکر میکنم یکی از نکات آموزنده این داستان برای ما اینه که الیزابت هولمز اگرچه با تعریفی که خودش از موفقیت داشته (حتی به بهای زیرپا گذاشتن مرزهای اخلاق) و از دید تمام کسانی که بنای فریبنده‌ی امپراطوری پوچ او رو از بیرون می‌دیدن برای چندین سال یک انسان و کارآفرین موفق محسوب میشده، اما اساساً شرکت او از توسعه (و شاید حتی خود او از رضایت واقعی و حس خوب درونی) بی‌نصیب بوده. 

    * همچنین در همین رابطه حرفی از محمدرضا شعبانعلی از یکی از نوشته‌های قدیمی او (با عنوان نقشه راه موفقیت) رو به خاطر آوردم که فکر می‌کنم اینجا ارزش مرور و یادآوری داره:
    "در صورت به کارگیری مدل ذهنی مناسب و ابزارهای قدرتمند میتوان موفق شد. اما الزاماً نمیتوان موفق ماند. انسانهای بسیار زیادی را میبینیم که در قسمتی از مسیر زندگی خود به صورت مقطعی، موفقیت را تجربه کرده اند اما نتوانسته اند آن را برای خود حفظ کنند. حفظ موفقیت قوانین دیگری را میطلبد. قوانینی که اگر رعایت نشوند دیر یا زود از بهشت موفقیت بیرون رانده خواهیم شد و باید دوباره با تلاش و کوششی مضاعف مسیر  بازگشت را طی کنیم."

    * از این کلاهبرداری عجیب که بگذریم، داشتم فکر می‌کردم که در کل، دور از احتمال نیست که نهایتا چنین ایده‌ای در آینده به تحقق بپیونده.
    همونطور که یووال نوح هراری توی کتاب «انسان خداگونه» (+) به موضوع قدرت یافتن بشر در آینده با کنار هم قرار گرفتن هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی  اشاره می‌کنه (او البته بیشتر با نگرانی و از جنبه منفی به این موضوع میپردازه)،
    فکر می‌کنم بیگ دیتا (Big Data) و هوش مصنوعی (AI) در کنار رشته‌هایی مثل بیوانفورماتیک (Bioinformatics) (در هم آمیختن علم اطلاعات در زیست‌شناسی) (+) میتونن در آینده در تحقق بخشیدن به این ایده و ایده‌های مشابه که در حال حاضر دست‌نیافتنی به نظر میرسن به بشر کمک کنن.

    * توی جستجوی کوچکی هم که در اینخصوص توی اینترنت انجام دادم برام جالب بود که متوجه شدم در حال حاضر چند استارتاپ دیگه هم هستند که دارن همین ایده رو (که البته در ترانوس دروغی بیش نبود) دنبال می‌کنن.
    به عنوان نمونه، یکی از اونها شرکت سنزو (senzo) هست که ادعا میکنه: "سنزو در حال توسعه یک پلت‌فرم تشخیص سریع خون برای اجرای همزمان آزمایشات آزمایشگاهی رایج بر روی یک دستگاه قابل حمل است که از تراشه‌های میکروسیال برای آزمایش خون از طریق اتوماسیون استفاده می‌کند و می‌تواند 40 آزمایش تشخیصی رایج را از یک قطره خون انجام دهد و نتایج را در حدود 20 دقیقه برگرداند. با بینش‌های ایجاد شده می‌توان بیماری‌های تهدید کننده زندگی را در مراحل اولیه شناسایی کرد و نتایج درمان را بهبود داد و جان افراد را نجات داد." (+ و + و +)
    حرفی رو هم از بنیانگذار همین شرکت سنزو یعنی"آرون راچامیم" خوندم که به نظرم قابل تامل بود:
    "ما چشم‌انداز بلندمدتی داریم، اما قدم به قدم پیش می‌رویم. قبل از اینکه بتوانیم بدویم باید راه رفتن را به خودمان بیاموزیم."
    در هر صورت، به نظرم باید منتظر بود و دید که این شرکت و شرکتهای مشابه، چگونه به این رویا جامه‌ی عمل خواهند پوشاند، و البته امیدوار باشیم که نسبت به پول و اعتماد سرمایه‌گذارها و مهمتر از اون، جان و سلامت انسانها بی‌مسئولیت نباشن و مرزهای اخلاق حرفه‌ای رو مثل ترانوس زیر پا نگذارن.

     
    تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
    .