چند نمونه از متن تقدیم کتابها

اگر تجربهی نوشتن کتاب داشته باشید، حتماً میدانید که نوشتن صفحه تقدیم برای بسیاری از نویسندگان یک موضوع بسیار مهم است.
هزاران ساعت وقت صرف میکنید و کتابی مینویسید، یا صدها ساعت را به ترجمهی یک کتاب اختصاص میدهید و در نهایت، میخواهید این تلاش را – به عنوان هدیهای معنوی – به فرد یا افرادی تقدیم کنید.
پس دو مسئلهی مهم پیش روی نویسنده یا مترجم قرار میگیرد:
- کتاب را به چه فرد یا افرادی تقدیم کند؟
- این تقدیم را در قالب چه کلمات یا جملههایی بیان کند؟
البته نوشتن متن تقدیم صرفاً به کتابها محدود نیست و بسیاری از دانشجویان برای پایان نامههای خود هم متن تقدیم مینویسند. اگر چه متن تقدیم پایان نامهها معمولاً سادهتر است و به پدر و مادر یا اساتید تقدیم میشود. در ایران، علاوه بر متن تقدیم پایان نامه به اعضای خانواده گاهی تقدیمهای مذهبی یا تقدیرهای سیاسی (تقدیم به سیاستمداران و صاحبانمنصبان) هم در متن تقدیم پایان نامه دیده میشود.
برای بسیاری از افراد کتابخوان، یکی از کارهای جذاب هنگام خرید و خواندن کتابها این است که متن صفحه تقدیم را بخوانند و ببینند پدیدآورندهی اثر، زحماتش را چگونه و به چه کسی تقدیم کرده است.
گاهی این تقدیمها، خصوصاً وقتی از کلیشههای رایج دور میشوند، بسیار خواندنی و جذاب هستند. زمانی که متوجه میشوید نویسنده صرفاً به دنبال جملات زیبا برای اول کتاب نبوده و واقعاً با جان و دل، حرفی را در ابتدای نوشتهاش نشانده است.
این بار در پاراگراف فارسی متمم قصد داریم تعدادی از متنهای تقدیم کتابها را با هم بخوانیم. اما باید به این نکته هم اشاره کنیم که شاید اگر دنبال متن برای صفحه اول کتاب هدیه هستید، آنچه در اینجا میخوانید چندان به کارتان نیاید. خواندن این تقدیمها، صرفاً میتواند به فاصله گرفتن از حرفهای سنتی و کلیشهها کمک کند.
ضمناً پیش از مرور متن تقدیمها، لازم است به یک موضوع مهم دیگر هم اشاره کنیم:
سایتها و صفحات بسیاری در فضای وب، نمونه متن تقدیم کتابهای مختلف را گردآوری کرده و منتشر کردهاند (+/+/+/+/+/+/+).
ما هم برای کسب ایده دربارهی کتابها و انتخاب متن تقدیم، این صفحهها را بررسی کردیم. اما در کمال تعجب دیدیم که برخی از متنهای نقل شده، در تقدیم کتابهایی که به آنها اشاره شده وجود ندارند.
به عبارت دیگر، ظاهراً عدهای آنقدر ایدهی صفحه تقدیم را دوست داشتهاند که حرفهای دل خودشان را به عنوان متن تقدیم نویسندگان دیگر در لابهلای چنین فهرستهایی گنجاندهاند.
به همین علت، با وجودی که برخی متنها واقعاً جذاب و ناب بودند، ولی ما صرفاً مواردی را میآوریم که خودمان به آن کتاب دسترسی داشتهایم و توانستهایم واقعی بودنِ متن تقدیم را بررسی کنیم.
ضمناً همهی ترجمهها را متمم انجام داده است.
با توجه به اینکه کتاب شازده کوچولو نوشتهی #اگزوپری یکی از پرمخاطبترین کتابها در زبان فارسی (و البته در سراسر جهان) است، اولین متن تقدیم را از این کتاب انتخاب کردهایم:
به لئون ورث
از بچههای که ممکن است این کتاب را بخوانند عذر میخواهم که کتابم را به یک آدمبزرگ تقدیم کردهام. این تقدیم یک علت جدی دارد: او بهترین دوستی است که در دنیا دارم.
دلیل دیگری هم دارم: این آدمبزرگ همه چیز را میفهمد، حتی کتابهایی که برای بچهها نوشته شدهاند.
دلیل سومی هم دارم: او در سرما و گرسنگی در فرانسه زندگی میکند و واقعاً به دلگرمی و روحیه نیاز دارد.
اگر همهی این دلایل باز هم کافی نیست، کتاب را به کودکیِ این آدمبزرگ تقدیم میکنم. همهی آدمبزرگها روزی بچه بودهاند (اگر چه تعداد کمی از آنها این را به یاد میآورند.)
بنابراین تقدیمنامهام را اصلاح میکنم:
به لئون ورث، وقتی که پسر کوچکی بود.
محمود سریعالقلم هم در ابتدای کتاب «عقلانیت و توسعهیافتگی» متن تقدیمی دارد که آن را پیش از این در متمم آوردهایم (فرهنگ علمی چیست؟). با این حال، با توجه به موضوع بحثمان، احتمالاً تکرار آن متن در اینجا توجیهپذیر است:
تقدیم به دانشجویان
دانشجویانی که عقلشان بر احساسشان غلبه میکند؛
دانشجویانی که برای تحمل آرای دیگران، تمرین میکنند؛
دانشجویانی که به واسطهی زحمتی که میکشند، همیشه خستهاند؛
دانشجویانی که برای چهل سال آیندهی خود، برنامه دارند؛
دانشجویانی که فرق بین هشت و هشت و یک دقیقه را میدانند؛
دانشجویانی که رنگهای شاد خلقت را در ظاهر خود سپاس میدارند؛
دانشجویانی که با محاسبهی حروف اضافه سخن میگویند؛
دانشجویانی که قاعدهمند فکر میکنند؛
دانشجویانی که برای هر سوالی، چندین پاسخ متفاوت قایلند؛
دانشجویانی که عصبانیت خود را به تأخیر میاندازند؛
دانشجویانی که شأن را بر قدرت مقدم میدارند؛
دانشجویانی که در رفتار قابل پیشبینیاند؛
دانشجویانی که معنای تناسب، درصد و کار تدریجی را میدانند؛
دانشجویانی که برای افزایش قدرت کشور، تأمل میکنند؛
دانشجویانی که برای جلب اعتماد دیگران، حتی در نگاه کردن دقت میکنند و
به دانشجویانی که دغدغهی وفای به عهد، آنها را شب از خواب بیدار میکند.
گاهی اوقات، متنها ساده و مختصرند. اما چون به برخی گروههای کمتردیدهشده یا فراموششدهی اجتماعی میپردازند، مخاطب را با خود درگیر میکنند. مثلاً محمد فاضلی و همکارانش در صفحهی تقدیم کتاب جامعهشناسی کنش محیطزیستی چنین نوشتهاند:
تقدیم به نارنجیپوشهای همهی شهرهای ایران
زبالهگردهای کوچه پسکوچههای شهر
کارگران ایستگاههای تفکیک
و زحمتکشان پسماندگاهها
پدرام امینی (تبعهی آمریکا) هم به همراه دو نویسندهی دیگر، کتابی با عنوان Fuzzing دارد که در آن از حملات امنیتی Brute Force حرف میزند. او کتابش را به فرماندهی ارشد خود، جورج بوش (پسر) تقدیم کرده است:
من این کتاب را به فرماندهی ارشد خود، جورج دبلیو بوش تقدیم میکنم.
چرا که پیشرفت چشمگیر شغلی او به رغم مهارتهای کلامی ضعیفش، من را به این باور رساند که میتوانم یک کتاب بنویسم.
متن تقدیم جان اشتینبک در ابتدای رمان «شرق بهشت / East of Eden» هم خواندنی است. او در قالب یک استعاره، نوشتهی خود را مانند یک جعبه میبیند و توصیف میکند:
پت عزیزم
یک روز که سرگرم تراشیدن مجسمهای چوبی بودم، پیشم آمدی و گفتی: «چرا چیزی برای من نمیسازی؟»
از تو پرسیدم که چه میخواهی و تو گفتی: «یک جعبه.»
«برای چه کاری؟»
«میخواهم چیزهایی در آن بگذارم.»
«چه چیزهایی؟»
«هر چه تو داری [و به من بدهی.]»
خب. این هم جعبهی تو. تقریباً هر چه دارم در آن است و البته هنوز پُر نشده است.
دردها و هیجانهایم در آن است؛ و نیز حال خوب و بدم، اندیشههای بد و اندیشههای خوبم، لذت طراحی، کمی ناامیدی و البته لذت وصفناپذیر ساختن و خلق کردن.
و از همهی اینها مهمتر و بالاتر: تمام قدردانی و عشقی که نسبت به تو دارم.
و هنوز هم این جعبه پر نشده است.
جان.
توبیاس ولف هم تقدیمی ساده، کوتاه و خواندنی در ابتدای کتاب «زندگی این پسر / This Boy’s Life» آورده است:
ناپدری من عادت داشت به من بگوید «چیزهایی که تو نمیدانی، خودش یک کتاب را پُر میکند.» خُب. این هم آن کتاب.
متن الن ویتلینگر در ابتدای کتاب «عشق سخت / Hard Love» ممکن است به نظرتان خارقالعاده نباشد. اما شاید خاطراتی سخت و تلخ را برایتان زنده کند:
تقدیم به کیت و مورگان
و همهی کسانی که
عشق اولشان
عشقی سخت بوده است.
پیشنهاد | کتاب از کتاب
در کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی به تفصیل به مباحث متنوع مربوط به کتاب و کتابخوانی صحبت کرده است.
از جمله سوالاتی که در این کتاب به آنها پاسخ داده شده میتوان به این موارد اشاره کرد: «چرا کتاب بخوانیم؟» «چرا کتاب نمیخوانیم» «چگونه کتاب بخوانیم که اثربخشی مطالعه و میزان یادگیریمان بیشتر باشد؟» «تندخوانی خوب است یا بد؟» «چه کتابهایی بخوانیم؟» «از کجا بفهمیم چه کتابهایی نامناسبند؟» «چگونه عادت کتابخوانی را در خود تقویت کنیم؟»
مجموع این بحثها به کتابی ۴۰۰ صفحهای تبدیل شده است. شاید چنین حجمی برای کتابی دربارهٔ کتابخوانی به نظر زیاد برسد. یا این سوال در ذهن شکل بگیرد که کسی که میتواند یک کتاب ۴۰۰ صفحهای بخواند، دیگر مسئلهی کتاب و کتابخوانی برایش حل شده و به اندازهٔ کافی با کتاب مأنوس است.
اما حاشیهها، جزئیات، پژوهشها، نکتهها و تکنیکهای فراوانی در این بحث وجود دارد که در کمتر از این حجم عملاً نمیتوان همهٔ آنها را بررسی کرد. توضیحات بیشتر دربارهٔ «از کتاب» را میتوانید در صفحهٔ اختصاصی آن بخوانید:
پیشنهاد | دوره آموزشی صوتی روش صحیح مطالعه کتاب
اگر مطالعه کردن برای شما یک کار جدی است و دوست دارید در مورد کتاب و کتابخوانی بیشتر بدانید، احتمالاً فایل صوتی راهنمای خریدن و خواندن کتاب (به روایت محمدرضا شعبانعلی) میتواند برایتان مفید باشد. در این فایل صوتی درباره کتاب و مفهوم آن، انواع کتاب برای مطالعه و انتخاب کتاب (با تأکید بر کتابهای غیرداستانی) و نیز اعمیت کتاب و کتابخوانی به زبان ساده صحبت شده است.
شناخت و انتخاب ناشر کتاب، آشنایی با انواع نویسندگان، تشخیص کتابهای مفید برای خواندن، روشهای درست و نادرست مطالعه کتاب و تکنیکهای مطالعه و علامتگذاری و یادداشت برداری از جمله موضوعاتی هستند که در این فایل صوتی مطرح شدهاند.
این فایل صوتی برای مخاطبانی تهیه شده که میخواهند کتابخوانی را به بخشی از سبک زندگی خود تبدیل کنند و اثربخشی مطالعه خود را بالا ببرند و در یک کلام، به یک کتابخوان حرفه ای تبدیل شوند.
اگر اهل خواندن تقدیمنامهها و گردآوری آنها باشید، بعید است تقدیم جوزف روتمن را در ابتدای کتاب «مقدمهای بر توپولوژی جبری / An Introduction to Algebric Topology» نخوانده باشید. متنی که نزدیک به نیم قرن پیش نوشته شده و هنوز هم نقل میشود:
تقدیم به همسرم مارگانیت
و فرزندانم اِلا رُز و دنیل آدام
بدون آنها این نوشتن کتاب دو سال زودتر به پایان میرسید.
تقدیمهای تد ویلیامز هم خواندنی هستند. او مجموعه کتابی دارد با نام Otherland. در تقدیم جلد نخست این مجموعه چنین نوشته است:
این کتاب را با عشق به پدرم جوزف هیل ایوانز تقدیم میکنم.
واقعیت اینه که پدرم اهل خوندن کتاب داستان نیست.
بنابراین اگر دیگران بهش خبر ندن، هیچوقت نمیفهمه که این کتاب به اون تقدیم شده.
او مدتی بعد در صفحهی تقدیم کتاب دوم از این مجموعه نوشته است:
این کتاب را با عشق به پدرم جوزف هیل ایوانز تقدیم میکنم.
همونطور که قبلاً گفتم، اون کتاب داستان نمیخونه. هنوز هم خبر نداره که اینا به اون تقدیم شده.
این جلد دوم از مجموعه است. ببینیم چقدر باید جلو بریم تا اون بالاخره متوجه بشه.
ماجرا در جلدهای بعد هم ادامه پیدا کرده است:
این کتاب رو به همون کسی که میدونین تقدیم میکنم، اگرچه خودش نمیدونه.
شاید بتونیم این راز رو بین خودمون تا آخرین جلد از این مجموعه نگه داریم.
در یکی از جلدهای بعد میخوانیم:
پدرم هنوز لای هیچکدوم از کتابا رو باز نکرده. بنابراین هنوز از تقدیمها خبر نداره.
دارم فکر میکنم شاید بهتر باشه خودم بهش بگم.
و در نهایت در کتابی دیگر از همین مجموعه:
هر کی تا حالا هیچ کتابی بهش تقدیم نشده، چند قدم بیاد جلو.
نه! بابا! تو برو عقب وایسا!
از نمونه تقدیمهای سریالی دیگر، شبیه کار تد ویلیامز، میتوانیم به کتاب «مجموعه حوادث ناگوار / A Series of Unfortunate Events» اشاره کنیم. این مجموعه را لمونی اسنیکت نوشته است (نام واقعی او دنیل هندلر است).
نام بئاتریس را بارها در داستانها و نوشتههای او میبینیم و کسی بئاتریس واقعی را نمیشناسد. در سایت Barnes & Noble گفته شده که بئاتریس مدت کوتاهی نامزد دنیل هندلر بوده و سپس جدا شدهاند. بئاتریس هم کمی پس از این جدایی فوت کرده است (+). اما چون این نام، شخصیت داستان او هم بوده، میشود آن را کاملاً خیالی در نظر گرفت.
هر سیزده جلد کتاب مجموعه حوادث ناگوار به او تقدیم شدهاند:
جلد اول
تقدیم به بئاتریس،
محبوب، عزیزترین، مُرده.
جلد دوم
برای بئاتریس،
عشقم به تو ابدی است،
اگر چه تو ابدی نبودی.
جلد سوم
برای بئاتریس،
بسیار ترجیح میدادم زنده بودی و حالت خوب بود.
جلد چهارم،
برای بئاتریس،
عشقم مانند پروانه پرواز میکرد،
تا اینکه مرگ مانند خفاش هجوم آورد.
جلد پنجم
برای بئاتریس،
تو همیشه در قلبم خواهی بود،
در ذهنم،
و در قبرت.
جلد ششم
وقتی همدیگر را دیدیم، زندگی من آغاز شد،
و پس از مدتی بسیار کوتاه، زندگی تو به پایان رسید.
جلد هفتم
برای بئاتریس،
وقتی با هم بودیم، نفسم در سینه حبس میشد،
و اکنون تو از نفس افتادهای.
جلد هشتم
برای بئاتریس،
تابستان بدون تو، به اندازهی زمستان سرد است،
و زمستان بی تو، حتی سردتر است.
جلد نهم
برای بئاتریس،
عشق ما قلب مرا شکست،
و قلب تو را از حرکت باز داشت.
جلد دهم
برای بئاتریس،
وقتی یکدیگر را دیدیم، تو حسابی زیبا بودی و من تنها.
اکنون من حسابی تنها شدهام.
جلد یازدهم
برای بئاتریس،
زنانِ مُرده داستان نمیگویند.
این مردان غمزده هستند که داستان مینویسند.
جلد دوازدهم
برای بئاتریس،
هیچ کس نمیتوانست آتش عشق مرا خاموش کند،
و نیز آتش خانهی تو را.
جلد سیزدهم
برای بئاتریس،
من ماندم و گرامی داشته شدم، و تو نابود شدی.
دنیا همیشه هولناک بوده است.
به عنوان آخرین نمونه از صفحات تقدیم، به سراغ سی. ای. لوئیس، نویسندهی مشهور ایرلندی میرویم. او یک مجموعهی هفتگانه به نام نارینا نوشته که البته هر یک از این هفت کتاب، داستان مستقلی دارند.
لوئیس در صفحهی تقدیم دومین کتاب از این مجموعهی هفتگانه (با عنوان شیر، جادوگر و کمد / The lion, The Witch, and Wardrobe) چنین نوشته است:
لوسی عزیزم،
من این داستان را برای تو نوشتم، اما وقتی شروعش کردم متوجه نشده بودم که دخترها سریعتر از کتابها رشد میکند.
نتیجه اینکه همین الان تو بزرگتر از آن شدهای که افسانههای پریان را بخوانی.
و زمانی که کتاب چاپ و بستهبندی شود، تو باز هم بزرگتر شدهای.
اما روزی به اندازهی کافی پیر میشوی که دوباره خواندن این نوع افسانهها را آغاز کنی.
میتوانی آنها را از طبقهی بالای کتابخانه برداری، غبارشان را پاک کنی، و به من بگویی که دربارهشان چه فکر میکنی.
احتمالاً من آن زمان، چنان ناشنوا شدهام که حرفهایت را نخواهم شنید، و آنقدر پیر که کلماتت را متوجه نخواهم شد. اما هنوز همانم که بودم:
پدرخواندهی دلسوز تو
لوئیس، طبق رسم مسیحیت، پدر تعمیدی لوسی بود؛ دخترِ دوست نزدیکش اُوِن بارفیلد.
این تقدیم در سال ۱۹۵۰ نوشته شد و خود لوئیس سیزده سال بعد، درگذشت. عجیب اینجاست که لوسی، دختری که در زمان نگارش کتاب، پانزده ساله بود، در همان سالی که لوئیس درگذشت، علائم بیماری MS را در بدن خود حس کرد. بدنش به تدریج تحلیل رفت و ضعیف شد. چند بار هم بستری و مرخص شد.
اما در نهایت، سالهای پایانی زندگیاش را در بیمارستان گذراند. برادرش جفری، که لوئیس یکی دیگر از کتابهایش را به او تقدیم کرده بود، در سالهای پایانی زندگی، بارها و بارها کنار تختش نشست و کتابهای لوئیس را برای او خواند.
در پنج سال آخر، نه لوئیس زنده بود که لوسی برایش از لذت آن کتابها بگوید، و نه لوسی قدرت تکلم داشت تا از برادرش، به خاطر خواندن آن کتابها تشکر کند. اما لوئیس درست گفته بود، این افسانهها به همنشین سالهای پایانی زندگی لوسی تبدیل شدند.
با ثبت نام رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهٔ عبور) میتوانید به حدود نیمی از هزاران درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل با پرداخت هزینهٔ عضویت ویژه به همهٔ درسهای متمم از جمله درسهای زیر دسترسی خواهید داشت:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | هدف گذاری
خودشناسی | شخصیت شناسی | فکر کردن با نوشتن
برای خرید محصولات صوتی هم میتوانید به صفحهٔ فروشگاه متمم سر بزنید.
مشارکت در بحث
اگر شما هم در کتابی فارسی یا غیرفارسی، تقدیم جالبی دیدهاید، یا اینکه خودتان در کتاب یا پایاننامهی خود، تقدیمی نوشتهاید که دوست دارید دیگران آن را بخوانند، خوشحال میشویم آن را با دوستان خود در میان بگذارید.
اگر دیدن و خواندن این نوع متنها برایتان جذاب است، پیشنهاد میکنیم مقدمهای را هم که نلسون دومیل به عنوان تقدیر و تشکر در ابتدای کتاب Wild Fire نوشته بخوانید: ماجرای من و همهٔ بزرگان.
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری چالش نوشتن به شما پیشنهاد میکند:
- چالش نگارش یک متن هزار کلمهای در چند گام
- نوشته و کتاب غیر داستانی چیست؟ (ناداستان)
- جستار چیست؟ جستارنویسی یعنی چه؟
- نویسندگان چگونه مینویسند؟ (یک مصاحبه)
- در جایگاه خواننده چگونه کتاب میخوانیم؟
- چگونه مانند یک نویسنده کتاب بخوانیم؟
- معرفی کتاب خود نوشتن | کتابی درباره نویسندگی از احمد اخوت
- رونویسی متنها | تمرینی برای شروع نویسندگی
- مراحل نوشتن مقاله و سایر مطالب غیرداستانی
- ساختار یک متن غیر داستانی چگونه شکل میگیرد؟
- چهار روش برای آغاز متن یا شروع سخنرانی
- توافق بین نویسنده و خواننده در نوشته های غیرداستانی
- از شمردن تعداد کلمات در نوشتههایتان غافل نشوید
- تمرین نوشتن آزاد – گام اول نویسندگی
- داستان نویسی | داستاننویسی بیهدف و بیمخاطب میتواند مفید باشد
- آموزش نویسندگی | چند نکته از زبان جان اشتاین بک
- چند تمرین دیگر برای نوشتن
- تحلیل آماری کلمات در سخنرانی ها و نوشته ها
- روبات نویسنده | یک تجربه ذهنی
- تمرین نوشتن: از قتل کلمات نترسیم
- استعاره مفهومی چیست و چه کاربردی دارد؟
- انتخاب یک ایده اولیه برای تمرین نوشتن
- آیا از درخت ایده برای نوشتن مقالههای خود استفاده میکنید؟
- تکنیک بومرنگ؛ مناسب آماده شدن پیش از نوشتن
- کاش او در اینباره مینوشت | تمرینی برای توجه بیشتر به سبک نگارش
- انتخاب سبک متن
- انواع سبکهای نوشتن | معرفی شش سبک نگارش مطلب و تنظیم مقالات
- چالش نوشتن: در مورد خوبیها و بدیهای کلمات زائد
- چند نکته و راهنمایی برای علاقهمندان به نوشتن کتاب | ست گادین
- روشهای شروع متن | چگونه نوشتهٔ خود را آغاز کنیم؟
- چند جملهٔ اولِ نوشتهٔ خود را بازنویسی کنید
- چالش نوشتن: برای پایان سخنرانی و مقاله خود چه طرحی دارید؟
- آیا صدای خاص خودتان را در نوشتن پیدا کردهاید؟
- پیشنهادهایی در مورد تعریف مفاهیم و اصطلاحات در نوشتهها
- آیا داخل کتابهایی که دوست دارید چیزی مینویسید؟
- آشناسازی و آشنایی زدایی در نویسندگی
- چند نکته دربارهی بازخوانی متن
- نکتهای در نوشتن خاطرات | آیا شما مالک همهی خاطرات خود هستید؟
- کتاب نکته های ویرایش | راهنمای ویرایش متون فارسی | علی صلح جو
- بیست و هشت اشتباه نویسندگان | آموزش نویسندگی و مفاهیم پایه آن
- چند نمونه از متن تقدیم کتابها
- انتخاب عنوان برای کتابها و نوشتهها | مهاجرت به سرزمینهای دیگر
- چگونه از برخورد با کشتیهای بزرگ اجتناب کنیم؟ | دربارهٔ کتابهای بیمخاطب
- پیشنهاد مطالعه | کتاب استادان و نااستادانم | عبدالحسین آذرنگ
- پیشنهاد مطالعه | کتاب ابوالمشاغل – نادر ابراهیمی
- کتاب از گوشه و کنار ترجمه | علی صلحجو
- مزخرفات فارسی
- پیشنهاد مطالعه | کتاب حدیث نفس | حسن کامشاد
- پیشنهاد مطالعه | کتاب میم و آن دیگران – محمود دولت آبادی
- پیشنهاد مطالعه | کتاب خودم و مسائل مهم تر – چارلز هندی
- نقش هایی به یاد | گذری بر ادبیات خاطره نویسی
- کتاب اخلاق نوشتن | حسین معصومی همدانی
- نوشتن سفرنامه | چگونه می نویسم؟ | هفت روش از هفت سفرنامه نویس معاصر
- معرفی کتاب پرنده به پرنده | حرفهای آن لاموت برای نویسندگان نوقلم
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای آشنا شدن بیشتر با متمم به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کنید و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۲۴۰ هزار تومان)، فصلی (۶۱۰ هزار تومان)، نیمسال (یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۸۰۰ هزار تومان) بخرید.
توجه داشته باشید که خرید ششماهه و یکساله بهترتیب معادل ۲۰٪ و ۳۸٪ تخفیف (نسبت به خرید یکماهه) محسوب میشوند.برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
چک کردن متن تقدیم کتابها، بهانه خوبی بود که دوباره سر بزنم به کتابهایی که قبلا خوندم. حس جالبی داشت و متوجه شدم چقدر سلیقه کتاب خوندنم و دغدغههام از سه-چهار سال پیش تا به حال عوض شده
همون طور که آقای رضائی گفتن واسه من هم عجیب بود که اکثر کتابها متن تقدیم نداشتن و از بین اونهایی که داشتن دو تاش نظرم رو جلب کرد:
۱) رولف دوبلی، کتاب هنر شفاف اندیشیدن رو خیلی مختصر و مفید "به او" تقدیم کرده
۲) در قسمت تقدیم کتاب تئوری انتخاب، دکتر علی صاحبی شعر زیبایی رو نوشتن:
وطن، وطن، وطن، نظر فکن به من که من
به هر کجا غریبوار که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام
همیشه با تو بودهام
همیشه با تو بودهام
مقدمه ی کتاب "بریت ماری اینجا بود" از فردریک بکمن:
تقدیم به مادرم، کسی که همیشه حواسش بود شکمم سیر و کتاب در کتابخانه ام موجود باشد.
اول اینکه چقدر بیتوجه از کنار تقدیمها میگذشتم.
دوم اینکه خیلی از کتابهای کتابخانهام (در موضوعات مختلف) رو برای دیدن تقدیمشون چک کردم؛ دیدم اکثرشون تقدیم ندارن (که تازه برایم سوال شد که چرا؟) و اونهایی هم که دارن، به پدر و مادر و همسر و فرزندشون هست.
بالاخره به کتاب "درست معامله کنیم" برخوردم که ترجمهی کتاب "TRADING IN THE ZONE" اثر آقای مارک داگلاس، توسط خانم الهام بابایی است و تقدیم آن برایم جالب بود:
در این تقدیم، هم با تواضع و صمیمیت از شاگردانش تقدیر کرده است و هم به صورت خیلی خلاصه، محتوا و هدف کتاب و خوانندهی مطلوبش را توصیف کرده است.
با خوندن این پست اپلیکیشن طاقچه رو باز کردم و صفحه ی اول کتاب هایی که دوسشون داشتم یا فکر میکردم دوسشون دارم رو برانداز و چک کردم. آخرین کتابی که باز کردم کتاب “ساعت ساز نابینا” از آقای ریچارد داوکیتز بود. این کتاب رو نخوندم اما با داوکینز از طریق روزنوشته های آقای شعبانعلی آشنا هستم. خیلی جالب بود. داوکینز خیلی ساده و کوتا گفته بود: “تقدیم به پدر و مادرم.” همین و تمام. این سادگی برام تکان دهنده و آموزنده بود. کسی در حد داوکینز نهایتا خودش رو مدیون پدر و مادرش میدونه.
سالها پیش به پیشنهاد دبیر زبان انگلیسیمان کتاب فانگلیش رو خریدم. یک کتاب با مزه و جمع و جور که هر صفحهاش یک طنز کوتاه به همراه نکاتی از زبان انگلیسی داره.
متاسفانه الان به کتاب دسترسی ندارم، اما خوشبختانه با کمی جستجو تونستم به متن تقدیم برسم:
"؛تقدیم به تمام آنهایی که میخواهند (یا مجبورند) انگلیسی یاد بگیرند و بهتر از هر جماعتی می دانند تا آدم بخواهد این زبان «نامادری» را یاد بگیرد، حقیقتا «پدرش» درآمده است!"
To my dear friend
,who thinks
,tries
and succeeds
من، کتاب "چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند" از انتشارات "پارسه" رو انتخاب کردم.
مترجم(مرتضی مردیها) این گونه نوشته است:
"ترجمه ی این کتاب را تقدیم می کنم به سوادِ اعظمِ روشنفکران لیبرال ستیزی که قدرت خلاق فکر خود را برای نوشتن فصولی از تاریخ جنون به کار گرفتند."
هیچ وقت فکر نمیکردم زمانی برسه که از دیدن تقدیم کتابی به خانواده اش ناراحت بشم.الآن تا حدی میتونم اون کسانی که تلاش کردن و خودشان دست به کار شدند و یک تقدیم نوشتند را درک کنم.
این موضوع که هیچ کتابی(البته بین این تعداد محدودی کتاب که من نگاه کردم) اون تقدیم مورد علاقه من( شاید به یک معادله ریاضی یا به یک الکترون یا مدلی فیزیکی و موضوعاتی این چنینی) را نداشت، احتمالا به این معنا است که من(و افراد مشابه من) قرار نیست کتابی بنویسم.
البته بعد از گشتن چندین کتاب بالاخره یک متن متفاوت دیدم. از کتاب اتوبیوگرافی برتراند راسل. البته اون هم تقدیم به همسرش بود اما همین که طولانی تر بود و این نکته که بعد این همه سال و سه زندگی قبلی اش(ادیث همسر چهارم راسل بود) در نهایت توانسته بود به آرامش برسه، باعث شد که اینجا بنویسمش. ترجمه از احمد بیرشک:
تقدیم کتاب زندگی نامه پاول اردوش(ریاضی دان) را هم دوست داشتم که باز هم تقدیم به انسان بود:
با توجه به سن اردوش که در زمان فوت 83 سال داشت، آن درصد برابر با بازه زمانی ۱۹۶۳ تا ۱۹۹۶ است. در کتاب نوشته شده که گراهام و اردوش اولین بار همدیگر را در سال ۶۳ در کنفرانسی با موضوع نظریه اعداد ملاقات کردند. بعد از آن همکاری و دوستی آن ها شروع شد و ۲۷ مقاله و یک کتاب مشترک نوشتند.
تقدیم
به آنان که چندان زنده نماندند که
این حکایتها را بازگویند.
و باشد که از سر تقصیر من
که همه چیز را ندیدم،
همه چیز را به خاطر نسپردم،
همه چیز را به فراست درنیافتم، در گذرند.
الکساندر سولژنیتسین، مجمع الجزایر گولاگ
این تقدیم نامه را سولژنیتسین در ابتدای کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته و آن را به جان سپردگان گولاگ های شوروی تقدیم کرده است.
مجمع الجزایر گولاگ با ترجمه عبدالله توکل در سال ۱۳۶۶چاپ شده است.
جناب بهشتی گرامی
شاید برای شما و سایر دوستان متممی، جالب باشه که “نشر مرکز” این کتاب رو به صورت کامل و در سه جلد به چاپ رسونده.
(مجمع الجزایر گولاگ: جلد اول/جلد دوم/جلد سوم)
ن عزیز،
وقتی دوستت زنگ زد، معلوم است که یکه خوردم، بی حس شدم. بله، بی حسی شاید کلمه ی بهتری باشد برای وصف حالم در آن لحظه. چند دقیقه ای نشستم کنار تلفن و به تلفن خیره ماندم، بعد زنگ زدم به «م»، خانم همسایه که با او دوست هستم و از او پرسیدم هوس هندوانه دارد یا نه. چند روز پیش از این ماجرا مهمان داشتم و هندوانه خریده بودم اما وقت نشده بود هندوانه بخوریم. این بود که دستم خالی بود. یک مرد مجرد که دستش خالی ست و جز هندوانه چیزی ندارد.
دوست همسایه ام گفت: هندوانه دوست دارد. خوب است که نیم ساعت بعد به خانه اش بروم و با «ت» که به دیدنش آمده بود، به اتفاق شام بخوریم.
فکر می کنم با تلفن دوست تو بی ربط نبود که گفتم: «همین الان می آم بالا و هندوانه رو هم با خودم میارم» احتمالاً در آن لحظه دوست داشتم به دیدن کسی بروم.
خانم همسایه گفت: باشه.
گفتم: همین الان راه می افتم و….(بعد از رسیدن به خانه خانم همسایه)
گفتن این هم از «هندوونه» و هندوانه را گذاشتم روی پیشخوان آشپزخانه.
گفت: «آره». صداش از جای خیلی دوری می آمد و در حضور جسمانی اش یک چیزِ گذرا و نوعی تأمل نهفته بود.
چیزی در هندوانه بود که می خواستم به او نشان بدهم و برای این کار لازم بود که چاقو را بردارد و هندوانه را ببُرد. مهم نیست که می خواستم چه چیزی را نشانش دهم. مهم این است بعد از اینکه هندوانه را برید، هنوز آن چیزِ گذار در وجودِ او بود. مثل این بود که توی آشپرخانه نایستاده است. دلش جای دیگری بود.
می خواستم چند کلمه ای با او دربارۀ تلفن دوستِ تو صحبت کنم. اما معذب بود و دلش با من نبود. برای همین من هم معذب شدم و دلم دیگر با او نبود.
سرانجام، پس از آنکه احتمالاً چند دقیقه ای گذشت، در حالی که چشم دوخته بود به زمین گفت: «ت بالاست. منتظره.»
معلوم بود، مزاحم شان شده ام.
…
به هر حال معذرت خواستم و برگشتم خانه. بعد به وجه طنزآمیز این موقعیت داستانی فکر کردم. می خواستم به تو زنگ بزنم و برایت تعریف کنم چه اتفاقی افتاده است. چون تو تنها کسی هستی که می توانی با قریحه ای که در طنز داری، سویه ی طنز آمیز این ماجرا را درک کنی. این داستان دقیقاً از آن نوع داستان هایی ست که می پسندی.
…
نشسته بودم و به تلفن خیره مانده بودم و می خواستم هر جور شده به تو زنگ بزنم، اما این کار مطلقاً امکان پذیر نبود، چون دوست تو قبلش به من زنگ زده بود و گفته بود که تو پنج شنبه مرده ای.
رفته بودم به خانه ی دوستم که با او درددل کنم، غافل از آنکه مزاحمش شده ام. در این میان هندوانه فقط بهانه ی مسخره ای بود که بتوانم با کسی درددل کنم تا شاید با این واقعیت کنار بیایم که دیگر هیچ وقت نمی توانم به تو زنگ بزنم و تلفنی، چنین داستانی را برایت تعریف کنم. داستانی که فقط تو می توانستی سویه ی طنزآمیزش را درک کنی.
دوست تو
ر
نیکی آرای در هشتم جون ۱۹۸۲در سانفرانسیسکو در اثر سکتۀ قلبی درگذشت. او با سرطان آنقدر جنگید تا اینکه سرانجام قلبش از تپیدن باز ایستاد. نیکی ۳۸ سال زندگی کرد. دلم برای او تنگ خواهد شد.
* کتاب «یک زن بدبخت» آخرین اثرِ«ریچارد براتیگان» نویسنده آمریکایی.
* در کتاب این قصۀ کوتاهِ واقعی تحت عنوان رسمی «صفحه تقدیم به…» نیست، اما قبل از عنوان داخلی کتاب آورده شده و یک جورایی همون معنا رو داره.
* تمامی سه نقطه ها (…) فقط برای کوتاه کردن متن انجام شده است.
با سلام و تشکر از این موضوع زیبا،
متن تقدیم کتاب «ایران و جهانیشدن» از دکتر محمود سریعالقلم:
تقدیم به سیاستمداران آینده ایرانی
که خدمت را بر قدرت مقدم می دارند؛
که خارج از حوزه تخصصی خود، سمتی را قبول نکرده اند؛
که قبل از آنکه به مقامی برسند، از نعمت علو طبع برخوردار شده اند؛
که قبل از آنکه به مردم خدمت کنند، درون خود را صیقل داده اند؛
که خداپرستی و توجه آنها به ماوراءالطبیعه بی هیاهو است؛
که برای هنر، موسیقی، تئاتر و شمع وقت می گذارند؛
که دست همه شهروندان ایرانی با دیدگاه های مختلف را می فشارند؛
که ظرفیت روانی یک ربع نگاه کردن به یک گل را دارند؛
که تسلط آنها به یک زبان زنده دنیا مانند فارسی آنهاست،
که دغدغه تدبیر، دقت و آینده نگری در کشورداری را دارند؛
که سخن، رفتار و واکنش های آنان با تعادل گره خورده است؛
که تنها در حد ضرورت، در رسانه ها ظاهر می شوند؛
که در مذاکره با بیگانگان برای منافع کشور، از تعداد پلک زدن های طرف مقابل، تحلیل استخراج می کنند؛
که زندگی را با قدرت، سیاست و سمت مساوی نمی دانند.
منبع: وبسایت دکتر محمود سریعالقلم
در چند وقت اخیر، تکاندهندهترین متن تقدیمی که دیدم، در یکی از کتابهای پت کانروی بود. من کانروی رو به عنوان یک نویسنده نمیشناختم و صرفاً زمانی که داشتم دربارهٔ خاطرهنویسی از کتابخوانی تحقیق میکردم، به کتاب کانروی رسیدم: «My Reading Life»
چون دنبال یکی از فصلهای خاص کتاب بودم (که در نوشتهٔ دیگهای بهش ارجاع شده بود) نمیخواستم کتاب رو کامل بخونم. اما یه لحظه چشمم به تقدیم افتاد و گرفتارش شدم:
«تقدیم به دخترم که از دستش دادهام؛ سوزانا انسلی کانروی.
بدان که: با تمام قلبم عاشقت هستم و همیشه عاشقت خواهم ماند.
بازگشت تو به زندگیام، یکی از شادترین لحظههایی است که میتوانم مجسم کنم.»
در همین نقطه، متوقف شدم و کمی دربارهی کانروی جستجو کردم. کانروی در سال ۱۹۹۵ از مادر سوزانا جدا شده؛ زمانی که سوزانا نوجوان بوده است.
کانروی در مصاحبهای میگوید: او الان ۲۸ ساله است و کاملاً حق دارد که تصمیم بگیرد من را نبیند. این تقدیم، آخرین فریاد قلب من است. حداقل کوشیدهام توجه او را جلب کنم و ببینم آیا میتوانم کاری کنم که برگردد؟ [رفتنش] یکی از کشندهترین اتفاقهایی بوده که برای جان من افتاده است (+).
کانروی در سال ۲۰۱۶ درگذشت و در حدی که من جستجو کردم، فریادی که در صفحهٔ تقدیم کتابش کشید، پاسخ نگرفت.
یکی از زیباترین متن های تقدیمی برای من کلماتی ست که پدرم در ابتدای کتاب زنان موسیقی ایران از اسطوره تا امروز نوشته و کتاب را تقدیم به مادرم کرده است.
متن نوشته شده را بازنویسی میکنم چون احتمالا خواندن دست خط پدرم برای دوستانم آسان نباشد:
تقدیم به
موسیقای زندگی ام
که نوایش شعر عشق را میسراید
شعری به بلندای آفتاب طلای فام
که لبخند را بر لب گل سرخ می نشاند
و خدا را آواز می دهد
ا.م.س
نوزده اردیبهشت ۸۱
اخیراً درگیر خواندن کتابی هستی به اسم Brain Energy با این زیرعنوان "یک پیشرفت انقلابی برای فهم سلامت ذهن و بهبود درمان اضطراب، افسردگی، OCD و PTSD و…"
نویسنده این کتاب، دکتر پامر (Christopher Palmer) روانپزشک، دانش آموخته و استاد دانشگاه هاروارد هست و در این کتاب تلاش کرده که یک نظریه جامع برای فهم اختلالات و بیماریهای ذهنی بر اساس متابولیسم و میتوکوندری و اثر آنها روی مغز و در نهایت سلامت روانی ارائه بده.
این کتاب همونطور که در فصل ۲۱ شرح داده میشه، به نوعی فراخوانیست برای شروع تیمهای چند رشتهای و یک جنبش عمومی در زمینه سلامت ذهنی (شبیه جنبشی که برای ایدز ایجاد شد) که به اعتقاد او در سطح دنیا وضعیت خوبی نداره.
او این کتاب رو تقدیم کرده به مادرش:
"تلاشهای بیهوده من برای نجات تو از بیماری ذهنی، آتشی به جانم انداخت که تا امروز ادامه داره. ببخش که این [تئوری و مدل] را زودتر کشف نکردم تا کمکت کنم."
مادرش در ۴۲ سالگی گرفتار اسکیزوفرنی شد، طلاق گرفت و سرپرستی بچه هاش رو از دست داد، بی خانمان شد اما پسرش کریستوفر ۱۳ ساله برای مراقبت از او با او رفت. مادرش هیچوقت خوب نشد.
دکتر پامر هرگز نتونست به مادرش کمک کنه. اما جرقه اولیه این تئوری با درمانی کسی شبیه مادرش زده شد. خانمی به اسم دوریس که در ۱۷ سالگی گرفتار اسکیزوفرنی میشه. ۶ بار اقدام به خودکشی میکنه. بعد از تغییر رژیم غذایی (به کتوژنیک) برای کاهش وزن متوجه میشن که تمام علائم اسکیزوفرنی قطع میشه، از بیمارستان روانی مرخص میشه و به قول خودش زندگی شادی داره.
تا قبل از دانستن داستان نویسنده، از خواندن این کتاب و آشنایی با این مدل هیجان زده بودم اما الان بسیارش بیشتر دوستش دارم. به قول نیچه "از تمام نوشتهها، من آن را دوست دارم که نویسنده، آن را با خون خود نوشته باشد."
با سلام ودرود
کتاب : دعوت به مسئولیت پذیری
نویسندگان: دکتر علی صاحبی ، دکتر عاطفه سلطانی فر
تقدیم به مادر مهربانمان خانم راضیه نعیمی صنعت دوست که زیستن مهربانانه اش سرشار از مسئولیت پذیری بوده است وما در سایه مهر وخردمندی اش مسئولانه زیستن را تجربه کرده ایم .
به نام خداوند نور و قلم
کتاب جامعه شناسی خودمانی ، نوشته حسن نراقی ، نشر اختران
تقدیم به آنانکه : هرگز حقیقت را به پای وجاهت قربانی نکردند.
اشاره : این نوشتار اگر بتواند به اندازه سر سوزنی در بهبود وضع اجتماعی کشورمان مفید واقع شود من این حاصل را مدیون پیگیری های فراوان مشوق فرزانه ام جناب آقای منوچهر سعید وزیری می دانم.
ز ایران واز ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک نه تازی بود *** سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامان نهند*** بکوشند و کوشش به دشمن دهند
به گیتی کسی را نماند وفا ***روان و زبان ها شود پر جفا
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش*** بجویند و دین اندر آرند پیش
جرج برنارد شاو در یک کتابفروشی که کتاب های دست دوم ارزان قیمت می فروخت، یک نسخه از کتاب خود را پیدا کرد که در آن برای دوستی نوشته بود "با احترام فراوان، جرج برنارد شاو"
شاو کتاب را خرید و با یک تقدیم نامه دیگر برای آن شخص فرستاد: "با احترام مجدد، جرج برنارد شاو"
منبع: درحیاط خلوت نویسندگان: راینر اشمیتس
صفحه ۱۵۱
کتاب:مادری که کم داشتم
نویسنده:جاسمین لی کوری
برای کودکانی که،حتی با وجود مادر،
بی مادر بودند
و با وجود تمام کاستی ها
دوام آوردند.
مجموعه ی شعر پل ورن
برگردان آسیه حیدری
کتاب شادتر از هفده سالگی پسری عاشق
به پدرم
که آشنای باران است
یک شعر نو از مجموعه شعر"حتا شبیه خودم زندگی نکردم"شاعر منیره حسینی
دور شد/ ورفتنش را/جاده/یک طرفه قضاوت کرد/مانده بودم/میان ترافیک سنگین سکوت/جدایی/بی برو…/برگرد لعنتی/حرکت از قلب من پریده بود/روی لبهایم/و رنگ لبهایم از این همه حرکت پریده بود/پریدم وسط جاده/جاده از قله پریده بود/تو پریده بودی/ودره/مثل من/دهانش باز مانده بود/مثل من/تو در دهانش افتاده بودی/صدایمان به پای کوه نمی رسید/می خواستم/از تصمیم پیچیده جاده برگردم/سرعت بالای رفتنت به کشتنم داد.