آنتوان دو سنت اگزوپری | تمرین یادگیری کریستالی
این درس در گذشته با عنوان «آقای خلبان، خاطرهٔ مشترک همهٔ کتابخوانهای جهان» به عنوان زیرمجموعهٔ پاراگراف فارسی متمم منتشر شده بود.
اما در نسخهٔ فعلی، بازنویسی شده و به عنوان تمرین درس یادگیری کریستالی ارائه میشود. پیش از این، چنین تمرینی در مورد آیزاک آسیموف هم انجام شده و از این پس در مورد اشخاص و اصطلاحات و مفاهیم دیگر هم همین تمرین را انجام خواهیم داد.
بر این باور هستیم که کارکرد این شکل از تمرین، حتی فراتر از چیزی است که به عنوان یادگیری کریستالی در متمم گفتیم. چون به جای تلاش فردی، شکل جمعی هم پیدا میکند و افراد بسیاری همزمان تلاشهای خود را همسو میکنند تا کریستال بزرگتری حول یک واژه، مفهوم، فرد، کتاب یا موضوع بسازند.
همهٔ ما حق داریم بعضی کتابها را دوست داشته باشیم و برخی دیگر را دوست نداشته باشیم. همهٔ ما حق داریم هر کتابی را نقد کنیم و از همهٔ کتابهایی که خواندهایم، ایراد بگیریم. بسیاری از ما حتی منتقد کتابهایی هستیم که هرگز آنها را نخواندهایم. کتابها، و البته نویسندگانشان، همواره در کنار «شوق و عشق»، نقد و نارضایتی و نفرت را هم تجربه کردهاند و با این احساسات زیستهاند.
اما کتابی هست که ظاهراً تا حد زیادی این حق را از خوانندگان خود سلب کرده است: شازده کوچولو.
کودکان آن را میخوانند و از اینکه آدم بزرگها در این کتاب آدم حساب نشدهاند لذت میبرند. نوجوانان دستهبندی انسانها در شازده کوچولو را میخوانند و از دیدن توصیف آشنایان خود در چهرهٔ شخصیتهای داستان لذت میبرند؛ از شباهت فلان فامیل، با آقای ستاره شناس و از فلان همسایه با آقای کارمند و فلان دختر زیبای بداخلاق با گل سرخ.
جوانترها تجربهٔ عاشقی را با داستان شازده کوچولو مرور میکنند و داستان اهلی کردن را بارها و بارها در قالب پیام و پیامک برای دلدار و دلداده میفرستند.
معلمها آن را برای دانشآموزانشان میخوانند تا نشان دهند که دنیای کودکان را میفهمند و درک میکنند. خوانندگان سالخورده هم، همچنان با آن ارتباط برقرار میکنند و با خواندنش لبخند میزنند. همدلی و همزبانی با شازده کوچولوی اگزوپری، فرصتی است که انسانها باور کنند هنوز «آدم بزرگ» نیستند و شادی کودکانه میتواند در وجودشان شعله بکشد.
با این توضیحات، گزاف نیست اگر بگوییم آنتوان دو سنت اگزوپری با «کتاب شازده کوچولو» داستانی مدرن را به خاطرهٔ جمعی تمام مردم جهان افزوده است. داستانی از نظر عمق و گسترهٔ نفوذ، با قدیمیترین داستانهای اسطورهای انسان برابری میکند. اگر واقعبین باشیم، باید بپذیریم که کمتر اسطورهای است که این چنین در ذهن و زبان مردم جهان، زندگی کرده و به حیات خود ادامه داده باشد.
فکر میکنیم این توضیحات بهانهٔ خوبی هستند تا اگزوپری را به عنوان دومین موضوع پس از آیزاک آسیموف برای تمرین یادگیری کریستالی پیشنهاد کنیم.
آنتوان دو سنت اگزوپری (Antoine de Saint-Exupéry)
اگزوپری زندگی را همزمان با طلوع قرن بیستم، یعنی سال ۱۹۰۰، آغاز کرد. او در چهار سالگی پدرش را از دست داد و مجبور شد باقی سالهای کودکیاش را در جمع شلوغ خانواده و فامیل سپری کند.
تلخیهای زندگی اگزوپری کم نبودهاند. او در ۱۷ سالگی مرگ برادرش را دید: «برادرم گریه نکرد. ناگهان آرام شد. سکوت کرد و بیحرکت شد؛ درست مانند درختی که ناگهان سقوط میکند و میمیرد».
مدرسهٔ معماری هم انتخاب اولش نبود. دوست داشت به مدرسهٔ نیروی دریایی برود. اما بعد از دو تلاش ناموفق در آزمون ورود به نیروی دریایی، ناگزیر معماری را انتخاب کرد. پانزده ماه حضور در آن مدرسهٔ معماری هم، به دستاوردی درخشان برای رزومهاش تبدیل نشد و در نهایت بدون فارغالتحصیلی و دریافت مدرک از آنجا بیرون آمد.
از این مقطع به بعد، بخش پرماجرای زندگیاش آغاز شد؛ زندگی آقای خلبان.
در آن دوران هواپیماها طراحی سادهای داشتند. هنوز سیستمهای پیچیدهٔ کنترل وجود نداشت و مکانیزمهای متعددِ امنیت و ایمنی در آنها تعبیه نمیشد و به همین علت، سوانح هوایی فراوان بودند. بنابراین باید به اگزوپری حق بدهیم که وقتی هواپیماهای نسل بعد را دید به کنایه گفت (+): «کسانی که با این هواپیماها پرواز میکنند خلبان نیستند. در بهترین حالت حسابدار هستند!»
اگزوپری هم مانند سایر خلبانهای هواپیماهای قدیمی، بارها و بارها سوانح مختلف را در پرواز تجربه کرد.
از جمله مهمترین سوانح سقوط اگزوپری میتوان به سقوط او در صحراهای لیبی پس از نوزده ساعت پرواز اشاره کرد. او و همراهش میخواستند رکورد سرعت پرواز بین دو نقطه را بشکنند تا جایزهای به ارزش صدوپنجاههزار فرانک را به دست آورند (+). به نظر میرسد که صحنههای خلبان و خرابی و تعمیر هواپیما در بیابان که بارها در نوشتههای او آمده، با از این تجربهٔ نزدیک به مرگ خلق شدهاند.
در تصویر زیر اگزوپری را در کنار یکی از هواپیماهای سانحهدیدهاش میبینیم (+):
معمولاً پس از هر سانحه با فشار اطرافیان مدتی پرواز را رها میکرد و شغلهای دیگر را میآزمود. اما دیر یا زود دوباره به دنیای خلبانی و پرواز بازمیگشت. از مشاغل موقت او که صرفنظر کنیم میتوانیم بگوییم شغل اصلی اگزوپری تا آغاز جنگ جهانی دوم، جابهجایی محمولههای ادارهٔ پست بوده است.
اگزوپری عاشق پرواز بود؛ پروازهای اکتشافی، پرواز برای بردن محمولههای پستی، پرواز برای تجربهٔ آرامش.
اما ظهور نازیها باعث شد نگاه او به پرواز تغییر کند. او نازیها را تهدیدی برای انسان و انسانیت میدانست و میخواست از مهارت خلبانی خود برای دفاع از کشورش و جنگ با آلمانها استفاده کند. این کار از نظر قانونی امکانپذیر نبود. اگزوپری دههٔ پنجم زندگیاش را میگذراند و سن او هشت سال از مرز قانونی تعیینشده برای خلبانی در جنگ گذشته بود.
دهها نامه نوشت و تقاضانامههای متعددی را برای مسئولان مختلف فرستاد تا نهایتاً پذیرفتند خلبان جنگی شود و با یک هواپیمای P-38 پروازهای شناسایی انجام دهد. آن هواپیما آنقدر فرسوده بود و مانند خود اگزوپری در بخشهای مختلف پیکرش آسیبدیدگی داشت که کسی رغبت نمیکرد با آن پرواز کند و حتی سقوطش هم خسارتی جدی محسوب نمیشد.
او هفت هفته آموزش دید تا بتواند با این هواپیما که پیچیدهتر از هواپیماهای قبلیاش بود پرواز کند.
اگزوپری در حالی به عنوان خلبان وارد جنگ شد که بخشهای متعددی از بدنش در سقوطهای قبلی آسیب دیده و از کار افتاده بود و حتی نمیتوانست لباس خلبانی بر تن کند. علاوه بر اینها، به علت گرفتگی در ناحیه گردن، نمیتوانست سرش را به سمت چپ بگرداند و هواپیماهای مهاجمی را که از آن سمت به او نزدیک میشدند ببیند.
سوانح پروازی اگزوپری تمامی نداشت. او در دومین پرواز با این هواپیما هم سقوط کرد. علت سقوط، نقص فنی در موتور هواپیما بود. او پس از این سقوط، هشت ماه زمینگیر شد. باز هم اطرافیانش اصرار کردند پرواز را رها کند، اما او کار خود را کرد و دوباره مجوز پرواز گرفت.
نوشتن، بخش جداییناپذیر زندگی اگزوپری
اگزوپری در تمام لحظاتی که روی صندلی خلبان نشسته بود و پرواز نمیکرد، مشغول خواندن و نوشتن بود؛ همزمان با چکهای قبل از پرواز، همزمان با سوختگیری، و در توقفهای پس از فرود.
او همواره دفترچهٔ یادداشتی همراه خود داشت و هر چه را از ذهنش میگذشت در آن ثبت میکرد. بخش قابلتوجهی از نوشتههای بهجامانده از اگزوپری، افکار و تداعیهایی هستند که نخستین بار در این دفترچهها ثبت شدند.
مثل بسیاری از سربازان در بسیاری جنگهای دنیا، اگزوپری همزمان هم از دشمن خشم داشت و هم از خودیها دلگیر بود. در کتاب خلبان جنگ مینویسد:
«اینها گروه هوانوردها را بدون هیچ دلیل مشخصی فدا میکنند. هیچکس نمیخواهد بگوید که این جنگ شبیه هیچ چیز نیست. آنها نخهای خیمه شببازی را به گونهای میکشند که گویی واقعاً به عروسکی وصل است. ارتش میداند که دستورهایش اثری ندارد، اما دستور میدهد. از ما اطلاعاتی میخواهند که به دست آوردنشان غیرممکن است. میگویند پرواز کنید و بگویید آلمانیها کجا هستند. فکر میکنند با قبیلهای از فالگیرها روبرو هستند. دیروز یکی پرسید: چگونه در ارتفاع دههزارمتری زمین، با سرعت پانصدوسی کیلومتر بر ساعت، مواضع دشمن را مشخص کنم؟ فرمانده پاسخ داد: «ببینید از کجا به شما شلیک میکنند!
اما باز خوشحالم. خوشحالم که جادهها بسته است و مسیرها کند طی میشود و گزارشهای ناقص و نادرست ما، معمولاً به مقصد نمیرسند!»
آخرین پرواز
آخرین مأموریت اگزوپری، پرواز شناسایی با هدف تشخیص موقعیت نیروهای آلمانی بود. او پرواز کرد و هرگز بازنگشت؛ در سال ۱۹۴۴ و زمانی که تنها چهلوچهار سال داشت.
مدتی طول کشید تا نیروهای فرانسوی باور کردند که او را از دست دادهاند. علت سقوط هم مشخص نبود. از نقص فنی گرفته تا شلیک آلمانیها میتوانست علت سقوط باشد.
فرانسه او را در فهرست کشتگان جنگ اعلام کرد.
بعداً یکی از خلبانان آلمانی به نام هورست ریپرت (Horst Rippert) که هواپیماهای متعددی را با شلیک خود سرنگون کرده بود، گفت که او به هواپیمای اگزوپری شلیک کرده است (+): «هواپیمایش پایین هواپیمای من بود. مانوری دادم و به پشت او رفتم. و به هواپیمایش شلیک کردم.» ریپرت از علاقهمندان اگزوپری بوده و گفته که اگر میدانست اگزوپری خلبان آن هواپیماست، هرگز به آن شلیک نمیکرد.
هنوز هم نمیتوان به شکل قطعی گفت که ریپرت درست گفته و هواپیمایی که سرنگون کرده، متعلق به اگزوپری بوده است. اما قطعهای از دستبند اگزوپری که یک ماهیگیر، پنجاهوچهار سال بعد در جنوب مارسی در تور ماهیگیری خود پیدا کرد، با این روایت و موقعیت شلیک و سرنگونی همخوان بود. دستبندی که نام اگزوپری و همسرش روی آن حک شده بود (+).
دو سال پس از آن، غواص دیگری در همان حوالی، قطعاتی از یک هواپیمای P-38 را هم پیدا کرد. هواپیما متلاشی شده و قطعات آن در یک فضایی به وسعت چند هزار متر مربع پخش شده بود.
نهایتاً در سال ۲۰۰۴ بود که نیروی هوایی فرانسه تایید کرد هواپیمای یافتهشده متعلق به اگزوپری بوده و به طور قطع میتوان گفت او در سقوط جان باخته است.
کسانی که کودکی خود را با شازده کوچولو گذراندهاند، شاید اکنون که بزرگ شدهاند دوست داشته باشند دردهای بزرگسالانهٔ او را هم بخوانند. حرفهایی که در کتاب خلبان جنگ گفته و نوشته است:
چنان احساس پیری میکنم که دیگر به هیچ چیز اهمیت نمیدهم. آن پایین محل زندگی آدمهاست. در حد موجودات میکروسکوپی ریز هستند. مگر میشود به فاجعههای خانوادگی این موجودات ذرهبینی علاقهمند شد؟
اگر این دردی که در وجودم زنده است نبود، مانند یک ستمگر پیر، در خواب و خیال خود فرو میرفتم.
… اما انسان مهم است. این خطر وجود دارد که «انسان» با «گروهی از آدمها» یا با «تمامی آدمها» اشتباه گرفته شود. این خطر وجود دارد که «انسان» فراموش شود. این خطر وجود دارد که انسان بودن به «آسیب نزدن به دیگران» محدود شود.
این خطر وجود دارد که انسان از دست برود.
کتاب خلبان جنگ نوشته اگزوپری از جمله کتابهایی است که دوستان متممی در نظرسنجی سالانه متمم به عنوان یکی از کتابهای پیشنهادی برای مطالعه به سایر دوستانشان معرفی کردهاند.
چند تذکر دربارهٔ بخش معرفی کتاب متمم
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنگتر از نقاط قوتشان باشد. ضمن این که معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است. جز در مواردی که صریحاً به این نکته اشاره، در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدف آشنایی کلی با موضوع یا نویسنده و یا نقد کتاب به آن پرداخته شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری مهارت یادگیری به شما پیشنهاد میکند:
- مهارت یادگیری، تکنیکها و روشهای یادگیری بهتر
- روشهای نادرست متممخوانی!
- سواد چیست؟ | تعریف سواد از نظر یونسکو
- هدف گذاری و تنظیم لیست اهداف در یادگیری (+ نمونه هدف گذاری)
- آیا آموزش الکترونیکی و روشهای یادگیری الکترونیکی مناسب شماست؟
- فایل صوتی آموزشی | مقدمهای بر مهارت یادگیری
- فایل صوتی درباره مهارت یادگیری | چند نکته درباره تکنیکهای یادگیری
- یادگیری تطبیقی | فایل صوتی آموزشی
- فایل صوتی مهارت یادگیری | اهمیت کند کردن سرعت یادگیری
- یادگیری کریستالی | دانلود فایل صوتی دربارهٔ مهارت یادگیری
- مثال یادگیری کریستالی | فایل صوتی درباره ماجرای دروغ و فریب
- آیزاک آسیموف | تمرین یادگیری کریستالی
- آنتوان دو سنت اگزوپری | تمرین یادگیری کریستالی
- بهترین معلم ریاضی کیست؟
- تعریف منحنی یادگیری چیست و برای ما چه کاربردی دارد؟
- کتابخوانی و توصیه هایی برای آن | چگونه کتابخوان شویم؟
- انواع منابع و طبقه بندی منابع اطلاعاتی | از منابع دست اول تا خروجی هوش مصنوعی مولد
- درباره اهمیت کتاب | بخشی از متن کتاب آهنگ افلاک نوشته کارل سیگن
- گروه کتابخوانی | برای کتابخوانی گروهی چه قوانینی بگذاریم؟
- چگونه کتاب بخوانیم؟ راهنمای مورتیمر آدلر برای کتاب خواندن
- درباره اهمیت کتابهای قدیمی | چرا باید آنها را بخوانیم؟
- کتاب های پرفروش | آیا پرفروش ترین کتاب های جهان لزوماً بهترین کتابهای حوزهٔ خود هستند؟
- آموزش خلاصه نویسی و یادداشت برداری
- آیا با این رسمالخط، مطالب را بهتر به خاطر میسپارید؟
- کتاب صوتی یا کاغذی؟ | آیا کتاب کاغذی جای خود را به کتاب صوتی خواهد داد؟
- در کتابخانه شخصی شما چه خبر است؟
- بریدههایی از کتاب برچیدن کتابخانهام | آلبرتو مانگل
- نقشه ذهنی چیست؟ بررسی کاربردهای نقشه ذهنی در یادگیری
- نقشه مفهومی یا نمودار مفهومی چیست؟ | راهنمای ترسیم نقشه و یک نمونه
- تکنیک های یادگیری | بهترین روش مطالعه و یادگیری درسهای متمم چیست؟
- معرفی کتاب چرا به یاد میآوریم؟ | دربارهٔ حافظه، به خاطر سپردن و فراموش کردن
- اینفوگرافی تکنیکهای یادگیری
- حافظه کوتاه مدت، حافظه بلند مدت و حافظه فعال چه هستند؟
- تانیا لومبروزو (محقق روانشناسی شناختی)
- هر یک از اینها از کدام سیاره آمدهاند؟
- آیا شما از این روش یادگیری استفاده میکنید؟
- ترجمه کتاب | چگونه بدانیم یک کتاب انگلیسی به فارسی ترجمه شده یا نه؟
- بلوم کیست؟ | زندگینامه + اهمیت نظریه بلوم در یادگیری
- طبقه بندی بلوم (سطوح یادگیری بلوم)
- دانستن، حفظ کردن و به خاطر سپردن، میتواند یکی از اهداف آموزش باشد
- منظور از درک مطلب چیست؟ چگونه برای درک مطلب هدفگذاری کنیم؟
- آیا همیشه باید یادگیری را از موضوعات ساده شروع کرد؟
- کاربردی کردن آموختهها: آیا به تفاوت آموختن و به کاربردن توجه کردهاید؟
- تجزیه و تحلیل به عنوان یکی از مهارتها در یادگیری
- توانایی ارزیابی و قضاوت یکی از مراحل یادگیری است
- بالاترین سطح یادگیری، خلق و ترکیب است
- انواع سبک های یادگیری چه هستند و چه کاربردی دارند؟
- انواع سبک های شناختی | تفاوتهای ما در اندیشیدن، یادگیری و حل مسئله
- کدامیک از روش های یادگیری را انتخاب میکنید؟
- درباره اهمیت آموزش دانشگاهی
- افزایش سرعت یادگیری به عنوان یک هدف
- چند پیشنهاد ساده برای بهبود روش مطالعه شما
- مخترع کیست؟
- آیا مراقب هستید که آموزش، شما را نادانتر نکند؟
- اثر دانینگ کروگر | آنکس که نداند و نداند که نداند
- معرفی کتاب دوباره فکر کن | آدام گرنت
- منابع تکمیلی | دوره صوتی آموزش کتابخوانی و انتخاب کتاب مناسب (محمدرضا شعبانعلی)
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : فرهاد ذوالفقاری
اگزوپری؛ مردی که تمام ناشدنی بود و هست، و با خلق آثاری همچون شازده کوچولو جاودان مانده است،
در یکی از خاطراتش مینویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند و....
می نویسد:
« مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم.... جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد...؛ یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم.... از میان نردهها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود....
فریاد زدم.. «هی رفیق کبریت داری؟»
به من نگاه کرد شانههایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. ...نزدیکتر که آمد و کبریتش را روشن کرد بیاختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. ...در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصلۀ بین دلهای ما را پر کرد... می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد.... ولی گرمای لبخند من از میلهها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخندی شکفت...
سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد.... من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم.... نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود....
پرسید : بچه داری؟
با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانوادهام را به او نشان دادم و گفتم «آره ایناهاش.... »
او هم عکس بچههایش را به من نشان داد و دربارۀ نقشهها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد.....
اشک به چشمهایم هجوم آورد... گفتم که میترسم دیگر هرگز خانوادهام را نبینم. دیگر نبینم که بچههایم چطور بزرگ میشوند.
چشمهای او هم پر از اشک شدند... ناگهان بیآنکه که حرفی بزند، قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. ...بعد هم مرا به بیرون زندان و جادۀ پشتی آن که به شهر منتهی میشد هدایت کرد..... نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بیآنکه کلمهای حرف بزند.....
یک لبخند زندگی مرا نجات داد... چه بسا یک لبخند نیز زندگی ما را دگرگون کند پس بیایید لبخند را از لبانمان دور نکنیم.