متفکران کلاسیک مدیریت

در اکثر دورههای مدیریتی دنیا، معمولاً درسی به نام تئوریهای مدیریت ارائه میشود. این درس به ندرت برای دانشجویان جذاب است. حفظ کردن اصول تیلور و حرفهای فایول و تعداد بچههای گیلبرت، قطعاً کار جذابی نیست.
اما از سوی دیگر آیا میتوان چنین درسی را حذف کرد؟ آیا میتوان بدون شناختن مسیری که در دنیای مدیریت طی شده است، مستقیماً در آخرین نقطه ایستاد و از دستاوردهای مدیریت نوین به صورت کامل و عمیق و حرفهای استفاده کرد؟
به نظر میرسد که پاسخ این سوال منفی است. این مسئله را از اینجا میشود فهمید که هنوز اکثر دانشگاههای بزرگ دنیا به شکلهای مختلف، بخشی از ساعات آموزش مدیریت خود را به معرفی متفکران کلاسیک مدیریت، اختصاص میدهند.
ماجرای متفکران کلاسیک چیزی شبیه کتابهای کلاسیک است. احتمالاً حرف مارک تواین در مورد کتابهای کلاسیک را به خاطر دارید:
ماجرای متفکران کلاسیک مدیریت هم تقریباً مشابه است. همه دوست دارند از پیتر دراکر حرف بزنند و نقل قول کنند. همه دوست دارند مسیر تحول تئوریهای مدیریت را شرح دهند. خیلیها دوست دارند در مورد بومی سازی یا بومینسازی تئوریهای مدیریتی صحبت کنند و جالب اینجاست که چون با اصل این نظریهها و نظریه پردازان و شرایط محیطی آنها آشنایی کمی دارند، این بحثها به جای یک بحث علمی به یک جدال کلامی تبدیل میشود.
شناخت دقیقتر متفکران کلاسیک مدیریت برای دوستان متممی ما کارکردهای متعددی خواهد داشت:
* با شناخت نحوه شکلگیری نظریههای مختلف، میتوانیم آنها را به شکلی بهتر و علمیتر با شرایط امروز خودمان تطبیق دهیم. نه به صورت قطعی به آنها تکیه کنیم و نه به صورت مطلق آنها را کنار بگذاریم.
* مدل ذهنی کسانی را بشناسیم که در جهت دادن به مسیر دانش مدیریت تاثیرگذار بودهاند. حتی اگر نظریههای این افراد، کم و بیش تغییر کرده باشد یا کارکرد آنها از بین رفته باشد، کسانی که به اصلاح و بهبود محیط خود فکر میکنند، از لحاظ مدل ذهنی شباهتهای زیادی با هم دارند.
* ما در بسیاری از حوزههای مدیریتی در کشور، هنوز در مراحل توسعه صنعت و مدیریت هستیم و گاهی اوقات استفاده مستقیم از آخرین دستاوردهای مدیریت اساساً راهکار مناسب و اثربخشی نیست. درست همانطور که به ماشینی که هنوز موتور بنزینی دارد، نیروی الکتریکی را به عنوان «مدرنترین سوخت موجود» تزریق کنند.
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری متفکران کلاسیک مدیریت به شما پیشنهاد میکند:
- متفکران کلاسیک مدیریت
- نویسندگان و دانشمندان کلاسیک مدیریت و روانشناسی مرتبط با مدیریت
- انقلاب صنعتی | دوران انقلاب صنعتی در اروپا چگونه آغاز شد؟
- فردریک تیلور و تیلوریسم | مدیریت علمی تیلور چه میگوید؟
- هنری گانت | از طراحی گانت چارت تا توسعه مدیریت علمی
- پیتر دراکر کیست؟ | مروری بر زندگی و کتابهای پیتر دراکر
- پیتر دراکر در کلاس درس – قسمت اول
- پیتر دراکر در کلاس درس – قسمت دوم
- درسهای پیتر دراکر: گذشته همیشه چراغ راه آینده نیست
- درسهای پیتر دراکر: همیشه پاسخ این سوالات را آماده داشته باشید!
- هنری فایول | اصول مدیریت فایول و نقش او در تاریخ مدیریت
- جملاتی از ادوارد دمینگ
- دنیل پینک
- تام پیترز و مدل هفت اس مکنزی
- هشت ویژگی شرکتهای موفق (کتاب در جستجوی برتری)
- چارلز هندی | نظریه پرداز و نویسنده کتاب خدایان مدیریت
- جامعه پساصنعتی | معرفی کتاب دانیل بل
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : گروه متمم
بیتای عزیز. خواستم من هم به بهانهی صحبت شما، کمی درد و دل کنم.
من هم با شما در اینکه «آموزش دانشگاهی در حوزههای پایهای و کلاسیک مدیریت ضعیف است» موافق هستم.
همانطور که شما اشاره کردید این مسئله دلیل این مشکلات است و نه علت آن.
وقتی میگوییم دلیل تاکید داریم که نشانهای از مشکل است و وقتی میگوییم علت یعنی از ریشه مشکل حرف میزنیم.
همچنانکه مولوی در دفتر اول مثنوی میگوید: آفتاب آمد دلیل آفتاب.
اما اگر بخواهیم در مورد اینکه مشکل از کجا شروع میشود صحبت کنیم، واقعیت این است که من هر چه فکر میکنم گرفتار یک ماجرای «مرغ و تخم مرغ» هستم. علتهای مختلفی را در ذهن دارم اما به خوبی نمیتوانم بگوییم کدام بر کدام مقدم است.
اجازه بدهید حداقل دو مورد آن را در اینجا نقل کنم:
* یکی از این مشکلات به خود ما معلمان بازمیگردد. ناآشنایی مدرسان مدیریت با متون کلاسیک مسئله دردناکی است که تبعات و علتهای خودش را دارد. الان که شاید بیش از دو سال است سر کلاس درس نمیروم، اما در گذشته بارها و بارها شده که وقتی در جمع همکاران صحبت میشود میبینم که خود آنها هم کلاسیک نمیخوانند. کافی است بپرسی که این اصول مدیریت فایول، اولین بار در کجا مطرح شده؟ در چه کتابی؟ مثالهای اولیه که خود فایول برای آن مطرح کرده چیست؟ در طول این سالها هنوز حتی یک مدرس مدیریت دانشگاهی را ندیدهام که بتواند به این سوال پاسخ دهد (البته مشاهدات من هم به سی تا چهل مدرس محدود است). چطور میشود انتظار داشت کسی که خودش نظریه را نه دست اول و نه دست دوم، بلکه به صورت دست دهم خوانده و آموخته است، بتواند آن را به دیگران تفهیم کند؟ حاصل هم آن میشود که به تعبیر شنونده یا خوانندهای مثل شما، این مفاهیم غیرقابل فهم در نظر گرفته میشود. فهمیدن این مفاهیم سخت نیست. به شرطی که کسی که میخواهد آنها را بفهماند، خودش آنها را فهمیده باشد.
البته اگر پای صحبت مدرسان بنشینی، آنها هم برایت هزار علت خواهند گفت. از وقت کم و مشکلات خانواده و درآمد کم و بحثهایی مانند این. اگر چه به عنوان یک تجربه شخصی دیدهام که آن معدود افرادی که برای عمیق خواندن و گسترده خواندن وقت میگذارند، به گرانترین و پردرآمدترین افراد حوزه خودشان تبدیل میشوند. تنها مسئله این است که ابتدای مسیر رشدشان کمی کندتر است و این چیزی است که شتابزدگی امروزی ما در رشد، آن را به سادگی برنمیتابد و تحمل نمیکند.
* یکی از مشکلات دیگر هم به مخاطب باز میگردد. علم و دانش و آموزش هم، مانند هر محصول دیگری در نهایت توسط بازار عرضه و تقاضا مدیریت میشود. اگر کسی میتواند بدون اینکه مطلبی را بفهمد، آن را به دیگران بگوید و الان هم زنده مانده است و درآمد دارد و به کسب و کار ادامه میدهد و مجموعهای از کسانی که مجموعهای از موضوعات را نفهمیدهاند میتوانند از دیگران پول بگیرند و آن موضوعات را به دیگران هم نفهمانند و این بازی ادامه پیدا کند، می توانیم مطمئن شویم که برای آموزش سطحی شتابزده غیرکاربردی و فهمیده نشده، تقاضا وجود داشته است.
برای این مسئله هم میتوان علتهای زیادی مطرح کرد. شتابزدگی مخاطب و عدم علاقه او به شنیدن بحثهای ریشهای و عمیق شاید یکی از علتها باشد. سهم پررنگ مدرک در آموزش، یکی دیگر از این علتهاست. دریافت مدرک آنقدر مهم شده است که اگر کسی کل مطلب را نفهمید، تنها بخش کوچکی از هدف آموزشی را از دست داده است. عدم تمایل ما به یادگیری عمیق و باور اینکه یادگیری کاربردی و یادگیری عمیق و آکادمیک دو نگرش متضاد هستند، دردسر بعدی است. ما هنوز نپذیرفتهایم که یادگیری یا عمیق و کاربردی است و یا سطحی و غیرکاربردی.
هنوز آموزش تئوری در مقابل آموزش کاربردی قرار میگیرد. در حالی که در نگاه جامعتر به آموزش، «آموزش تئوری و کاربردی» در مقابل «آموزش سطحی و بازاری» قرار دارد.
طبیعی است که در اینجا حلقه باطل شروع میشود. تقاضای بی کیفیت عرضه بی کیفیت میآورد و عرضه بی کیفیت تقاضای بی کیفیت تر ایجاد میکند و واقعاً هم نمیتوان گفت که این حلقه باطل از کجا شروع شده است و بعد از مدتی به جایی میرسیم که نه آموزش دهنده میداند که آموزش درست چیست و نه آموزش گیرنده میداند استاندارد آموزشی کدام است که آن را طلب کند.
من چند مورد از پارامترهایی را که به نظر خودم رسید در اینجا با استفاده از همان روشی که در دینامیک سیستم متمم آموختهایم، ترسیم کردم. البته دهها مورد دیگر میتوان به این دیاگرام اضافه کرد و این دیاگرام بسیار ناقص است:
حالا اگر به ابتدای بحث من در مورد علت و دلیل برگردیم میبینیم که هر یک از این دلایل، علتی برای مشکلی دیگر هستند و هر یک از این علتها، دلیلی بر وجود مشکلی در جای دیگر!
اما چه باید کرد؟
اگر از من بپرسید، میگویم که الان تمام این قطعات مانند قطعات یک گیربکس به هم چفت شدهاند و هر کدام که فرسوده میشوند به فرسودگی دیگری هم کمک میکنند. ما میتوانیم که قطعهی بی اراده در این میانه باشیم. بگوییم همین است که هست. دهها و صدها عامل هستند که در وضعیت نامطلوب موجود موثرند. اما این دیدگاه، شرایط را بهتر نخواهد کرد.
راهکار دیگر هم این است که بکوشیم بر علیه این چارچوب که در آن گرفتار هستیم، عصیان کنیم. نه آنقدر جدی و بزرگ که ما را از داخل این گیربکس بیرون بگذارند و نه آنقدر تابع و رام، که خودمان به بخشی از هویت همین گیربکس بیمار فرسودهی رو به نابودی تبدیل شویم.
متمم به اندازه خودش، برای این مسئله تلاش میکند. ما میدانیم که حدود یک سوم مطالبی که ما ارائه میکنیم، بیش از حد زیربنایی هستند و حتی ممکن است موجب دلزدگی دوستان متممی و کاهش رغبت آنها به متمم شود. اما در مقابل وسوسه حذف آنها و تبدیل متمم به یک مرکز آموزشی سطحی بازاری مقاومت میکنیم.
شما هم اگر حوصله کردید و تا اینجا درد و دل من را خواندهاید، به نظر میرسد که در مقابل فرهنگ شتابزدهای که امروز جامعه را فرا گرفتهاست، مقاومت کردهاید!
با احترام
محمدرضا