Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu
دوره آموزشی هدف گذاری (کلیک کنید)


هیچ چیز آنجا نیست | آنی دیلارد


هیچ چیز آنجا نیست

آنی دیلارد (Annie Dillard) نویسنده‌ای آمریکایی است که در طول چند دهه فعالیت خود جوایز متعددی کسب کرده است. دریافت جایزه پولیتزر در ۲۹ سالگی یکی از آن‌هاست.

دیلارد را که در دو حوزه‌ی داستانی و غیرداستانی توان‌آزمایی کرده معمولاً به واسطه‌ی جستارهای غیرداستانی‌اش می‌شناسند (جستار چیست؟).

#نشر اطراف که در سال‌های اخیر به شکل سازمان‌یافته و هدفمند به سراغ انتشار جستارهای روایی رفته پنج جستار از او را در قالب کتاب هیچ چیز آنجا نیست منتشر کرده است.

این بار می‌خواهیم در قالب پاراگراف فارسی متمم بخش‌های کوتاهی از نوشته‌های او را بخوانیم. البته آن‌چه در این‌جا از نوشته‌های او جدا شده روح کلی جستارها و پیام او را منعکس نمی‌کند. بعد از این‌که بخش‌هایی از نوشته‌هایش را خواندیم، درباره‌ی فضای کار او بیشتر حرف خواهیم زد.

ذهن می‌خواهد برای همیشه زندگی کند، یا دلیل خیلی قانع‌کننده‌ای بیابد برای این‌که چنین نکند.

ذهن از دنیا می‌خواهد که عشقش یا آگاهی‌اش را به او بازگرداند؛ ذهن می‌خواهد همه‌ی دنیا را بشناسد، کل ابدیت را، حتی خدا را.

با این حال، هم‌دست ذهن، با دو تخم‌مرغ نیمرو آرام می‌گیرد. این بدنِ عزیز و احمق مثل یک سگ اسپانیول به راحتی راضی می‌شود و شگفت‌انگیز این‌که، این سگ اسپانیول صاف و ساده، می‌تواند آن ذهنِ شلوغ را سر ظرف غذای خود بنشاند.

می‌شود تا ابد خندید به این‌که اگر به این ذهن مغرور و پرهیاهو با آن‌ جاه‌طلبی‌های متافیزیکی‌اش یک تخم‌مرغ بدهید، آرام می‌گیرد.

سال ۱۹۷۰ کسوف ناقصی را دیده بودم. کسوف ناقص خیلی جالب است. تقریباً هیچ ربطی به کسوف کامل ندارد.

ربطی که کسوف ناقص به کسوف کامل دارد، مثل ربطی است که بوسیدن یک مرد با ازدواج کردن با او دارد، یا ربطی که پرواز کردن با هواپیما با سقوط کردن از آن دارد.

اگرچه کسی که یکی را تجربه کرده باشد، انتظار آن دیگری را هم دارد اما به هیچ‌وجه برایش آمادگی ندارد.

در کسوف ناقص، آسمان تاریک نمی‌شود، حتی وقتی ۹۴ درصد از خورشید پنهان شده باشد. خورشید هم که از توی وسایل محافظت‌کننده بی‌رنگ دیده می‌شود، تا این حد عجیب و غریب به نظر نمی‌رسد.

… آن‌چه در کسوف کامل می‌بینید، با آن‌چه می‌دانید کاملاً متفاوت است. به‌ویژه برای آن دسته از ماها متفاوت است که فهم‌مان از ستاره‌شناسی چنان اندک است که اگر یک چراغ‌قوه، یک گریپ‌فروت، دو پرتقال و پانزده سال زمان به ما بدهند، باز هم نمی‌توانیم دریابیم که ساعت‌ها را چطوری در تابستان باید جلو بکشیم.

کشیش همیشه در خلال دعای طویل میانی، «حاجت»‌های اهالی را می‌خواند.

این حاجت‌ها تکه‌کاغذ‌هایی بودند که مردم قبل از آغاز مراسم داخل جعبه‌ای می‌انداختند و روی آن‌ها دغدغه‌های شخصی خودشان را می‌نوشتند و طلب دعای جمعی می‌کردند. کشیش یکی‌یکی می‌خواندشان و ما با اشاره‌ی او جواب می‌دادیم.

کشیش دست به دعا برداشت «به درگاه خداوند دعا می‌کنیم برای سالم به دنیا آمدن کودکی که قرار است بیستم نوامبر زاده شود» و ما همگی جواب می‌دادیم «خداوندا، بشنو دعای ما را.»

ناگهان کشیش مراسم را قطع کرد و آهسته به ما که سرهایمان را پایین انداخته بودیم گفت «این همان بچه‌ای است که دو ماه است داریم برایش دعا می‌کنیم! این خانم دارد پشت سر هم حامله می‌شود!»

چند بار، خدا می‌داند چندبار تا به امروز پدر خودم را درآورده‌ام تا در کلیسا جلوی قهقهه‌زدنم را بگیرم.

… هفته به هفته شاهد معجزه‌ی واحدی بوده‌ایم: خداوند چنان قدرتمند است که می‌تواند جلوی خنده‌هایش را هم بگیرد. هفته به هفته شاهد معجزه‌ی واحدی بوده‌ایم: خداوند به دلایلی فهم‌ناپذیر نمایش ما خرس‌های رقاص را با انفجار، خرد و خاکشیر نمی‌کند.

سفر فرانکلین نقطه‌ی عطف سفرهای اکتشافی به شمالگان بود؛ سفری که به خودی‌خود به هیچ‌جا نرسید و همه‌ی افرادش جان دادند. اما ناکامی آن‌ها برای بازگشت و معمای این‌که کجا هستند، آن‌قدر توجه افکار عمومی را در اروپا و ایالات متحده به خود جلب کرد که سی کشتی برای پیدا کردن ردپایی از آن کشتی و آدم‌هایش اعزام شدند.

… سال ۱۸۴۵، سر جان فرانکلین و ۱۳۸ افسر و خدمه از انگلستان سوار کشتی‌هایشان شدند تا گذرگاه شمال‌غربی را در مناطق شمالی کانادا تا اقیانوس اطلس پیدا کنند.

… به جای زغال‌سنگ اضافه، هر کشتی کتابخانه‌ای با ۱۲۰۰ جلد کتاب، یک دستگاه ارگ دنده‌ای که پنجاه آهنگ می‌نواخت، ظروف چینی برای افسرها و خدمه، گیلاس‌های شراب تراش‌‌دار و سرویس‌های قاشق‌‌چنگال درجه‌یک نقره را در خود جای داده بود. نقره‌آلات به سبک پر زرق‌و‌برق ویکتوریایی طراحی شده بود، با دسته‌هایی بسیار سنگین و شکلی مجلل.

… سال‌ها بعد، تمدن دریافت که چندین گروه از اسکیموها در سرتاسر این پهنه تصادفاً به اعضای هنوز زنده یا مرده‌ی سفر فرانکلین برخورده‌اند. آن‌ها قایقی را پیدا کرده بودند که در کنارش بقایای سی‌و‌پنج مردی که آن را به دنبال خود می‌کشیدند به جا مانده بود. اسکیموها چادری را روی یخ پیدا کردند و در داخلش، سی‌ جسد.

… دوازده‌سال بعد فهمیدند که فرانکلین در خود کشتی جان داده است. اجساد‌شان با آن تجهیزاتی که انتخاب کرده بودند تا همراه خودشان ببرند پیدا شد. برای مثال،‌ در کنار کپه‌ای از جسدهای یخ‌زده، که دست بر قضا، شواهد آدم‌خواری نیز در میان‌شان پیدا شد، سرویس‌های قاشق‌‌چنگالی از نقره‌ی اصل افتاده بود.

هیچ چیز آنجا نیست

کمی درباره‌ی آنی دیلارد و سبک نگارش او

سبک دیلارد با وجود شهرت او و جوایزی که کسب کرده، همه‌کس‌پسند نیست.

او خود را مقید نمی‌داند که حرف‌ها و گفته‌هایش پیوسته باشند. گاهی احساس می‌کنید که تداعی‌های آزاد خود را – بدون کوچک‌ترین گزینش یا پالایش – نوشته است. گاهی می‌توانید بخش‌هایی از حرف‌هایش را حذف کنید، بدون این‌که خواننده‌ای دیگر احساس کند چیزی از اصل متن کم شده است.

محمد ملاعباسی مترجم کتاب در مقدمه‌ای که بر آن نوشته به دیدگاه‌های متفاوت و متعارضی که درباره‌ی دیلارد وجود دارد اشاره می‌کند. در حدی که «برخی منتقدانش گفته‌اند شاید نوشته‌هایش تحت‌تأثیر موادمخدر است.»

البته ما در متمم با این گروه از منتقدان او هم‌عقیده نیستیم. به نظر می‌رسد نگاه خاص دیلارد به جهان او را ناگزیر به سمت چنین سبکی از روایت سوق داده است.

دیلارد نگاهی معنوی دارد و متافیزیک در مدل ذهنی او از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. او فردی دین‌دار است و در عین حال، منتقد مسیحیت موروثی و سنتی است.

او معنای زندگی را در جستجوی خدا می‌‌بیند و در این میان نگاه منتقدانه‌ای که به دین مسیحیت دارد، او را دست‌خالی و کمی گیج کرده است.

از این منظر شاید عنوان فرعی کتاب «هیچ‌چیز آن‌جا نیست» کمی ما را گمراه کند:‌ «پنج جستار درباره‌ی صداهایی که از طبیعت نمی‌شنویم.»

دیلارد نه در طبیعت‌گرایی مانند هنری دیوید ثورو است و نه در توصیف سکوت و خلوت قطب مانند #ارلینگ کاگه.

مثلاً در جستاری که با عنوان سفر اکتشافی به قطب جنوب نوشته و ما دو متن «دعای کشیش» و «سفر فرانکلین» را از آن انتخاب کرده‌ایم، سه روایت را با هم مخلوط می‌کند و موازی به پیش می‌برد: «سفر فیزیکی به قطب جنوب»، «تجربه‌ی حضور و نیایش در کلیسا» و «روند توسعه‌ی تکنولوژی.»

او نشانه‌های متعددی به دست می‌دهد مشخص می‌کند «سفر معنوی انسان به سوی امر مطلق» را شبیه «سفر فیزیکی انسان به نقطه‌ی دسترسی‌ناپذیر در قطب» می‌داند.

از نخستین سفرهایی که در این مسیر ناکام مانده‌اند (چون ابزارهای نامناسب و دست‌‌و‌پاگیر داشته‌اند)‌ تا سفر‌های بعدی که به تدریج موفقیت بیشتری کسب کرده‌اند.

دیلارد مستقیم موعظه نمی‌کند، اما یک کشیش مدرن است که می‌کوشد از زاویه‌ای دیگر متافیزیک مد نظر خود را برای خواننده توصیف کند. این ویژگی‌ها چیزی از شیرینی نوشته‌هایش کم نمی‌کند، اما فشار سنگین دیلارد برای تحمیل این روایت شخصی معنویت به خواننده، برخی منتقدان را ناراضی کرده است.

در حدی که مثلاً ویلیام درِشیویچ در آتلانتیک رسماً زبان به اعتراض باز می‌کند و می‌گوید که دیلارد خارپشتی است که سعی می‌کند خود را روباه جلوه دهد (+).

منظور درشیویچ این است که او یک حرف بیشتر ندارد اما سعی می‌کند وانمود کند حرف‌های بسیار متنوعی برای گفتن در چنته‌اش انباشته است. این منتقد بر همین اساس معتقد است که چشمه‌ی حرف‌های دیلارد خشکیده و بیهوده نیست که چند دهه‌ی آخر زندگی‌اش نتوانسته‌ حرف تازه‌ای بنویسد و کتابی منتشر کند (کتابی که چند سال قبل از دیلارد منتشر شد تقریباً به منتخب جستارهای قدیمی‌اش محدود بود).

خواندن دیلارد برای ما چه دستاوردی خواهد داشت؟

اگر سلیقه‌ی شما به ما نزدیک باشد احتمالا از میان پنج جستاری که در این کتاب آمده، جستار‌های سفر اکتشافی به قطب و کسوف کامل را بیشتر دوست خواهید داشت و احتمالاً با بخشی از جستار آموزش مکالمه به سنگ هم ارتباط برقرار خواهید کرد.

اما حتی اگر همه‌ی بخش‌های نوشته‌های دیلارد را نپسندید، باز هم آن‌ها را خواهید خواند. پرش‌های فراوان و جابه‌جایی از یک موضوع و صحنه به موضوع و صحنه‌ای دیگر، شما را با دیلارد همراه نگه خواهد داشت.

اگر به نوشتن و نویسندگی هم علاقه‌مند باشید و بخواهید در مواجهه با چالش نوشتن گامی به پیش بردارید، دیلارد احتمالاً خواهد توانست جرأت و جسارت شما را افزایش دهد.

سبک نگارش او، توصیف‌های زیبا، جمله‌بندی‌های خاص و ترکیب هم‌زمان «ایجاز» و «تفصیل»، ایجاد ارتباط میان موضوعات ظاهراً نامربوط، و نیز آزادی‌ و رهایی‌اش از چارچوب‌، می‌تواند شما را ترغیب کند تا قلم بردارید و تجربه‌های خود را بنویسید.

[ لینک مرتبط: خرید و دانلود کتاب هیچ چیز آنجا نیست (فیدیبو) ]

[ لینک مرتبط: خرید هیچ چیز آن‌جا نیست از سایت اطراف ]

بعد از خواندن این درس چه کار کنم؟

  اگر به جستارهای روایی علاقه دارید می‌توانید به سراغ معرفی و مطالعه‌ی بخش‌‌هایی از کتاب‌های این هم مثالی دیگر یا فقط روزهایی که می نویسم بروید.

  محمدرضا شعبانعلی هم در سال ۹۶ (حدود یک سال قبل از انتشار ترجمه‌ی دیلارد در ایران) مطلبی درباره‌ی جستار گفتگو با سنگ دیلارد نوشته که می‌توانید آن را هم بخوانید.

پیشنهاد عضویت در متمم

دوست عزیز.

شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمه‌ی عبور) می‌توانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.

همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همه‌ی درس‌های متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درس‌های مختص کاربران ویژه متمم را نیز می‌توانید در اینجا ببینید:

 فهرست درس‌های مختص کاربران ویژه متمم

از میان درس‌هایی که در فهرست بالا آمده است، درس‌های زیر از جمله پرطرفدارترین‌ موضوعات هستند:

دوره MBA  |  مذاکره  |  کوچینگ  |  توسعه فردی

فنون مذاکره  |  تصمیم گیری  |  مشاوره مدیریت

تحلیل رفتار متقابل  |  تسلط کلامی  |  افزایش عزت نفس

چگونه شاد باشیم  |  هوش هیجانی  |  رابطه عاطفی

خودشناسی  |  شخصیت شناسی  |  پرورش کودکان هوشمندتر

اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید درباره‌ی متمم بیشتر بدانید، می‌توانید نظرات دوستان متممی را درباره‌ی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی می‌شناسند:

      شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشته‌اید.  

     تعدادی از دوستان علاقه‌مند به این مطلب:    مونا محمدی ، طاهره خباری ، نیما محمدپور ، محمد فرازی ، فائقه خطیبی

 

برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)

متمم چیست و چه می‌کند؟ (+ دانلود فایل PDF معرفی متمم)
چه درس‌هایی در متمم ارائه می‌شوند؟
هزینه ثبت‌نام در متمم چقدر است؟
آیا در متمم فایل‌های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟

۶ نظر برای هیچ چیز آنجا نیست | آنی دیلارد

    پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

    نویسنده‌ی دیدگاه : محمدجواد یعقوبی

    با متنی که ابتدای کار در این پست انتخاب شده بود، دیلارد مرا در شگفتی‌اش سهیم کرد.

    محمود دولت‌آبادی، در کتاب «سُلوک» می‌نویسد:

    من چگونه حسی هستم وقتی ذهنم شاخه، شاخه، شاخه است که من در هر شاخه‌اش اسیر و اسیر و اسیرم به جستجوی نیافتن و نبودِ آنچه در جستجویش هستم؟آری… انسان در ذهنش زندگی می‌کند،‌ انسان در ذهنش می‌میرد، قیس در ذهنش هست که هست.

    تنها موجوداتی هستیم دارای ذهنی که خودش برای خودش دارد شاخ‌وشانه می‌کشد.

    مغزی داریم که خودش، اعتراف می‌کند که در فهمیدن خودش عاجز است.

    و این نشدن‌ها و نفهمیدن‌ها را بطور مکرر در کتاب‌ها، نوشته‌ها، نقل قول‌ها،‌ خودکشی‌ها، آموزه‌های دینی، حرکت‌های اجتماعی می‌بینم.

    انگار اگر «نشدنی» نمی‌بود، خیلی حرکت‌ها اتفاق نمی‌افتاد، خیلی «شدن‌ها» رخ نمی‌داد.

    و باز هم برمی‌گردم به «سُلوک» که آغاز حرفم را با آن شروع کردم.

    دولت‌آبادی در دوراهی شدن و نشدن‌، تلاش کردن برای شناخت یا تلاش نکردن، می‌نویسد:

    فرسوده‌ام این تن، این روح،‌ این وجود را شاید مگر برسم به پاسخ چیستم؟‌ چه هستم؟ اما نشد،‌ نشد،‌ نمی‌شود! در هر آنِ خود که غور می‌کنم چندان و چنان جهان‌هایی بر من گشوده می‌شوند که هیچ پایانی برآن متصور نیست.نه؛ بیهوده است و چنین تلاش بی‌ثمری را نباید برخود تحمیل کنم که می‌دانم تمام کتاب‌های عالم در توضیح همین نکته ناتمام مانده‌اند.و چه سود از نوشتن،‌ از سپردن راهی که پایانی‌ش نیست؟‌ و نرفتن چه؟ ایستادن؟‌ماندن! نه؛ این یکی دیگر غیرعملی‌تر است از آن یک. از آن‌که نمی‌شود ماند و کی شدنی تواند بود اگر آدمی فلج شده باشد حتی؟

     
    تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
    .