مهربانی های کوچک زندگی
مهربانیهای کوچک زندگی، حرف جدیدی نیست. سنتی است که سالهاست در همه جای دنیا رایج است. محبت کردن به کسانی که الزاماً نمیتوانند محبت ما را جبران کنند و حتی شاید هرگز ما را نبینند و نشناسند تا برایمان کاری انجام دهند.
زمانی، خریدن یک یا چند تنور نان نانوایی، سنت رایجی بود و حتی خیلی از ما، برای رفع مشکلاتمان، چنین نذری میکردیم. مهم نبود که چه کسی نان را میخرد. ثروتمند است یا فقیر. من را میشناسد یا نه. مهم این بود که در لحظهای که پول را از جیبش در میآورد تا قیمت نان را حساب کند، میگفتند: امروز، چوب خط نانوایی را یک نفر خریده است.
نمیتوان انکار کرد که به تدریج، ما نسبت به هم نامهربانتر شدهایم. خودمان را بیشتر از دیگران میبینیم. نمیتوانیم بگوییم «مردم نامهربانتر شده اند». چون مردم، چیزی خارج از جمع ما نیستند: مردم، همان خودمان هستیم.
فروشندهای که امروز هنگام فروش لباس، در چهرهی من لبخند نمیزند، دیروز هم وقتی آب میوه خریده، لبخند را ندیده. شاید چون آبمیوه فروش هم ساعتی قبل از آن، هنگام عبور از خیابان، از سرعت زیاد ماشینی که برای او نایستاده است، بر خود لرزیده باشد و هنوز در تصور آن لحظه باشد. شاید آن ماشین تندرو، ما بوده باشیم!
در اینجا فهرست سادهای از مهربانی های کوچک زندگی را، تنظیم کردهایم. خوشحال میشویم آنها را بخوانید. در ایام نوروز برخی از آنها را انجام دهیم و اگر برایمان لذت داشت، در تمام سال هم ادامه دهیم. اگر یکی از این کارها را انجام دادید و لذت خوبی را تجربه کردید، خوشحال میشویم برای ما هم بگویید. اگر ایدهی دیگری داشتید و در فهرست ما نبود، لطف میکنید اگر برای ما هم بنویسید. فهرست مهربانی های کوچک زندگی، قطعاً نقطهی پایان ندارد. آنچه میخوانید آغاز این فهرست بلند است:
* وقتی در جاده، از کنار عوارضی میگذرید، میتوانید عوارض ماشین پشت سر را هم حساب کنید.
* اگر در فروشگاهی دستگاههای فروش اتوماتیک نوشیدنی یا قهوه یا … وجود دارد، میتوانید به دستگاه پول یک قهوه یا نوشابه را بدهید، اما چیزی نگیرید تا نفر بعدی، کمی شگفت زده شود! (ترجیحاً وقتی کمی خلوت است. اگر شلوغ باشد، مردم دیگر به دنبالتان راه میافتند که پولتان را جا گذاشتهاید و شما هم باید برای آنها هزار جور توضیح بدهید)
* وقتی در پایان مهمانی، صاحبخانه اصرار میکند که شما هیچ چیز نخوردید، شکلات خود را بردارید و آن را به دوست خود یا هر کس دیگری که بعداً میبینید بدهید.
* در سفرهای درونشهری یا برونشهری، هدیههای کوچکی برای پلیسها به همراه داشته باشیم. کتاب خوب. یا مجسمهی کوچک یا هر چیز دیگری از این دست. پلیسها همیشه خلافکارهای ما را میبینند. بگذاریم عادت کنند که هر ماشینی که کنار آنها توقف میکند، صرفاً برای التماس چشم پوشی از جریمه نیست!
* اگر از یک محصول لبنی خاص، خوشتان میآید و به نظرتان، تولیدکنندهی آن خوب و حرفهای عمل کرده است، میتوانید به سوپرمارکت محل خود، پول چند عدد از آن محصول را بدهید و از او بخواهید که به چند مشتری بعدی، یک عدد از آن محصول را بدهد و بگوید که یک مشتری راضی این کار را کرده است.
* اگر پیرزن یا پیرمرد دستفروشی را دیدید که در خیابان یا مترو، فروشندگی میکند و مشخص بود که نان خودش را از این راه تامین میکند، میتوانید بستهی لیف یا جوراب او را بخرید، اما از او نگیرید و بخواهید که آنها را میان دیگران، به رایگان توزیع کند (پیرزنی که چند شب پیش، این نوع مشتری را تجربه کرده بود، به جای اینکه ملتمسانه به مردم بگوید جورابهایش را بخرند، با غرور میگفت: عیدی شماست! بفرمایید!).
* وقتی در پارکینگ به سمت ماشین خود میروید تا آن را بردارید به یک رانندهی سرگردان در جستجوی پارکینگ، بگویید که میتواند بیاید و جای شما پارک کند و او را به سمت محل ماشین خودتان هدایت کنید.
* اگر کتابی را دوست دارید یا کتابی را داشتهاید و دیگر نمیخوانید، آن را در یک محل عمومی – شاید مترو یا شاید رستوران – جا بگذارید. یادتان باشد که ابتدای کتاب بنویسید که این کتاب را عمداً گذاشتهاید و از خواننده بخواهید که بعد از خواندن، یادداشتی به ابتدای صفحه اضافه کند و آن را جای دیگری، «جا بگذارد». در غیر این صورت، ممکن است دیگران مجبور شوند به دنبال صاحب کتاب بگردند!
* وقتی در ترافیک خیابان یا جاده هستید و ماشین کناری، ناامیدانه راهنما میزند و به دنبال موقعیتی برای دور زدن یا تغییر خط میگردد، لحظهای توقف کنید تا مسیرش را تغییر دهد (به نظر ساده میرسد. اما سهل ممتنع است! عموماً این کار را نمیکنیم).
* وقتی شبها، ماشینی در کوچه یا خیابان متوقف میشود و شما پشت آن معطل هستید، به جای چراغ زدن، چراغ ماشین خود را خاموش کنید تا مسافران یا اعضای خانوادهاش برای پیاده شدن، هول نشوند.
* برای مردهای بی خانمان یک وعده غذا تهیه کنیم. یا وقتی به صورت خانوادگی رستوران میرویم، یک ظرف غذای اضافی هم بگیریم. احتمالاً تا قبل از رسیدن به خانه، کسی را پیدا میکنیم که غذا را به او بدهیم. قطعاً لذت رستوران، چند برابر خواهد شد.
* اگر در سوپرمارکت یا فروشگاه، خرید زیادی داریم و نفر بعد از ما در صف صندوق، یکی دو قلم کالا دارد، از او خواهش کنیم که قبل از ما، حساب کند.
* نامه بنویسیم! شاید به نظر مسخره بیاید. اما اگر یک بار امتحان کنید مشتری میشوید! به جای ایمیل و مسیج و …، برای یکی از دوستانتان، نامه بنویسید. با دست خط خودتان. آن را پست کنید. مطمئن باشید که چنین نامهای، معادل یک سال پیام و پیامک تکراری و بیهوده، اثر دارد.
* حتی اگر از اتوبوسهای درونشهری استفاده نمیکنیم، به دنبال فرصتی باشیم که لحظهای آنها را ببینیم و به خاطر خدماتشان، از آنها تشکر کنیم. مطمئناً اگر یک کارت تبریک از پیش نوشته داشته باشیم و به آنها بدهیم، تا مدتها آن را فراموش نمیکنند.
* اگر در مجتمع یا آپارتمان خود، کودکی داریم، برایش جعبهای خوراکیهای متنوع درست کنیم و با هماهنگی والدینش به او بدهیم.
* به صورت ناشناس، کارت تبریک با یک عالمه آرزوی خوب بنویسیم و در اتوبوس یا تاکسی یا محل عمومی دیگری بگذاریم. لذت گرفتن این کارت تبریک، خیلی بیشتر از آنهایی است که دیگران از روی وظیفه برای ما میفرستند.
* یک ظرف صابون مایع بخرید و در مسیر رانندگی خود در جاده، به دنبال یک دستشویی بگردید که به آن نیاز داشته باشد!
فهرست مهربانیهای کوچک، در بسیاری از فرهنگها، با لبخند زدن و احوال پرسی از رهگذران غریبه آغاز میشود. اما شاید تجربه کرده باشید که امروز، اگر غریبهای لبخندی بزند و به ما سلام کند و سال نو را تبریک بگوید، یا فرض میکنیم آشنایی است که فراموشش کردهایم یا ما را با کس دیگری اشتباه گرفته است. شاید اگر همین مهربانیهای کوچک بالا و صدها مورد مشابه آنها، به تدریج در میانمان رایج شود، زمانی برسد که لبخند زدن و تبریک گفتن یک ناشناس، تا این حد برایمان نامتعارف نباشد. آن روز قطعاً در جامعهی دیگری زندگی خواهیم کرد…
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری سبک زندگی من به شما پیشنهاد میکند:
- سبک زندگی | تعریف سبک زندگی چیست و مولفه های آن کدامند؟
- تعریف سلامت چیست؟ مولفه ها و شاخص های سلامت کدامند؟
- معرفی کتاب زندگی های روزمره | بن هایمور
- چای یا قهوه؟ کدام بهتر است؟
- انسانهای موفق قبل از صبحانه چه میکنند؟
- گوشت خواری یا گیاه خواری؟ | از کتاب در جست و جوی طبیعت
- چگونه کارایی روزانهام را نابود کنم یا کاهش دهم؟
- چرا همیشه خسته ام؟
- اثرات و عوارض کم خوابی و بی خوابی
- چند پیشنهاد برای خواب راحت شبانه
- چند جمله از کتاب نکته های کوچک زندگی | اچ جکسون براون
- قانون مورفی چیست؟ | قوانین مورفی چه چیزی را به ما میآموزند؟
- اگر میخواهید موفق نباشید…
- کارهایی که هر روز به شکل نادرست انجام میدهیم
- کسانی که جسم و ذهن ما را مسموم می کنند
- چرا باید وابستگی به موبایل را کاهش دهم؟
- مواجهه با انسانهای سمی
- مهربانی های کوچک زندگی
- به جای خریدن یک موبایل دومیلیون تومانی…
- مدیریت رابطه عاطفی | رابطه عاطفی سالم چه نشانه هایی دارد؟
- فواید و خواص دوش آب سرد در برنامه روزانه زندگی ما
- پرکاربردترین اپلیکیشن موبایل شما چیست؟ (اندروید | iOS | ویندوز)
- نوموفوبیا چیست؟ آیا شما هم گرفتار آن هستید؟
- درباره بلند حرف زدن با خود!
- برخی از فواید گوش دادن به موسیقی
- نکته هایی در مورد موفقیت که کمتر به ما میگویند
- درباره دوستی: آیا هنوز باید با او دوست بمانم؟
- چرا خوشحال نیستیم؟
- شاخص توده بدنی چیست؟ فرمول BMI و معنای آن
- کپسول زمان | آیا به خودتان هدیه میدهید؟
- کافه مرگ | حرف از مرگ و زندگی در کنار چای و قهوه
- در ستایش پیاده روی | راه رفتن برایمان عادی نشود (ارلینگ کاگه)
- مکان سوم چیست؟ | مسئلهٔ مکان را جدی بگیریم
- چرا پیاده روی میکنیم؟ | فردریک گرو در کتاب فلسفه پیاده روی پاسخ میدهد
- فواید پیاده روی و مضرات آن و عادتهای ما در زمینه پیاده روی
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : امید محمدی
من مهربانی های کوچک زیادی تو زندگیم دیدم. دوست دارم قسمت کوچکی از اونها رو با شما به اشتراک بذارم. این مهربانی های کوچک زندگی مربوط به یه دوره نه ماهه از زندگی منه که وانت داشتم و کارم تحویل مبلمان به مشتری ها بود. راننده ها و کارگرهایی که در صنعت مبلمان فعالیت میکنن حق الزحمه ی بیشتری از عرف بازار میگیرن. مثلن کرایه پنجاه هزار تومنی رو صد هزار تومن میگیرن. از دید خیلی از مشتریها این صنف بی انصافن و درامد خوبی دارن. ولی اینجوری نیست. مبل فروشها بارشون رو به هرکسی نمیدن. هر فروشگاهی یکی دو سه تا وانتی مخصوص دارن که بنا به عرف بازار، کارگر بی جیره و مواجب فروشگاه محسوب میشن. بابت حمل و نقل های داخلی پولی بهشون نمیدن. اوقات بیکاریشون رو معمولن باید بعنوان کارگر برای صاحب فروشگاه کار کنن. در عوض کرایه های مربوط به تحویل بار به مشتری رو بیشتر میگیرن. مشتریها چون این چیزا رو نمیدونن گاهی برخورد بدی باهاشون میکنن. بعضی ها فکر میکنن که این صنف درامد بالایی دارن ولی اینجوری نیست. راننده ها و کارگرها اکثرن از طبقه متوسط رو به پایین هستن. یکی از مشکلات این قشر وعده های غذایی نامنظمشونه. من هم مثل بقیه راننده ها از خونه ناهار میاوردم و تو شرکت یا فروشگاه گرم میکردم و میخوردم. برامون نمی صرفید هر روز بیرون غذا بخوریم. گاهی کارمون طول میکشید و تا عصر به شرکت بر نمیگشتیم. یه سری واسه یه مشتری بار بردم. حدود ساعت دو بود که به خونه شون رسیدیم. هم من و هم کارگری که همراهم بود گرسنه شده بودیم. از صبح فقط دو تا کیک خورده بودیم. از همون دم در خونه بوی زرشک پلو با مرغ میومد. خانمی که خرید کرده بود همون اول کار دق دلیش رو بابت تاخیری که در تحویل مبل بوجود اومده بود سر ما خالی کرد. وقتی رفتیم تو آپارتمانشون یه پسر بیست و دو ساله هیکلی و چهارشونه سر میز نشسته بود داشت غذا میخورد. جواب سلام ما رو نداد. توی اون لحظه حس ویار خانمها رو کاملن درک میکردم. سعید، کارگری که با من اومده بود، هم همینطور. تو آسانسور که داشتیم میومدیم پایین که بقیه مبلا رو ببریم بالا با دلخوری بهم گفت، بی وجدان یه تعارف هم بهمون نزد. چیزی نگفتم. بار رو تحویل دادیم و جلوی اولین رستورانی که سر راهمون دیدیم ایستادم. با همون لباس کار رفتیم تو رستوران و غذا خوردیم. در سکوت و با حس تلخ آزار دهنده ای، که هر لقمه غذا رو به زور پایین میدادیم. هنوزم بعد از هفت سال ، یاد اون روز میافتم حالم بد میشه.
البته که همیشه اینجوری نبود . همونجوری که اول کامنتم گفتم خاطرات خوب زیادی داشتم. یه لیوان شربت خنک در روزای گرم تابستون، یه استکان چای یا قهوه، یه تیکه از کیک تولدی که با لبخند و روی خوش بهمون تعارف میکردن، چند تا شکلات خارجی که تا اون وقت مزه ش رو نچشیده بودم، دو تا ساندویچ کالباسی که یکی از مشتریها برامون درست کرد و قسم خورد تا نخوردیمشون حق نداریم بقیه مبلا رو بیاریم بالا ، همین مهربانی های به ظاهر کوچک و کم اهمیت کافی بود که حال چند روزمون رو بسازه، که حس خوبی داشته باشیم، که برخوردمون با مشتری بعدی، دوستمون و همکارمون بهتر باشه. لذت همین مهربانی ها و محبت های کوچک برای من خیلی بیشتر از انعام هایی بود که گاهی بیشتر از درامد اون روزم بود.
شب بیست و نهم اسفند یه میز تلویزیون برای یکی از مشتریها بردم. یه خانم میانسال بود. پولدار بود، ولی به طرز غریبی تنها بود. تو اون چند دقیقه ای که میزش رو مونتاژ میکردم ، با سکوت روی مبل نشسته بود و منو نگاه میکرد. بعد یه دفعه انگار یاد چیز مهمی افتاده باشه بلند شد و ظرف شیرینی رو آورد و بهم تعارف کرد. تشکر کردم و یکی برداشتم، اصرار کرد که بیشتر بردارم، معذرت خواهی کرد که حواسش نبوده پذیرایی کنه. ظرف آجیل و میوه روی میز رو هم آورد گذاشت جلوی من. رفت برام چای آورد، من معذب بودم ، احساس میکردم منو نگاه میکرده یاد بچه هاش افتاده، شایدم اصلن بچه ای نداشت. کارم رو تموم کردم و خواستم برم، دوباره میوه و شیرینی تعارف کرد و دوباره معذرت خواهی کرد که اولش یادش رفته تعارف کنه. خیلی مهربون بود. یه دفعه یاد مادر خودم افتادم که سه ماه بود ندیده بودمش و دلم براش تنگ شده بود، اشک تو چشمام جمع شد، نگاهم رو دزدیم و مشغول جمع کردن ابزار کارم شدم. با لحن گرفته ای بهش گفتم بی زحمت اون رسید رو امضا کنین ، باید تحویل حسابداری بدم. گفت چشم. رفت رسید رو امضا کرد، یه نایلون از تو آشپزخونه آورد و پرش کرد از میوه و آجیل و شیرینی. با اصرار بهم داد که ببرم. لحظه خداحافظی یه لحظه تو چشماش نگاه کردم. چشمای هر دوتامون خیس بود. من خیلی از دوستا و همکارای اون دوره از زندگیمو فراموش کردم، ولی این غریبه ها رو نه. حتی جزئیات صورت و لباس و دکور خونه شون رو هم یادمه. تاثیر محبتشون هنوزم تو زندگیم جاری و ساریه.
خودمم بعضی وقتا مهربانی های کوچک زندگی میکنم:) یه چیزی که به نظرم اومد بگم اینه خیلی از ماها در اینجور مواقع یاد کودکان کار و دستفروشها و انسان های نیازمند میافتیم. ولی خوبه که به کسایی که هیچ نیازی هم به کمک ما ندارن محبت کرد. چند روز پیش تو فست فود نشسته بودم داشتم پیتزا میخوردم. یه پسر جوون اومد تو. خوشتیپ بود، سر و وضع خوبی هم داشت. اونم پیتزا سفارش داد. یه ساک ورزشی دستش بود، معلوم بود تازه از باشگاه برگشته. تا پیتزاش آماده بشه چند بار بلند شد رفت دم پیشخوان و بر گشت. دفعه آخری همون دم پیشخوان ایستاد و به ام دی افی که حایل بین آشپزخونه و جای نشستن مشتریا بود تکیه داد. با دستش رو ام دی اف ضرب گرفته بود. از ساندویچیه پرسید ؛ چی شد؟ آماده نشد? ضعف کردم.
یه تیکه پیتزا رو سس زدم بردم دو دستی بهش تعارف کردم. گفتم داداش فعلن اینو بزن روشن شی، تا آماده شدن پیتزای خودت خدا بزرگه. قیافه ی در هم و گرفته ش یه دفعه باز شد. به قول معروف گل از گلش شکفت. از ته دل و با صدای بلند خندید. ساندویچی هم همینطور. با احترام و دو دستی تیکه پیتزا رو گرفت و تشکر کرد. گفت؛گفتم ضعف کردم ولی نه در این حد.
موقع حساب کردن ساندویچیه بهم لبخند میزد. پسره در حالی که داشت پیتزاش رو می لمبوند از همون پشت اصرار میکرد که مهمونش باشم. وقت رفتن و خداحافظی کردن بهم لبخند زدیم .
چند ماه پیش سری زدم به یکی از شرکتایی که چند سال پیش توش کار میکردم. کارمندای بخش اداری همه عوض شده بودن و آشنا بینشون نبود. یه نامه دادم به منشی رئیس شرکت و برگشتم. تو نامه براش نوشته بودم که یکی از کارگرای قدیمی شرکتم که شش سال پیش اونجا کار میکردم. نوشته بودم که شما منو نمیشناسین ، منم فقط یه بار شما رو دیدم. این نامه رو نوشتم که ازتون تشکر کنم. بابت اینکه کسب و کاری رو راه انداختین و منبع درامد چند صد نفر شدین، اونم تو این وضع بد اقتصادی. نوشتم براش که من الان پنج ساله کسب و کار خودم رو راه انداختم و به تازگی طعم شیرین موفقیت و رسیدن به هدف رو چشیدم. براش نوشتم که سختیایی که برای رسیدن به این جایگاه کشیده رو درک میکنم، خودم قسمتی از اونها رو چشیدم. ازش تشکر کردم بابت چیزهایی که ازش یاد گرفتم. هر چند هیچوقت یک کلمه هم با هم صحبت نکردیم، اما سیستمی که ساخته بود، رفتار و شیوه برخوردش برای من یه کلاس درس بود. نمیدونم اون نامه رو خونده یا نه. نمیدونم اگه خونده حسی پیدا کرده. اما من خودم حس خوبی دارم. هر بار که محبت یا مهربانی ای میکنم حس خوبی دارم. فکر میکنم اونایی هم که بهم محبت کردن و میکنن ، بیشتر از من این حس خوب رو تجربه میکنن.
راستش من فکر میکنم هیچ انسانی به هیچ انسان دیگه ای محبت نمیکنه، هر محبتی میکنیم در حق خودمون میکنیم.