تاریخچه پول در جهان | پول چگونه به وجود آمد؟

سالهاست که مردم عادت دارند در پی اتفاقات سیاسی و اقتصادی و طبیعی، قیمت طلا را بپرسند و پیگیری کنند.
طلا، نفت، شکر و قهوه از جمله کالاهایی هستند که مانند دماسنج اقتصاد و سیاست جهان عمل کردهاند و کمی زودتر یا دیرتر، نسبت به رویدادها و روندهای حاکم بر جهان عکسالعمل نشان دادهاند.
در شرایطی که سالهاست شکل بحث پول و پشتوانهی پولی در اقتصاد جهان تغییر کرده است، هنوز هم کم نیستند کسانی که در نقاط مختلف جهان به اشتباه فکر میکنند معادل سکهها و اسکناسهایی که در دست دارند، بانکی در نقطهای از جهان، طلا یا ملک یا پشتوانهی فیزیکی دیگری را نگهداری میکند.
در این میان که هنوز بسیاری از مردم جهان جدا شدن پول از پشتوانهی طلا را به خوبی درک نکرده بودند، پولهای رمزنگاری شده مثل بیت کوین (Bitcoin) و ایتریوم (Ethereum) و لایت کوین (Litecoin) و ریپل (Ripple) هم آمدند تا بانکداران هم به تدریج به جمع مردمی بپیوندند که نمیتوانستند فضای پولی جدید دنیا را درک و تحلیل کنند.
مجموعه درسهای تاریخچه پول میکوشند روند شکلگیری و رشد و تغییر نگاه انسان به پول را از پول کالایی تا پول رمزنگاری شده (Cryptocurrency) به زبانی بسیار ساده و به دور از اصطلاحات تکنیکی بررسی کنند.
درس حاضر به پول کالایی اختصاص دارد و در درسهای آتی، روند تکامل پول کالایی تا پول مجازی و رمزنگاری شده را به تدریج بررسی خواهیم کرد.
تذکر: در درسهای آینده خواهیم آموخت که اصطلاح ارز رمزنگاری شده دقیقتر و علمیتر از پول رمزنگاری شده است. فعلاً در این درس همان اصطلاح غیردقیق اما رایج پول رمزنگاری شده را به کار میبریم تا به تدریج تفاوت این دو را بهتر بیاموزیم و درک کنیم.
شاید شما هم شنیده باشید که در زندانهای جنگ جهانی و جاهایی که ورود و خروج کالا سخت و ملاقات با زندانیان عملاً غیر ممکن بود، سیگار به پول رایج تبدیل شد.
افراد حاضر میشدند به یکدیگر کمک کنند و کارهای یکدیگر را انجام دهند و در مقابل، چند نخ سیگار را – که به هر روش غیرقانونی وارد مجموعه شده است – به دست بیاورند.
دینامیک این رفتار بسیار جالب است.
در ابتدا سیگار را میگرفتند که آن را مصرف کنند، اما کم کم به چنان کالایی گرانبها تبدیل میشد که سیگاریها هم، آن را ذخیره میکردند تا در مواقع ضروری، خدمات و کالاهای مورد نیاز خود را با آن خریداری کنند.
غیرسیگاریها هم، در ازاء کارهایی که برای دیگران انجام میدادند، سیگار طلب میکردند! چون میدانستند که هر نخ سیگار، سرمایهای است که بعداً با آن میتوان فرصتها و خدمات دیگر را خریداری کرد.
میتوان گفت به این شیوه، در جامعهی بسته و محدود زندان، یک پول نوع جدید متولد شد؛ چیزی که به آن پول کالایی یا Commodity Money میگویند.
پول کالایی یا کالا به عنوان پول یا Commodity Money
در محیطهای بسته، هر چیز کمیابی میتواند به وسیلهای برای مبادله تبدیل شود.
اگر کمی از کرهی زمین دور شویم و آن را زندانی ببینیم که تمام ما در آن در حال زندگی هستیم و مانند یک سیستم بسته، راه به بیرون ندارد، میتوانیم بفهمیم که طلا و نقره، چگونه به پول کالایی تبدیل شدند.
مواد یا کالاهایی که فراوانی نداشته باشند، جای زیاد نگیرند، تقاضا برای آنها وجود داشته باشد و قابل وزن کردن یا قابل شمارش باشند، شانس این را دارند که به عنوان پول کالایی مورد استفاده قرار بگیرند.
طلا و نقره، تا حد خوبی از این ویژگیها برخوردار هستند.
اگر از فضاهای محدود مانند زندانهای جنگ جهانی بگذریم، در دوران معاصر عملاً تنها بازمانده از پولهای کالایی قدیم، همین سکههای طلاست که در اقتصادهای مختلف، نامهای متفاوتی دارد و ما به نام سکههای بهار آزادی میخریم و میفروشیم و هدیه میدهیم.
سکههای بهار آزادی، طلا با عیار ۹۰% هستند.
البته طلافروشها عادت دارند معیار خود را ۲۴ میگیرند. طلای ۱۸، یعنی آلیاژی از طلا که ۷۵ درصد آن طلاست و با عناصر دیگر ترکیب شده است. بنابراین، میتوانیم بگوییم عیار سکه های بهار آزادی، ۲۱٫۶ است.
در ادامهی مرور تاریخچه پول خواهیم دید که اگر چه پول کالایی هنوز هم کمابیش مبادله و نگهداری میشود، اما به تدریج سهم آن در اقتصاد جهان کاهش یافته و احتمالاً این روند کاهشی را همچنان ادامه خواهد داد تا طی چند دههی آتی، این سیستم سنتی پولی به تدریج کمرنگ و حذف شود.
دوست عزیز.
دسترسی کامل به این درس برای کاربران ویژه متمم در نظر گرفته شده است.
با عضویت به عنوان کاربر ویژهی متمم، علاوه بر دسترسی به این مطلب، به سایر بحثهای مرتبط با تاریخچه پول هم دسترسی پیدا میکنید.
همچنین با فعال کردن اشتراک ویژه به درسهای بسیار بیشتری دسترسی پیدا میکنید که میتوانید فهرست آنها را در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
البته بررسیهای آماری ما نشان میدهد که علاقهمندان به تاریخچه پول معمولاً از میان درسها و مطالب مطرح شده در متمم، از درسهای زیر بیشتر استقبال میکنند:
روانشناسی پول | سواد مالی کودکان و نوجوانان
خودشناسی | شخصیت شناسی | کوچینگ
دوره فروش | دوره MBA | برندسازی شخصی
افزایش عزت نفس | مذاکره | تصمیم گیری
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
تمرین و مشارکت در بحث
آیا شما هم در محیط کار یا زندگی یا در جمع دوستان خود تجربهای از پول کالایی داشتهاید؟
اصلاً بحث کالا به عنوان پول چه تجربهها و ایدههایی را برای شما تداعی میکند؟
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری تاریخچه پول و آینده آن به شما پیشنهاد میکند:
- تاریخچه پول در جهان | پول چگونه به وجود آمد؟
- تهاتر چیست؟ | معنی تهاتر در معامله و جایگاه معاملات تهاتری در اقتصاد امروز
- تفاوت تهاتر و پول کالایی در چیست؟
- تاریخچه پول | عصر فلزات و طلا به عنوان یک پول کالایی
- مرور چند آمار درباره طلا – ظاهراً طلا واقعاً در حال مصرف است
- در جستجوی طلا
- حواله چیست و چگونه به وجود آمد؟
- تعریف پول چیست؟ تفاوت پول و ارز چیست؟
- نشر نخستین اسکناسهای تاریخ توسط چینیها
- شکلگیری بانکهای مرکزی به عنوان یک نهاد نظارتی
- استاندارد طلا و پول فیات (پول بی پشتوانه یا دستوری)
- درباره علت تورم | از کتاب میلتون فریدمن درباره پول و سیاستهای پولی
- طراحی اسکناس یورو | چالشهای چاپ و انتشار پول جدید
- چالش همیشگی اسکناس تقلبی | صورت فلکی یوریون چیست؟
- تعریف پول مجازی چیست و آیا چنین اصطلاحی درست است؟
- پول پلاستیکی | کارت های بانکی و وضعیت «چوب بدون هویج»
- صندوق بین المللی پول (IMF) چیست و چه کار میکند؟
- معرفی کتابی درباره تاریخچه پول | پول – داستان واقعی یک چیز الکی
- کتاب دید اقتصادی | چگونگی رشد و فروپاشی اقتصاد | پیتر شیف
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : منصور سجاد
روش پول کالایی در بین ناشران بسیار متداول است.
به این روش در بین ناشران مبادله گفته میشود
یک ناشر کتابهایی که منتشر کرده به ناشر دیگر میدهد و معادل آن از کتابهای ناشر دیگر دریافت میکند
به این ترتیب سبد کالایی هر دو بزرگتر میشود و هر کدام میتوانند در مراکز عرضه خود کتابهای بیشتری را بدون اینکه نیاز به خرید کتاب باشد عرضه کنند
جالب است که معمولا دریافت کننده کتاب دوباره آن کتاب را با ناشر دیگر مبادله میکند و به این ترتیب میبینی کتابت سر از مراکزی برای فروش سر در آورده که خودت هم تعجب میکنی
مثلا کتاب های مجموعه کلید که ما منتشر میکنیم در همه فرودگاه های کشور و بعد از گیت بازرسی موجود است
اما من نمیدانم چگونه به آنجا رسیده است
ولی قطعا این مبادله ها موثر بوده است
مزیت این روش برای کسانی که یک کتاب چاپ کرده اند و نمیدانند آن را چگونه بفروشند هم زیاد است.
هر کس بالاخره شبکه ای در اطراف خود دارد،یا میتواند در اداره یا مدرسه ای نمایشگاه بگذارد یا به شرکتی بفروشد. و...
اگر کتاب خود را مبادله کنید و در این شبکه هایی که دارید کتاب های مبادله ای را بفروشید سریع کتاب به چاپ های بعد میرسد
البته ریزه کاری هایی هم دارد
مثلا مبادله با کتاب های نفیس و... روش متفاوتی دارد که در کلاسهای «خلق کتاب موفق»توضیح بیشتری میدهم
سلام بر همه دوستان
یادم هست در دهه ۶۰ و ۷۰ در روستای ما مغازه ای بود که در قبال فروختن اقلام خود،گندم،جو،کره،پنیر،دوغ،ماست،پوست گوسفند و نان خشک از مردم روستا میگرفت.
این مبادله کالا به کالا برای طرفین سود داشت و همیشه هم راضی بودند.
سنگ های قیمتی نمونه خوب از پول کالایی هستند. سنگ های مثل الماس، امتیست Amethyst، یاقوت، کهربا (صمغ درخت که خشک شده وودر طی سالیان فسیل شده)
چشم ها را خیره میکردند ، مشتریان خودشان را داشتند ، جا نمیگرفتند و هر دانه آنها مقابل حجم بزرگی از کالا های دیگر داد و ستد میشد.
بله
تداعی این که مابقی پول رو ادامس و… میدن
یادمه بچه که بودیم(نیمه ی دهه ۶۰) با بچه های فامیل یا تو مدرسه سر برچسبهای فانتزی که بهش “عکسبرگردان” میگفتن کل کل داشتیم. گهگاهی هم برای اینکه تنوع بیشتری داشته باشیم عکس برگردونهای خودمونو با عکس اونیکی که خوشمون میومد و طرف راضی میشد بده عوض میکردیم. این وسط هم هرکی عکسهای قشنگتری داشت و افراد بیشتری بهش علاقه نشون میدادن یعنی چیز با ارزشتری داشت و باید بابتش بیشتر خرج میکردی. مثلا گاهی واسه یه عکس کوچیک و اکلیلی که اونموقع کم بود، چندتا عکس بزرگی که دوست داشتی باید میدادی تا بتونی اونو بگیریش! یه زمانی هم سر انواع ادامسها این برنامه رو داشتیم. طوریکه یکی از دخترخاله هام اکثرا ادامسهایی که برامون میخریدن رو نمیخورد و بعنوان دارایی و سرمایه تو یه ظرف نگه میداشت تا وقت نیاز از اونها خرج کنه یا همیشه یه ادامسی واسه خوردن داشته باشه!
جالب بود برام چون الان که فکرشو میکنم میبینم ما اونموقع بدون اینکه بدونیم داریم چیکار میکنیم و بدون اینکه پول و واحد پولی برامون معنی خاصی داشته باشه شروع به مبادله و تجارت کرده بودیم تا نیازهامونو رفع کنیم.
باقی پول دارو رو که چسب میدن رو بارها به عنوان پول برگردوندم به خودشون
دوران تحصیل لیسانس، توی سلف دانشگاه بعضا نوشابه یا دوغ میخریدیم و با غذا میخوردیم، نوشابه فروش غالبا بجای بقیهی پول آدامس شیک پس میداد. اگه اشتباه نکنم مثلا دوغ آبعلی شیشهای قیمتش ۴۰۰ بود و پونصدی که میدادی یه آدامس برمیگردوند به عنوان بقیه پول و اگر کسی هم نسبت به این قضیه اعتراضی داشت فروشنده بهش میگفت «بهم پول خرده بده!». عموما این بستههای سبز رنگ آدامس شیک دست نخورده توی جیبمهامون میموند. گاها وقتی خرده نداشیتم مثلا با یک دویستی دوتا آدامس شیک میدادیم و یه نوشابه/دوغ ازش میخریدیم. چندباری هم آدامسا رو جمع کردیم و باهاشون خرید کردیم بدون ریالی پول کاغذی. البته این نوع پول کالایی در سلف فقط کاربری داشت. :)
فروشنده هم چون خودش به عنوان پول کالایی ازشون استفاده میکرد نمیتونست که قبولشون نکنه ;))
استفاده از کالا به عنوان پول بحث احتمال انحصار در کسب سرمایه رو به ذهنم میاره. چون اگر هزینه فرصت استخراج یا تولید اون کالا در مقابل ارزشی که روی خود اون کالا صرف شده برای عده ای پایین تر از سایر افراد جامعه بشه (به دلیل انحصار تکنولوژی یا منابع طبیعی انحصاری)، مشابه این است که عده ای خاص برای خودشون انحصار چاپ پول دارند.
این شیوه هنوز در روستاها (مثلا منطقه سیستان و بلوچستان) رواج دارد
تعدادی از روستاهای کرد نشین غرب کشور، به دلایلی مثل سعب العبور بودن، هشت سال جنگ تحمیلی، بمب های باقی مانده از زمان جنگ، حضور نیروهای کومله و دموکرات، و بی مهری دولتمردان، تا همین چند سال پیش فاقد جاده و راه ارتباطی مناسب بودن. این روستاها اکثرن کم جمعیت هستن، زمین های کشاورزی مرغوبی ندارن، و درامدشون بیشتر از طریق دامداریه. بخاطر اینکه تولیداتشون زیاد نیست، و راه ارتباطی مناسبی برای انتقال این تولیدات به جاهای دیگه ندارن، یاد گرفتن که بیشتر محصولاتشون رو خودشون تولید کنن. هر ساله تعداد محدودی از دامهاشون رو میفروشن و با پولش مایحتاجی مثل قند و چای و برنج و لباس میخرن. پول اندکی اگر باقی بمونه، در دست پدر خانواده ست که حکم پس اندازی برای روز مبادا رو داره. زنها و بچه های روستایی، به این نوع پول مرسومی که ما استفاده میکنیم دسترسی ندارن. در نتیجه زنها و بچه های روستایی ناگذیر به استفاده از پول کالایی هستن. کاسبان دوره گردی هستن که در زبان کردی به اونها چَرچی میگن. این کاسبان لوازم ارزان قیمت مورد نیاز زنها و بچه ها رو توی خورجین یک یا چند قاطر جا میدن، روستا به روستا میگردن و با زنها و بچه ها معامله میکنن. لوازمی که برای فروش میارن بیشتر شامل ظروف آشپزخانه، لوازم آرایشی و بهداشتی، عروسک و اسباب بازی، شکلات ، کلوچه، پفک و از این قبیل اجناسه. نکته جالب اینجاست که بیشتر این چرچی ها پول نقد قبول نمیکنن. در قبال کالاهایی که میارن، محصولات تولید شده در روستا مثل گندم، جو ، نخود، روغن حیوانی، کشک، گردو و کشمش و مواردی از این دست رو قبول میکنن. چون بعدن با فروش این محصولات در شهر، سود اضافه ای به دست میارن. زنان روستایی در طول سال با جدیت کالاهایی که قابلیت معامله کردن رو دارن ، تولید و جمع آوری میکنن و نیازهای خودشون و بچه هاشون رو از این طریق تامین میکنن. طبیعتن بخاطر شرایطی که دارن ، نمیتونن هرچیزی که دوست دارن رو تهیه کنن. این مساله برای بچه ها پررنگ تره. چیپس و پفک و لواشک و اسباب بازی، کالاهای لوکسی محسوب میشن که هرکسی توانایی خریدشون رو نداره. مخصوصن اینکه خانواده ها همه پر جمعیتن و تعداد زیادی بچه قد و نیم قد در هر خونه ای هست و عطش بچه ها به این اقلام هم که سیری ناپذیره. بچه های روستایی که این محدودیت ها رو میشناسن و درک میکنن، یاد میگیرن که روی پای خودشون بایستن و از همون اوان کودکی با مفهوم پول کالایی عجین میشن. فصل برداشت محصول برای بچه ها، مثل سر برج کارمنداس.بچه ها با دقت دانه های گندم و جو و نخودی که بعد از خرمنکوبی و برداشت محصول ، روی زمین ریخته رو جمع میکنن. تک و توک گردوهایی که روی درختا مونده رو با زحمت میچینن. به این کار میگن شارو کردن. معادل خوشه چینی در زبان فارسیه. بعضیا با سنگ تیله های سنگی درست میکنن. دختر بچه ها در قبال کمک به مادرشون کشک و روغن حیوانی جایزه میگیرن. بعضیا گیوه محلی میبافن. خلاصه هر چیزی که سه قابلیت شمارندگی، قابل مبادله بودن و ذخیره ارزش رو داشته باشه، توسط زنان و بچه های روستایی شناسایی، تولید، برداشت و ذخیره میشه. برای استفاده در روز موعودی که چَرچی با گنجینه های افسانه ایش به روستا میاد. تا حالا چند بار شاهد این منظره بی نظیر بودم. چرچی که از دور پیداش میشه، غلغله به جان مردم آبادی می افته. مردها معامله با چرچی رو کسر شان خودشون میدونن و از دور فقط نگاه میکنن. اما زنها؟ اما بچه ها؟ فقط باید صورتهاشون رو در اون لحظه ببینید. بچه ها از خوشحالی جیغ میزنن. پولدارها به سمت خونه می دون تا داراییهاشون رو از سوراخ سنبه هایی که عقل جن هم بهش نمیرسه بیرون بیارن و برای معامله با چرچی آماده بشن. دوری از طعم رویایی لواشک و حس لذتبخش خرچ خرچ پفک زیر دندونای کوچکشون رو بیشتر از این نمیتونن تاب بیارن. شما بگو چند دقیقه. دوست دارن اولین کسانی باشن که به وصال محبوب میرسن. طفل معصوم هایی که محمدرضا شعبانعلی ای نداشتن که براشون از مفهوم پول کالایی بگه، یا تنبلی کردن و در تحصیل چرک کف دست کوتاهی کردن، با لب و لوچه های آویزون به دور شمع مادر میگردن. مادرها اما دم به تله نمیدن. میدونن که این وروجک ها، فقط در این یکی دو ساعت حضور چرچی در آبادیه که مظلوم و سربه زیر میمونن. اونهم به طمع اینکه مادرشون سر کیسه رو شل کنه و از بساط چرچی اونا رو هم بی نصیب نذاره. زنها هم احوالاتشون دیدن داره. آب اگه دستشونه زمین میذارن و میرن سراغ چمدانهاشون. جعبه های مهماتی که زمانی فشنگ و بمب ضد نفر و گلوله ی آر پی جی توشون حمل میکردن، که بلای جون جوانا و زخم دل مادرا بشن، حالا نقش گاوصندوق هایی رو بازی میکنن که مادرا، داراییهاشون رو باهاش از دستبرد وروجک هاشون در امان نگه میدارن. چرچی که به آبادی رسید، میره و همون جای همیشگیش بساط میکنه.در حالی که چندین بچه قد و نیم قد اسکورتش میکنن و با تشویش و اضطراب سوال پیچش میکنن تا مطمئن بشن که توی بارش پفک و لواشک و عروسک هم هست. چرچی همیشه جایی بساط میکنه که توی سایه باشه و حتمن پشتش به دیوار باشه تا با تسلط بیشتری اموالش رو از شبیخون وروجک های بازیگوش در امان نگه داره. زنها و بچه ها جمع میشن. بعضیها خوش معامله ن. از هول حلیم توی دیگ میافتن و هر نرخی که چرچی روی اجناسش بذاره قبول میکنن، و سریع داراییهاشون رو با اجناس چرچی تاخت میزنن و خوشحال و خندان به سمت خونه بر میگردن. زن ها اول شانه و آینه و سرخاب و سفیداب و شال و روسری های رنگارنگ رو با حسرت زیر و رو میکنن، روزگار دلداریها و دلبریهاشون رو زیر و رو میکنن انگار. گاهی برای دخترای دم بختشون از این چیزا میخرن، برای بچه ها هم کمی هله هوله. برای خودشون اما، ظرف میخرن و شامپو و صابون و پودر رخشویی. چیز دیگه ای لازم ندارن گویا.
خوش معامله ها که رفتن کار چرچی سخت میشه. زنهایی که مذاکره و چانه زنی توی خونشونه، یا نداری و محرومیت محاسبه گر بارشون آورده.
من چهارتا شامپو برداشتم باید ارزون تر حساب کنی. همشو روغن حیوانی نمیدم، باید این کشکا رو هم برداری. باشه یه من نخود بهت میدم، اما باید یه پفک هم بذاری روش. استکاناتم که بدرد نمیخوره ، زود میشکنه. اینا رو لازم ندارم، فقط میخوام بخرم نگه دارم شاید یه روز بکار بیاد.
استراتژی کالباسی و نداشتن اشتیاق به معامله و اینجور تکنیکا رو نمیدونن چیه، اما خوب اجراش میکنن، خوب.
یه بار شاهد هیجان انگیزترین چانه زنی عمرم بودن. یه پسربچه هشت نه ساله، چشمش بدجور یه ماشین اسباب بازی رو گرفته بود. یه وانت نیسان آبی رنگ کوچولو بود ، که اندازه ش به اندازه کف دست پسرک بود. پیرمرد چرچی سی عدد گردو روش قیمت گذاشته بود. پسرک بیست تا بیشتر حاضر نبود بده. ندار نبود مرد کوچولو، کیسه ی جای برنجش پر گردو بود. ولی قیمت رو ناعادلانه میدونست. با پیرمرد چونه میزد. پیرمرد که سرش شلوغ بود، جدیش نمیگرفت. لابه لای معامله هاش، ذره ذره بهش تخفیف میداد.
۲۹ تا، ۲۸ تا، ۲۷ تا کمتر نمیدم، نمیخوای برو، اذیت نکن. کچلم کردی بچه، ۲۶ تا بده برو. پسرک اما سفت و سخت روی نرخ پیشنهادی خوش وایساده بود. بیست تا بیشتر حاضر نبود بده. مشتریها دونه دونه اومدن و رفتن و پیرمرد موند و پسرک. پیرمرد نرخ آخرش رو اعلام کرد، ۲۵ تا. پسرک کوتاه بیا نبود. پیرمرد شروع کرد به جمع کردن بار و بندیلش. یه سری وسایل رو گذاشت تو خورجینش، نیسان کوچک آبی رنگ هم بینشون بود. پسرک دلش لرزید، یه دفعه شل شد و وا رفت. پیرمرد ، رندانه چند تا از وسایل رو بیرون آورد، نیسان کذایی هم بینشون بود. دو سه سری این کارو تکرار کرد. اسباب بازی رو میذاشت تو خورجینش و درش می آورد و احساسات پسربچه چغر و یکدنده رو انگولک میکرد. مرد کوچولو اما پاش رو محکم گذاشته بود رو گردن نفس اماره ش و راه نمیداد. برای بار آخر پیرمرد اسباب بازی رو گرفت کف دستش و روبروی صورت پسرک نگهش داشت، ۲۵ تا میخوایش یا نه؟ میخوام برم ها…
پسرک پشتش به من بود، صورتش رو نمیدیدم. همونطوری ایستاده بود. یه وری شده بود و وزنش رو انداخته بود روی یکی از پاهاش و گردنش رو کج کرده بود و به ماشین اسباب بازی توی دست پیرمرد خیره شده بود. صدایی ازش در نیومد. پیرمرد چند ثانیه همونجوری ایستاد. بعد ماشین اسباب بازی رو گذاشت تو بار و بندیلش و شروع کرد به بستن طنابهاش. پسرک نا امید شد و برگشت و من برای اولین بار صورتش رو دیدم. لاغر بود. رنگ صورتش سبزه بود. یه شلوار کردی تیره پاش بود. یه ژاکت قرمزِ رنگ و رو رفته تنش بود. گوشاش بَلبَلی بود. یه دماغ داشت قد یه لوبیا. چشاش سیاه بود و مژه هاش بلند و فرفری. اشک توی چشاش جمع شده بود و برق میزد. موهاش مثل اسکاچ ظرفشویی وز وزی بود. از اون موهایی که شونه از دیدنشون وحشت میکنه.
پسرک، ناپلئونی بود که با لشکر شکست خورده ش ، از روسیه بر میگشت.
رستمی بود که چند دقیقه پیش، نعش سهرابش رو خاک کرده بود.
فرهادی بود، که خبر مرگ شیرینش رو بهش داده بودن.
پاهاش به زور هیکل نحیفش رو میکشیدن سمت خونه.
هنوز چند قدم از بساط پیرمرد دور نشده بود که صداش کرد. تغییرات میمیک صورت پسرک در اون چند لحظه، شگفت انگیزترین و زیباترین چیزی بود که در زندگیم دیدم. شاید هم شگفت انگیزترین و زیباترین چیزی که خدا تابحال خلق کرده. درست در یک ثانیه، در یک لحظه، پس از شنیدن صدای پیرمرد، بغض، غم، اندوه، حسرت، پشیمانی و نا امیدی، جای خودشون رو دادن به امید و خوشحالی. خوشحالی و امیدی که پسرک تمام تلاشش رو میکرد که بروزش نده، تا پیرمرد چرچی از راز دلش باخبر نشه، تا بشه اونیکه باید بشه و دل به وصال دلدار برسه.
پیرمرد اسباب بازی رو از تو بارش در آورد و داد به پسرک. لبخند
میزد. نگاهش پر بود از حس محبت و احترام به این کاسب کوچولوی مو وز وزی.
پسرک با دقت بیست تا گردو شمرد و داد به پیرمرد چرچی. کیسه گردو و نیسان آبی رنگ کوچکش رو چسبوند به شکمش و با تمام توانش شروع کرد به دویدن به سمت خونه. شاید می دوید که تا پیرمرد چرچی پشیمون نشده، خودش رو برسونه به امنیتِ خونه پدریش و تا صبح…
پول کالایی خوب میدونم چیه، من از دیاری میام که هنوز، رویای کودکانش رو با گردو و کشمش و روغن حیوانی خرید و فروش میکنن.
واااای چقدر فوق العاده بود این متن، منو به یاد خاطرات کودکی انداخت، روزی که اولین بار توپ رزینی سوزنی رو چرچی به روستامون آورده بود و من رفتم پیش مادر بزرگم اونقدر گریه و التماس کردم تا چند تا کشک بده ببرم توپ بگیرم. اینو خوندم اشکم درومد…
با سلام
نمونه و تجربه ای که برای دریافت کالا بعنوان پول در ذهن دارم درخصوص تخلیه ماشین های حمل هندوانه بود.یادم است در آن زمان که نوجوان بودم با برخی دوستان میرفتیم میدان تره بار و ماشین هایی که حامل هندوانه بودند رو تخلیه میکردیم و دستمزد ما بجای پول حدود ۲۰ کیلو هندوانه بود.
حکیم سعدی در گلستان باب سوم در فضلیت قناعت:
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم
انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یاقناعت پر کند یا خاک گور
پدیده ای که من در دوران تحصیلم در خوابگاه مشاهده کردم پدیده خرید و فروش اکانت بود.
در دوره کارشناسی ارشد،به هر فرد اکانتی برای استفاده از اینترنت تعلق میگرفت و حجم ان برای هر فرد،در هفته ۳ گیگا بایت بود.
من موردی را مشاهده کردم که در قبال خرید اکانت پول پرداخت میکرد و برعکس.
و جالبتر انکه،به صورت جداگانه نیز برای محصولات دانلود شده اش(مثلا ۱۰۰ فیلم برتر IMDB) تبلیغ میکرد و انها را نیز در برابر مبلغی میفروخت(بر هارد دیسک مشتری خود کپی میکرد.)
قصد دارم به جای “پول کالایی” از عبارت “پول خدماتی” استفاده کنم. تجربه ای که شخصاً در محل کارم داشتم از این قرار بود که از چندین سال قبل و به طور کاملا اتفاقی آموزش یک نرم افزار که مورد نیاز همکاران بود و بنده به آن تسلط داشتم را آغاز کردم و پس از مدتی مشاهده کردم به دلیل نیاز سایر همکاران به یادگیری آن نرم افزار و اینکه بتوانند راحت تر از خدمات آموزشی استفاده کنند ، از سایر خدمات یا فعالیتهایی که در تخصص ایشان بود و مورد نیاز بنده ، راحتتر بهرهمند می شدم. بدین ترتیب یه مبادله کالا به کالا یا خدمت به خدمت رواج پیدا کرد و سازمان نیز به سمت خودیادگیری پیش رفت ؛ به گونه ای که سایرین نیز برای بهرمندی از این خدمات آموزشی و وارد شدن به چرخهی شکل یافته شروع به بروز کردن خود نمودند و محیط کارمان پس از حدود یک بسیار پویا و فعال شد.
یادمه در مدرسه که زندانی بودیم و بازار کارتهایی که عکس فوتبالیستهای معروف روی آنها چاپ شده بود داغ بود و پول نقد توی جیبهایمان کم بود..عملا با این کارتها قمار میکردیم.. غذا میخریدیم.. و حتی کسی مشقهای کسه دیگری را مینوشت از این کاتهای بازی دریافت میکرد:)
کتابهایی رو که در زمان دانشگاه میگرفتیم ووقتی ترم جدید شروع میشد اون کتابها رو میبردیم به کتابفروشی مقابل دانشگاه میدادیم ودر عوضش کتاب میگرفتیم خودش مبادله ی کالا بود وبه نوعی پول کالایی محسوب میشد
یه مدت که شرکت برای تهیه کاغذ به مشکل خورده بود،کاغذA4 به یک کالای ارزشمند تبدیل شده بود که بقیه دوستان حاضر بودند برای اینکه کاغذ جهت پرینت در اختیارشون قرار بدی کارتو زودتر راه بندازن!
بعد از اتفاقاتی که در حوزه ارز و طلا در نیمه اول سال ۹۷ افتاد، استفاده از سکه طلا به عنوان پول کالایی دوباره رایج شد. تا جایی که در بعضی نقاط برای رهن و اجاره مسکن از سکه طلا استفاده شده است
یادمه مدرسه که بودم و شیفت ظهر بودم. خیلی اوقات ساندویچ با پنیر پیتزا و اسنکای مختلف مامانم درست میکرد و میبردم. بوفه غذایی نداشت به غیر از کیک و اب میوه که برا نهار کسی نمیخورد. از طرف دیگه به بچه ها اجازه نمیدادن که از مدرسه بیرون برن. من همیشه ۳ یا ۴ تا ساندویچ و اسنک میبردم یکیشو خودم میخوردم و بقیه سانویچارو معامله میکردم . یادمه یکی از یچه ها دونه ای ۵ هزار تومن ۳ تاشو میخرید از من(۱۰ سال پیش ۵ هزارتومن یه ساندویچ خیلی زیاد بود) بعد یکیشو خودش میخورد و بقیه رو با ارزش بیشتر معمله میکرد . الان فهمیدم که ساندویچ توی دوران مدرسم یک commodity money بوده.
پولی که از جنس کالا باشد ارزش ذاتی دارد و این امر در حفظ ارزش پول میتواند بسیار کارساز باشد
در درس نوشته شده بود نمک به عنوان کالایی گران قیمت مطرح بوده ، تعجب کردم چون اکثر سطح کره زمین را آب های شور پوشانده که میشود به راحتی از آن نمک استحصال کرد ، ضمنا در بیابان ها هم معادن نمک و در یاچه های آب شور به وفور یافت میشود
چوب و رویه در بین پینگ پنگ بازا مثل پول کالایی هست ارزشش مشخصه حتی گاهی مثلا جای پول و یا کالای دیگه ای نوعی از رویه رو میدن.