کتاب خلبان جنگ: وقتی که متوفی واقعاً میمیرد

ما قبلاً به بهانههای مختلف به اگزوپری اشاره داشتهایم.
یک بار تحت عنوان آقای خلبان، مروری بر زندگی او داشتیم و یک بار هم بخشی از کتاب خلبان جنگ را تحت عنوان درباره شکست و آزادی با هم خواندیم.
نقاشی های آنتوان دو سن اگزوپری هم مطلب دیگری بود که در متمم ارائه شد.
این بار هم، به توصیه و انتخاب دوست عزیزمان آقای امیرجواهری، بخش دیگری از کتاب خلبان جنگ را با هم میخوانیم (متن کامنت آقای جواهری).
آقای جواهری متن را از ترجمهی خانم اقدس یغمایی انتخاب کردهاند. ترجمهی دیگری هم در بازار وجود دارد که توسط آقای پرویز شهدی انجام شده است و ما آن را هم اضافه کردهایم:
ترجمه خانم یغمایی:
در جریان تکلیف شاق مراسم تدفین، متوفی را دوست می داریم، اما با مرگ در تماس نیستیم.
مرگ مسئله مهمی است.
مرگ شبکه تازه ای است از روابط با افکار، اشیا و عادات متوفی.
نظام و آرایش تازه ای است از جهان.
به ظاهر هیچ چیز تغییر نکرده، اما در واقع همه چیز عوض شده است.
صفحات کتاب همان است که بود، اما معنی کتاب تغییر کرده است.
برای اینکه مرگ را احساس کنیم باید ساعاتی را در نظر مجسم سازیم که در آن به شخص متوفی احتیاج داریم. در آن موقع جای او خالی است.
باید ساعاتی را در نظر مجسم سازیم که او به ما احتیاج داشت. اما او دیگر به ما احتیاجی ندارد.
باید ساعات دیدار دوستانه را در نظر آوریم و آن را خالی بیابیم.
باید دورنمای زندگی را ببینیم: اما در روز تدفین نه دورنمایی وجود دارد نه فضایی.
شخص متوفی هنوز به صورت پاره هایی مجزاست.
در روز تدفین، ما با قدمهای متین، با فشردن دست دوستان واقعی یا دروغین و با اشتغالات مادی پراکنده می شویم.
فقط فرداست که، در دل سکوت، متوفی واقعا خواهد مرد.
او خویشتن را به تمامی به ما خواهد نمایاند. تا به تمامی از جوهر وجود ما کنده شود.
آنگاه به خاطر همین چیزی که از پیش ما می رود و نمی توانیم بازش داریم، ناله سر خواهیم داد.
ترجمه آقای شهدی:
نمایش کامل این مطلب برای کاربران آزاد متمم انجام میشود.
ثبت نام به عنوان کاربر آزاد متمم، سریع و رایگان است و کافی است برای خودتان نام کاربری و رمز عبور تعریف کنید.
شما با ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، به درسهای مختلفی (از جمله: استعدادیابی، سبک زندگی، هوش کلامی، افعال پرکاربرد انگلیسی، مهارتهای ارتباطی و پاراگراف فارسی) دسترسی پیدا خواهید کرد.
در صورت تمایل میتوانید تعدادی از درسهای کاربر آزاد متمم را ببینید.
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
پی نوشت: متمم، دوست داشت ترجمهی مستقلی از متن فوق ارائه دهد. اما احساس کردیم شاید وقتی دو ترجمه در بازار موجود است، چنین کاری مناسب یا مطلوب نباشد.
در عوض تصمیم گرفتیم متن انگلیسی را هم که خود ترجمهای از کتاب Pilot de guerre است و تحت عنوان Flight to Arras منتشر شده است خدمت شما ارائه کنیم:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : شهرزاد
هر دو ترجمه ی فارسی بسیار زیبا بودند، اما به نظر من، ترجمه ی انگلیسی یه چیز دیگه ای بود... وقتی به ترجمه انگلیسی (از Lewis Galantière) رسیدم، دیگه به زور تونستم جلوی اشکهام رو بگیرم. حس کردم خیلی بیشتر، نزدیک بود به حس آدمی که در سوگ نداشتن دوست نزدیکش، در حال درددل کردن هست.
Imagine those Wednesdays when, invariably, you lunched together. Wednesday is now a vacuum
و حالا ببین، اگر میشد متن اصلی خودِ اگزوپری رو خوند...
وقتی چندوقت پیش، پاراگراف آقای خلبان توی متمم منتشر شد، من هنوز کتاب خلبان جنگ رو نخونده بودم و از اونجاییکه محمدرضای عزیز هم از این کتاب تعریف کرده بود، بعدش مشتاقانه خریدم و خوندمش و بینهایت از خوندنش لذت بردم. دیشب هم با دیدن این پاراگراف دوباره کتابش رو آوردم، صفحاتیش رو ورق زدم و باز به نظرم اونقدر زیبا بود که فهمیدم یکبار دیگه باید بخونمش.
از بین ده ها متن زیبای این کتاب، به ناچار تنها یک پاراگرافش رو انتخاب کردم -که با توجه به خبرهای ناراحت کننده ی جنگهایی که هنوز در گوشه کنار دنیا در جریان هست و اینکه هنوز در حسرت تجربه ی آرامشبخش یک صلح واقعی در دنیا، می سوزیم... - دوست داشتم اینجا بنویسمش:
"با نگاه کردن به این جاده های سیاهی که هم اکنون می توانم مشاهده کنم، به مفهوم صلح پی می برم. در دوران صلح هر چیز در لاک خودش هست. در دهکده، شب هنگام دهاتیها به خانه بر می گردند. غلات به انبارها بر می گردند. لباسهای زیر و ملافه های تا شده را در گنجینه ها می چینند. در دوران صلح، انسان می داند که هر چیز را در کجا پیدا کند. انسان می داند که هر یک از دوستان خود را کجا بیابد. همچنین می داند که شب را در کجا به روز خواهد آورد.
آه! وقتی که شیرازه از هم می گسلد، وقتی که دیگر انسان در دنیا جایی ندارد، وقتی انسان نمی داند در کجا به سراغ کسی که دوست دارد برود، وقتی شوهری که به دریا رفته بازنگشته است، در آن موقع است که صلح می میرد."
(خلبان جنگ - آنتوان دو سنت اگزوپری - ترجمه: اقدس یغمایی - صفحه ی 111)