Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu
دوره آموزشی هدف گذاری (کلیک کنید)


نقش هماهنگ کننده فعالیت ها در پروژه ها و کار تیمی


اهداف و انتظارات آموزشی متمم در این درس
کد درس: ۲۴۳۸۵
  • انتظار می‌رود دوستانمان، پس از مطالعه این درس با نقش هماهنگ کننده بیشتر و بهتر آشنا شوند.
  • کسانی که نقش هماهنگ کننده را نقشی زائد (حرّاف، شلوغ‌کار و فرارکننده از بار مسئولیت) می‌دانند، به این جنبه هم توجه کنند که کار تیمی، همیشه به کسی نیاز دارد که فعالیتها را همسو کند.
  • کسانی که نقش هماهنگ کننده را بسیار مثبت و مهم می‌دانند، به دردسرها و چالش‌های احتمالی این نقش هم فکر کنند.
نقش هماهنگ کننده در پروژه ها و کار تیمی

پس از آشنایی با مردیت بلبین و مدل او در مورد نقش افراد در کار تیمی، بررسی مورد به مورد نقش های ۹ گانه بلبین را آغاز کردیم.

ابتدا به نقش افراد ایده پرداز توجه کردیم و سپس به نقش جستجوگر منابع یا Resource Investigator پرداختیم و سپس بحث را با نقش ارزیاب ادامه دادیم، اگر چه شما هنوز فرصت نکرده‌اید تمرین آن را حل کنید .

در این درس به نقش هماهنگ کننده یا Co-ordinator می‌پردازیم.

کار تیمی و نقش هماهنگ کننده در مدیریت پروژه ها و فعالیت ها

هماهنگ کننده به عنوان یک نقش در کار تیمی

دسترسی کامل به این مطلب برای اعضای ویژهٔ متمم امکان‌پذیر است.

تمرین

چه تجربه‌ای از مواجهه و تعامل با نقش هماهنگ کننده در کار تیمی داشته‌اید؟

      شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشته‌اید.  

     تعدادی از دوستان علاقه‌مند به این مطلب:    قاطمه صفدریان ، مهدی مجیدزاده ، حمید ، میلاد بهادری ، محمد مبرا

ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری مهارت کار تیمی به شما پیشنهاد می‌کند:

سری مطالب حوزه مهارت کار تیمی
 

برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)

متمم چیست و چه می‌کند؟ (+ دانلود فایل PDF معرفی متمم)
چه درس‌هایی در متمم ارائه می‌شوند؟
هزینه ثبت‌نام در متمم چقدر است؟
آیا در متمم فایل‌های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟

۷۹ نظر برای نقش هماهنگ کننده فعالیت ها در پروژه ها و کار تیمی

    پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

    نویسنده‌ی دیدگاه : شیرین

    تجربیات بنده در ایفای نقش هماهنگ کننده یا Co-ordinator نسبتا زیاده که در اینجا به ذکر چند موردش اکتفا می کنم؛
    در محیط کار: مدیر شرکتی که در اونجا مشغول به کار بودم، ویژگی های اخلاقی بخصوصی داشت و در صورت بروز چالش های جزیی با همکارانش، بدجور از کوره در میرفت و حتی باوجود در خطر افتادن منافع شرکت، قید اون شخص رو میزد. اگرچه گاهی بنده سعی می کردم وادارش کنم که در حین عصبانیت تصمیم نگیره ولی غالبا به طور جدی اصراری نمی کردم و لاجرم با تصمیمش کنار میومدم. شرایط جوری شده بود که ایشون تقریبا همه رو از خودش رونده بود تا اینکه همکار جدیدی با دانش و تخصص های چشمگیری، به تیم اضافه شد جوری که از همون اول به خودم و ایشون گفتم این یکی رو به هیچ وجه نباید ازدست داد. من برای هماهنگی های کاری(قرارداد، جلسات و ...) واسط میان مدیر و ایشون بودم تا اینکه مطابق معمول مسائلی جزیی پیش اومد و بین اون دو نفر به طور غیر مستقیم پیامای پرتنشی(از طریق بنده) ردوبدل میشد و اگه فرضا من عینا با همون لحن و جدیت پیام هاشون رو بهم منتقل می کردم، جنگ بزرگی بینشون در می گرفت بدین جهت سعی میکردم حرفاشون رو با مقداری دخل و تصرف و خیلی محترمانه، به همدیگه برسونم و در این بین استرس و اضطراب زیادی رو متحمل میشدم و بالاخره بعد از گذشت حدود یکماه ریش سفیدیِ بنده، حسن نیت و کارایی مفیدِ همکار جدید، برای آقای مدیر ثابت شد و اونها حسابی باهم عیاق شدن. از طرف دیگه عموما مجبور میشدم به گلایه های مدیرعامل و مسئول دفتر از یکدیگر، نیز گوش فرا بدم و همواره در حال خنثی کردن تنشِ میان این دو نفر بودم. 

    در محل سکونت: بنده بارها میان مدیر ساختمون و صاحبخونم هم نقش co-ordinator رو ایفا کردم. نم دادن ساختمون و چکه کردن سقف، تغییرنقشه پارکینگ، رنگ آمیزی ساختمون، تعمیر آسفالت کوچه و ...  از مسائلی بوده که شخصا هرگز بیاد ندارم این دو نفر تونسته باشن با هم کنار بیان و بینشون درگیری لفظی پیش نیاد. جالب اینجاست که هر دوشون در برخورد با بنده و دیگران خیلی مبادی آداب هستن و آدمای محترمی محسوب میشن ولی چکنم که چندساله که کارم شده خوابوندن دعوای این دو نفر. جالب اینجاست که هردوشون هم بهم میگن خانم فلانی من با ایشون کاری ندارم طرفِ حسابم شمایین :) و من هنوز درعجبم که چطور دو انسان بالغِ چهل و اندی ساله، بر سر جزیی ترین مسائل با هم دچار سوءتفاهم و درگیری میشن و نمیتونن حرفشون رو به درستی بهم منتقل کنن!

    در ارتباط با دوستان و روابط شخصی: دوستی داشتم که با همسرش در آستانه طلاق بود. با درخواست دوستم حاضر شدم میانجی گری کنم و با همسرش صحبت کنم تا راضی بشه در تصمیمش تجدید نظر کنه و حاضر بشه به دیدن مشاور بره تا بتونه یه فرصت دیگه به زندگی مشترکشون بده و همینطور هم شد. الان هم سه ساله که از اون ماجرا میگذره و اون دو نفر، الان سه نفر شدن و خدا روشکر از زندگیشون راضی هستن :)
    من این میانجی گری رو در دفعات بیشماری بین روانپزشک، بیمارِ اسکیزوفرنی و خانواده بیمار هم انجام دادم و هیچکدوم اندازه این مورد از من انرژی نگرفته ولی در نهایت نتیجه مطلوبش برام خیلی دلچسب بوده. 

    پی نوشتی در باب تفویض اختیار و سرقت دستاوردها:
    با اینکه خودم رو تا حد زیادی یک هماهنگ کننده می دونم ولی با مرور کردن سوابق کاری و شخصیم، مصداقی قوی برای تفویض اختیار به ذهنم نرسید و جالب اینجاست که به میزان زیادی، در جهت عکس این قضیه عمل می کردم و اکثر اوقات با سماجت و وسواس عجیبی، سعیم این بوده که اکثر کارها رو به طرز حریصانه ای خودم انجام بدم تا در نهایت بتونم با وجدانی آسوده و خیالی راحت دستاوردها رو بنام خودم بزنم که می زدم!(آبروم جلوی بلبین و بقیه رفت :) )
    ولیکن، طی دوسال آخر کارم، متوجه شدم با افزایش کمیت وظایف(که غالبا حریصانه و داوطلبانه بود)، هم کیفیت کار پایین میومد هم من مستهلک و خسته میشدم و هم حس می کردم اونجور که باید مورد قدردانی قرار نمی گرفتم؛ بدین جهت، تفویض اختیار رو پیشه کردم، البته به کسانی که مطمئن بودم بهتر از من میتونن اون وظایف رو انجام بدن. و این شد که مزه تفویض اختیار رفت زیر زبونم با این تفاوت که دیگه مثل سابق دستاوردها رو به نام خودم نمی زدم. بنظرم میاد روحِ این دو مقوله(تفویض اختیار و بنام خود زدن دستاوردها) با هم در تضاده، لااقل برای بنده اینطور بوده.
    البته شاید بشه گفت ارتقای نقش و کسب تجربه بیشتر نیز، در تفویض اختیارم به دیگران تاثیر زیادی داشته و اگه بی انگیزه شدن رو هم به این موارد اضافه کنم، علت گرایشم به تفویض اختیار شفاف تر میشه. کما اینکه این بی انگیزه شدنم رو تا حد زیادی، نتیجه ی همون استهلاک، خستگی و مورد تقدیر قرار نگرفتنی که در خطوط پیشین ذکر کردم، می بینم. فکر می کنم مجموع همه این عوامل تا حدی باعث میشده اصطلاحا خودم دل به کار ندم و به سمت تفویض اختیار سوق پیدا کنم. و خب البته این ویژگیِ به ظاهر نامطلوب اما مجازم، متعاقبا باعث شد که از سرقت دستاوردها هم دست بردارم.

    پی نوشت کلی: بنظرم میاد شخصی که نقش هماهنگ کننده رو به عهده داره، گاهی مجبور میشه تنش و استرس زیادی رو تحمل کنه، چرا که دائما در فکر کاستن تعارضات و بهبود روابط خود و اطرافیانش هست. از طرفی چنین فردی می باید دارای روحیه صلح طلبی و صبر زیادی باشه و با پرهیز از نگاه به گذشته، تصویر روشنی از آینده ی خوشایندی رو در پیش چشم دیگران ترسیم کنه تا بتونه از این طریق، بهتر به هدفش برسه. اعتراف می کنم بنده واقعا از صحبت کردن در راستای بهبود روابط و حل مشکلات لذت زیادی می برم و همیشه یه جمله تکراری در این مورد دارم؛ اینکه: واقعا مسئله ای هم تو این دنیا هست که با حرف زدن حل نشه؟

     
    تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
    .