دن اریلی و ماجرای خوردن در بوفه رستوران‌ها

۱۵۴ نظر برای دن اریلی و ماجرای خوردن در بوفه رستوران‌ها

پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

نویسنده‌ی دیدگاه : رزا



این بحث من را به یاد داستانی انداخت که در یکی از کتاب های استاد مطهری خوانده بودم. مضمون داستان این بود:

دو مرد همسایه اختلافی داشتند که به نظر قابل حل نبود و منجر به دعواهای مکرر و تشدید شونده ای بین آنها میشد. یک روز یکی از آن دو نفر به نوکرش گفت بیا به پشت بام همسایه برویم. وقتی به آنجا رسیدند مرد به نوکرش گفت مرا در اینجا به قتل برسان. نوکر که از این دستور اربابش تعجب کرده بود علت را جویا شد. اربابش گفت همه از اختلاف ما خبر دارند و پیدا شدن جسد من در پشت بام این دشمن همیشگی دیگران را به این نتیجه میرساند که او مرا به قتل رسانده است و این زندگی اش را نابود میکند.

در بسیاری از کشمکش ها ما آنقدر به فکر آسیب زدن به طرف مقابل هستیم که به کلی از هزینه هایی که به خود تحمیل میکنیم غافل میشویم.

 
تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
.