جملههای روزانه متمم | بخش بیستوهفتم

در گذشته، متمم به صورت روزانه جملههایی را منتشر میکرد و در اختیار دوستان متممی قرار میداد.
ما در حال حاضر، بعضی از این جملهها را در قالب #دعوت به گفتگو مطرح میکنیم و به بحث میگذاریم، اما همهی جملهها مناسب بحث و گفتگو نیستند (بعضی از آنها جملههای زیبایی هستند که تقابل دیدگاهها حولشان شکل نمیگیرد).
تا کنون چند بخش از آرشیو جملات را منتشر کردهایم که با کلیک روی #جمله های روزانه متمم میتوانید آنها را ببینید و بخوانید. با توجه به استقبال دوستان متممی از انتشار این آرشیو، قصد داریم به تدریج همهی جملهها و عکسنوشتههای آرشیوی را منتشر کنیم.
آنچه در ادامه میآید بخش بیستوهفتم آرشیو جملههای روزانه است:
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : علیرضا امینی نائینی
چشم دل باز کن که جان بینی!
نوجوانی 16 ساله بودم که دوست داشتم از روی دست دیگران کارهای خوب را ببینم و با بازخورد دیگران آنچه ناپسند است اصلاح کنم. بیشتر حرف دیگران برایم اهمیت داشت و کوچکترین حرف های ضد من ناراحتم می کرد. با یکی از رفقا همان زمان صحبت کردم و داستان پیرمرد خر سوار و پسرش را برایم روایت کرد که نگرشم را به حرف مردم دگرگون کرد:
پیرمردی با پسرش در شهر سوار بر خر بود. پسرش اما افسار اسب را در دست داشت و حیوان را هدایت می کرد. مردم که این صحنه را دیدند با خود گفتند: چه پیرمرد بی ملاحظه ای! جوان رعنا پیاده رود و از لذت سواری محروم گردد اما پیرمرد که همواره بر خر سوار بوده بر روی آن بنشیند. پیرمرد پیاده شد و پسر را سوار بر خر کرد. مردم دوباره صحنه جدیدی را دیدند و اینبار حرف ها عوض شد: پیرمرد فرتوت پیاده رود و جوان پرانرژی و کم سن و سال سوار بر خر باشد. دریغ از اندکی احترام و ملاحظه! اینبار هر دو پیاده شدند و باز زمزمه های دیگر: دو ابله را نگاه کن! عوض اینکه سوار بر خر شوند خر بر آن ها سوار شده و هیچکدام نمی کنند بر خر سوار شوند و کمی به خود احترام بگذارند. اینبار تصمیم گرفتند هر دو بر خر سوار شوند و اینبار هم مردم صحبت هایی می کردند: جفایی که اینها به حیوان بیچاره می کنند نادرشاه به هند نکرد! حیوان بی زبان را سوار شدند و نمی دانند چه رنجی را باید زبان بسته تحمل کند.
هر کار کنیم باز مردم حرف خودشان را می زنند مهم این است که ما به ندای صالح درونی خودمان گوش فر دهیم و به آن توجه کنیم. مردم کتاب رایگان نمی خوانند چون رایگان است. کتاب گران نمی خرند چون گران است. فقط حرف می زنند چون مفت است.
اجازه نده که سر و صدای حرفها و نظرات دیگران، کاری کند که صدای خودت را نشنوی!