دنیای ذهنی یک نویسنده | بریدههایی از کتاب یادداشت های روزانه ویرجینیا وولف
حتی کسانی که شیفتهٔ ادبیات نیستند، اگر اهل سینما باشند، نام ویرجینیا وولف را شنیدهاند. یا به خاطر فیلم «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» که عنوان آن – البته به شکل استعاری – از نام وولف اقتباس شده، و یا به خاطر سکانس آغازین بسیار دراماتیک در فیلم ساعتها. جایی که وولف جیب خود را با سنگ پر میکند و آرام به سمت آب میرود تا در آن غرق شود. متنی که روی آن سکانس خوانده میشود، یادداشتی واقعی است که ویرجینیا وولف خطاب به همسرش لئونارد وولف نوشته است.
کتابی که این بار میخواهیم در پاراگراف فارسی متمم به سراغش رویم، به ویراستاری همین آقای لئونارد وولف منتشر شده است: یادداشتهای روزانهٔ ویرجینیا وولف.
توضیح مختصری درباره کتاب یادداشتهای روزانه
همانطور که میدانید، آثار ویرجینیا وولف بسیار متنوعاند: رمان، داستانهای کوتاه، مقاله، نقد و یادداشتهای روزانه.
طبیعتاً آنچه وولف به خاطرش مشهور شده، این مورد آخر، یعنی یادداشتهای روزانه نیست. او را با داستانهایش، سبک نوآورانهٔ ادبیاش، نقدهایش و تلاشهایی که در دفاع از حقوق زنان انجام داده میشناسند. یادداشتهای روزانهٔ وولف، صرفاً حاشیهای در زندگی حرفهای اوست.
وولف از سال ۱۹۱۵ تا ۱۹۴۱ تقریباً به شکل منظم گزارشی از افکار روزانه و اتفاقات روزمرهاش را مینوشته است. حاصل این کار مستمر ۲۶ جلد دفتر خاطرات بوده است.
در این یادداشتها ایدهٔ اولیهٔ کتابهایی که نوشته، خصوصیات اخلاقی و عادت آدمهایی که دیده، شرح رنج بازنویسی و لذت خواندن و نیز واکنش او در برابر منتقدها و مخاطبانش دیده میشود.
وولف معقتد بود خاطرهنویسی نوعی نرمش برای آمادگی رماننویسی هم محسوب میشود. و از این منظر، این یادداشتها را باید بخشی از زندگی خلاقانهٔ او در نظر گرفت. اما هنگام خواندنشان باید به یاد داشته باشیم که یادداشتهای وولف، چنانکه خود او میگوید، با شتاب و بیتوجه به سبک ادبی نوشته شدهاند. چون قرار نبوده اثری رسمی باشند.
لئونارد وولف در مقدمهٔ کتاب یادداشتهای روزانه چنین میگوید:
نخست بخشهایی که ویرجینیا این دفاتر را برای تمرین هنر نوشتن به کار میبرد. دوم چند بخش را از این رو برگزیدهام که تأثیر صحنهها و افراد را بر ذهن او به خواننده نشان میدهد. صحنههایی که مواد خام هنر او را تشکیل میدهند. سوم، بخشهایی را نیز گنجاندهام که در آن نظر خود را درباره کتابی که میخواند، یادداشت کرده است. این کتاب اندیشهها، هدفها و روش ویرجینیا وولف را به عنوان نویسنده روشن میکند. از این گذشته تصویری نادر از تولید هنری از درون را به دست میدهد.
… به طور کلی دفترهای خاطرات ولو اینکه به طور کامل منتشر شوند، تصویری ناقص و یکسویه را از نویسنده مینمایانند. زیرا چنانکه ویرجینیا وولف خود در جایی در این یادداشتها به آن اشاره دارد، نویسنده عادت میکند که حالت خاصی را شرح دهد – مثلا ناراحتی یا غم را – و در سایر حالات یا هنگام خوشی از نوشتن خاطرات خودداری میکند. از این رو تصویری که به دست میدهد، فاقد تعادل است و اگر کسی عمدا بخشی از آن را حذف کند، به کاریکاتور تبدیل میشود.
کتابی برای علاقهمندان به نوشتن و نویسندگی
کتاب یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف جدا از اهمیت ادبی و تاریخی آن، برای علاقهمندان به نوشتن و نویسندگی نیز بسیار مفید و آموزنده است. شوق ویرجینیا به خواندن، نگاه او به نقد و منتقد، اعترافات ساده و بیپیرایهاش دربارهٔ شکست و موفقیت و سن و شهرت و خلاصه «تلاش و تقلای یکی از نویسندگان بزرگ برای زیستن و حرف زدن با قلم» حتی برای نوگامان این نویسندگی حرفهای زیادی دارد.
وقتی فکر میکنید که کسی مثل وولف هم گرفتار حرفهای منتقدان بوده، گاهی سردرگمیهایی را برای نوشتن تجربه میکرده، و اغلب بارها و بارها نوشتههایش را بازنویسی میکرده است، انتظارتان از خودتان واقعبینانهتر خواهد شد و در عین حال، با دیدن سبک ساده و صمیمانه او در نگارش، شوق بیشتری به نوشتن پیدا خواهید کرد.
بریدههایی از کتاب یادداشت های روزانه ویرجینیا وولف
دوشنبه ۱۲ مه
همانطور که سیدنی واترلو میگفت، بدترین خصیصه نوشتن این است که آدم را به تحسین و تمجید بسیار متکّی میکند. مطمئنم که برای این داستان تحسین نخواهم شد و این برایم کمی برخورنده است.
بدون تحسین سختم است که صبحها شروع به نوشتن کنم. اما احساس یأس فقط ۳۰ دقیقه دوام میآورد، و وقتی نوشتن را آغاز میکنم همه چیز فراموشم میشود.
آدم باید هدفش جداً این باشد که به فراز و نشیبها بیاعتنا بماند و تعریفها و سکوتها را ناشنیده بگیرد؛ واقعیت اصلی استوار باقی میماند، و آن لذّت بردن من از این هنر است.
سهشنبه ۱۸ اوت ص ۷۰
من از پارسال همین ماه یک خط یونانی نخواندهام اما حتماً دوباره آغاز خواهم کرد، ولو اینکه برای پز دادن باشد. وقتی پیر شدم یونانی میآموزم.
جمعه ۵ دسامبر ص ۴۵
جرج الیوت هرگز نقد نمیخواند، زیرا گفتوگو از کتابهایش مانع از نوشتنش میشد.
حالا به معنی گفتههای او پی میبرم. من تحسین یا انتقاد را چندان به دل نمیگیرم. اما آنها وقفه ایجاد میکنند، موجب میشوند که به گذشته بازگردیم و آدم را وامیدارند که توضیح دهد یا بررسی کند.
هفته گذشته یک پاراگراف نقد کوبنده در «وی فرر» چاپ شده بود و این هفته آلیو هسلتاین بر زخمم مرهم نهاد. اما من ترجیح میدهم داستان «چهار حلزون مشتاق» را به شیوۀ خودم بنویسم تا اینکه به قول کاترین منسفیلد جین اُستینِ دوم باشم.
دوشنبه ۴ ژوئن
حقیقت این است که آدمها کمتر به یکدیگر محبت دارند. آنها دارای این غریزهٔ دیوانهوار برای زندگی هستند. اما هرگز به چیزی غیر از شخص خودشان وابسته نمیشوند.
چهارشنبه ۱۱ مه
چه فایدهای دارد که بگویم نسبت به نقد بیتفاوت هستم در حالی که نظرات ستایشآمیز ولو اینکه با انتقاد همراه باشند، چنین نیرویی میبخشند و به جای اینکه احساس دلمردگی کنم پر از ایده میشوم؟
از اشارههای مبهمی از مارجری جود که با کلاید گفتوگو کرده دریافتهام که بعضیها آن را بهترین کتابم میدانند، تا اینجا ویتا و دوروتی آن را ستودهاند و یک احمق ناشناس دربارهٔ آن نوشته است. با این حال گمان نمیکنم هنوز کسی آن را تا به آخر خوانده باشد؛ و من تا دو هفته دیگر که انتظار به پایان میرسد، نه مضطرب، امّا نگران خواهم بود.
یکشنبه ۶ مارس
حالا در این فکرم که یک ماه دیگر نقدنویسان آن را چگونه ارزیابی خواهند کرد.
بگذارید یک پیشبینی را امتحان کنم. خُب، روزنامه تایمز تا حدودی مهربان، ولی محتاط خواهد بود. خواهد نوشت که خانمِ ولف باید مراقب مهارت ذاتیِ خود باشد و دستخوش ابهام نشود. استعداد فراوان او و غیره، قطعاتِ شاد و ساده و داستانِ «باغهای کیو» بهترین نوشتههای او هستند. «رمان نانوشته» چندان موفقیتآمیز نیست. در مورد «یک جامعه» باید گفت که اگر چه سرزنده و جسور است، امّا بیش از حد یک طرفه است. با وجود این خواندن آثار خانم وولف همیشه لذتبخش است.
بعد وست مینستر، پال مال و سایر روزنامههای مهم عصر قطعاتی بسیار کوتاه و طعنهآمیز را به من اختصاص خواهند داد. خطّ کلّی این خواهد بود که من بیش از حد عاشقِ شنیدن صدای خودم شدهام. در حالی که به آنچه مینویسم اهمیت چندانی نمیدهم؛ نوشتههایم به نحو بیشرمانهای با تظاهر همراه است؛ عجب زنِ ناخوشایندی.
حقیقت این است که انتظار ندارم توجه هیچ نشریهای را در هیچ کجا به خود جلب کنم. با وجود این مشهور شدهام.
یکشنبه ۲۰ آوریل – روز عید پاک
در بطالتی که پس از نگارش هر مقالهٔ بلند دست میدهد، این دفتر خاطرات را درآوردم و آن را با گونهای هیجان گناهآلود، چنانکه آدم همیشه نوشتههای خودش را میخواند، مرور کردم.
اعتراف میکنم که سبک صیقلنخورده و تصادفیِ آن که غالباً مشکل دستوری دارد، همراه با بعضی از واژهها که فریاد میزنند باید عوض بشوند، مرا پریشان کرد. سعی میکنم به هر کس که بعدها آن را میخواند بگویم که میتوانم بسیار بهتر بنویسم پس بهتر است زیاد بر آن درنگ نکنند.
شنبه ۲۵ مارس
دو شب پیش با سوزان لارنس شام خوردیم. خانم استاکس از دانشگاه منچستر هم آنجا بود.
شروع کرد که شوهرش با شادیِ تمام مدرک شما را در ماه ژوئیه خواهد داد و مدتّی داد سخن داد که دانشگاه منچستر با شادی تمام دکترای افتخاری را به شما هدیه خواهد کرد، تا اینکه به خود جرئت دادم و گفتم «ولی من آن را نمیپذیرم.»
و بعد بحثی با اولین شارب سوزان، لارنس و سایرین در گرفت. آنها همه میگفتند حاضرند دکترای افتخاری یک دانشگاه را بپذیرند، در حالی که مدال یا سایر افتخارات دولتی را رد خواهند کرد.
باعث شدند احساس کمی حقارت کنم و حتی افراطیگری و سختگیری: ولی احساسی سطحی بود. هیچ چیز نمیتواند مرا وادار کند این همه حقّهبازی را نادیده بگیرم. واقعاً بر این باورم که ونسا و من – او با من آمد و با همین استدلال نسبت به این گونه تشویق زنان اعتراض کرد – از شمّ تبلیغات بیبهرهایم و حالا نوبت نامههای مؤدبانه است.
معاونت محترم دانشگاه….
درباره ترجمه کتاب
زحمت ترجمه کتاب یادداشتهای روزانه بر عهده خانم خجسته کیهان بوده و ترجمهای بسیار شیوا و روان از این اثر ارزشمند ارائه کردهاند. کتاب را نشر قطره به بازار عرضه کرده است.
توضیح: عکس بالای صفحه، بخشی از طرح جلد کتاب Virginia Woolf in Richmond است.
چند تذکر دربارهٔ بخش معرفی کتاب متمم
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنگتر از نقاط قوتشان باشد. ضمن این که معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است. جز در مواردی که صریحاً به این نکته اشاره، در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدف آشنایی کلی با موضوع یا نویسنده و یا نقد کتاب به آن پرداخته شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری فکر کردن به کمک نوشتن به شما پیشنهاد میکند:
- دورهٔ آموزش فکر کردن به کمک نوشتن
- کتابهای سفید | محصولات پرفروشی که خالی از محتوا هستند
- یادداشت روزانه | تمرین گزارش روزانه در یک جمله!
- نوشتن بلافاصله | نمونهبرداری از افکار و لحظهها
- تاکسی سواری | معرفی کتاب سروش صحت برای هدفی متفاوت
- از قیطریه تا اورنج کانتی | نمونهای از روزانه نویسی در ایام بیماری
- دنیای ذهنی یک نویسنده | بریدههایی از کتاب یادداشت های روزانه ویرجینیا وولف
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : علی کریمی
معجزه از خود نوشتن
یک دفتر دارم که اتفاقات روزانه، تصمیمگیریها، نگرانیها، احساساتم و افکارم را داخلش مینویسم.
(البته چون درشت مینویسم
و گاها برای نوشتن مطالب مهم، مثلا در هر صفحه یک کلمه مینویسم،
گاها یک دفتر 100 برگ، در چند هفته تمام میشود )
برای آشنایی بیشتر با نحوه ایجاد این دفتر و تاثیرات فوق العاده آن
دروس تمرین خودآگاهی هیجانی | نوشتن برای “هیچکس
زمانی برای نگرانی | چگونه نگرانی از آینده را کمتر کنیم؟
به جای آزمون استعدادیابی کمی برای تحلیل استعدادهایمان وقت بگذاریم
تکنیک های تصمیم گیری | ثبت و مرور تصمیمها
مناسب هستند.
محمدرضا عزیز هم در از کتاب،
چه باید کرد؟،
گزار و گذار | دربارهٔ گزارش نویسی روزانه و چیزهای دیگر،
گاهی باید ذهنمان را مرتب کنیم
به این موضوع اشاره میکنند.
مثلا مینویسم از این ساعت تا آن ساعت پیاده روی کردم
در حین پیاده روی، به چه چیزی فکر میکردم و چه احساسی داشتم.
یا از فلان ساعت تا فلان ساعت خوابیدم
اولین فکرم بعد از بیداری، چه بود و...
من این کتاب را از چندین کتابفروشی در میدان انقلاب پرسیدم، نداشتند. کجا میشه پیدایش کرد نمیدانم اما در این مدرس، دو جمله ذیل برای من تأثیرگذار بود.
«به هرچه سر راهت قرار میگیرد سر و سامان بده.
هرگز نگذار زندگی، آن حیوان سرکش که همراه با سیستم عصبی غریب و پیچیدهات حرکتی کابوسوار دارد، تو را از میدان به در کند.»
سلام دوستان
“بدترین خصیصه نوشتن این است که آدم را به تحسین و تمجید بسیار متکّی میکند.”
جمله بالا برای من جالب و آموزنده بود . البته به نظر من منطق فوق قطعی نیست ولی غالبا اتفاق میفته .
برای من که نوشتن در فضای عمومی به همین کامنت گذاری در متمم محدوده ، باید مراقب باشم و سعی کنم به این خصیصه کمتر دچار شم
ایام خوب و خوشی داشته باشید
این کتاب مطالعه نکردم، اما این دو جمله برام خیلی جالب بود؛
آدم باید هدفش جداً این باشد که به فراز و نشیبها بیاعتنا بماند و تعریفها و سکوتها را ناشنیده بگیرد؛ واقعیت اصلی استوار باقی میماند، و آن لذّت بردن من از این هنر است.
لذت زندگی در انجام دادن است – مثل همیشه نقل قول را خراب کردم – منظورم این بود که در نوشتن است نه در خوانده شدن؛ از این گذشته در حالی که کتابهایم خوانده میشوند نمیتوانم بنویسم همیشه ته دلم خالی میشود ولی در تنهایی خوشبختتر هستم.
نه اینکه بخوام خودم مقایسه کنم یا هر موضوع دیگهای ولی این حس را میفهمم یا شاید بهتره بگم این جملهها این موضوع برام تداعی کرد!، من هم گاهی یک محتوا یا طراحی انجام میدم، مخصوصا وقتی از نوع طراحی آزاد باشه، تا زمانی که برای خودم باشه، حس لذت خوبی دارم، اما وقتی آن را منتشر کنم و بخواهم روند بازدید و رشد را آنالیز کنم، درگیر این بازی میشوم.
گاهی طراحی که خودم دوست دارم و از نظر تکنیکی میفهمم چه تغییری داشته، پسندیده نمیشه و طراحی که برام سطحی بوده دیده میشه، و اگر درگیر این تغییر سلیقه بشم حال خوبی ندارم و توقف میکنم تا از این بازی فاصله بگیرم.
هدف اصلیم یادم بیاد، در متمم هم گاهی همینطور است، اگر یادگیری و تعامل با دوستان برام کمرنگ بشه و امتیاز به چشمم بیاد ترجیح میدم دور بشم و بعد برگردم، البته این ضعف شخصی است.
اما در مورد خاطره نویسی، تجربهای به این شکل نداشتم ولی بخشی از قالب ژورنال نویسیم، به نوشتن وقایع، تماسها و احوال اون روز برمیگرده. الان که این بریدههارو مطالعه کردم، متوجه شدم چقدر میتونه زاویه دید به جزئیات زندگی روزانه در احوال و شرایط مختلف متفاوت باشه.
قبلا برای من پیش میآمد که وقتی مطلبی در شبکههای اجتماعی یا سایتهایی که امکان بازخورد درباره آن متن وجود داشت میگذاشتم، به صورت مکرر به آن پست مراجعه میکردم تا ببینم چند تا اصطلاحا لایک خورده است، آیا کسی پاسخ داده یا خیر، مثلا اگر استوری اینستاگرام بوده چه کسانی و به چه تعداد لایک کردهاند و چه کسانی لایک نکردهاند و … ولی مدتی است که این عادت را کنار گذاشتهام. اگر پستی را در جایی منتشر میکنم، دیگر فراموش میکنم و کمتر به آن سر میزنم. دیگر تعداد لایکها برایم اهمیت آنچنانی ندارند. مگر اینکه ایمیل بیاید یا آن شبکه اجتماعی به من خبر بدهد که پاسخی دریافت کردهام که میبینم چه نوشته است. شاید لازم باشد پاسخ دهم.
نوشتههای ویرجینیا وولف درباره تحسین و تمجید و سکوتها و نقدها من را دقیقا یاد این موضوع انداخت. لذت خالی گذاشتن ذهن پس از انتشار پست را وقتی متوجه میشویم که قبلش حس چک کردن پست به صورت مداوم و فشار روانی ناشی از آن را چشیده باشیم. در این صورت احتمالا تا حدودی صحبتهای وولف را پس از نوشتن و انتشار هر مطلبش و دیدن نقدهای مختلف (مثبت و منفی) بودن درباره اثرش را درک میکنیم و بهتر میفهمیم چرا تلاش میکند آنها را نادیده بگیرد.
“ویرجینیا وولف” این اسم قبلترها نیز به گوشم خورده بود منتها آشنایی اصلیم با ایشون به چند روز پیش برمیگرده؛ وقتی که چند متن از نوشتههام رو به CHATGPT دادم و ازش خواستم بگه سبک نوشتنم شبیه کدام یک از نویسندگان معروفه و در پاسخ به اسم این بانو اشاره کرد. گفته میشه پرداختن به شرح حسوحال درونی شخصیتها از ویژگیهای بارز سبک نوشتنشون بوده.
یکی از جملات جالبِ ویرجینیا ولف برای من، جمله ی زیر هست:
“کسی که نتواند واقعیت را در مورد خودش بگوید، در مورد دیگران هم از مطرح کردن واقعیت، ناتوان خواهد بود.”
پی نوشت یک: جمله ی بالا رو اخیراً در درس های عزت نفس (قسمت پذیرش خویشتن) خوانده ام.
پی نوشت دو: من هم یکی دو باری سعی کرده ام که یادداشت روزانه بنویسم اما ادامه ندادم. بحث کمبود وقت (حداقل برای من) نیست. فکر می کنم که اگر این کار واقعاً برای کسی جدی باشه، حتماً برای اون وقت می سازه.(تغییر اولویت بندی کارها، می تونه یک راه کار باشه.)
مورد من بیش تر به این برمی گشت که احساس می کردم اتفاق عجیب و شاید شگرف در زندگی ام نمی افته و روزهایم اغلب تکراری هستند و یادداشت روزانه نوشتن برای روزهای یک نواخت، کار خسته کننده و یه جوراهایی به معنی ایه.
این که در عبارتِ “اگر کاری واقعا برای کسی جدی باشه، حتما برای اون وقت می سازه.”، به جای استفاده از فعل مرکبِ “وقت گذاشتن” از فعل مرکبِ “وقت ساختن” استفاده کردین، به گوشِ من بدیع اومد. انتخابتون جالب بود. جانِ کلام رو مبتکرانه، خلاصه و واضح بیان کردین.
ای مرگ! می خواهم خود را به سویت افکنم، شکست ناپذیر و به زانو در نیامده.
این اولین جمله ای هست که وقتی کتاب را باز می کنی ، در قسمت پیشگفتار مترجم با آن مواجه می شوی. این جمله از رمان خیزاب ها نوشته ی ویرجینیا وولف نقل شده است. فکر می کنم در حقیقت، ویرجینیا وولف با مرگش این جمله را زندگی کرده است.
من هم مثل بیشتر ایرانی ها ویرجینیا وولف را با فیلم ساعت ها شناختم. سال ها بعد این کتاب را خریدم و البته هنوز کامل آن را نخوانده ام. شاید شومی سرنوشت ویرجینیا باعث این اتفاق شده است. فاصله ی زمانی بین نوشته ها خیلی زیاد هست و فقط شامل بخش های مربوط به نویسندگی او هست و همین موضوع کمی خواندن کتاب را دشوار می کند.
ویرجینیا عاشق نویسندگی بوده: واقعیت اینست که بوسیله ی نوشتن در خود انرژی می آفرینم. اگر می توانستم متن را به درون رگ و پی ببرم و کاملا در ژرفا و با سهولت کارکنم خوب بود …
یا در قسمتی دیگر می نویسد: … اندیشه ای بسیار ژرف درباره ی ترکیب وجودم به نظرم رسید: این که چگونه فقط نوشتن آن را می سازد: این که هیچ چیز به کمال نمی رسد، مگر این که مشغول نوشتن باشم.
جنگ جهانی دوم هم تاثیر عمیقی روی او گذاشته و خبر مرگ دوستان و آشنایانش باعث می شود او برای بار چندم دچار حمله های عصبی و افسردگی شده و دست به خودکشی بزند.
آخرین خاطره ی ثبت شده در کتاب مربوط به ۸ مارس ۱۹۴۱ هست. ۲۰ روز قبل از خودکشی او. وقتی نوشته های مربوط به این روز را می خوانی به ذهنت خطور نمی کند او قصد خودکشی دارد. چون جملاتی از هنری جیمز نویسنده ی آمریکایی نقل می کند که : همواره مشاهده کن. رسیدن پیری را نظاره کن. … آدم باید مشغول باشد. با اندکی شادی می بینم ساعت نزدیک ۷ است و باید شام درست کنم.
از بهمن ۲ سال قبل روزانهنویسی – البته اون موقع با اسم تخلیه فکر – رو با حرفها، دلایل و پیشنهادهایی که سپهر خدابنده در پادکست صلح درون شروع کردم و سعی میکردم هر چیزی که توی ذهنم میاد و بهشون فکر میکنم رو به طور روزانه به مدت ۱۵ دقیقه در اَپ یادداشت موبایل بنویسم.
این فعالیت اولش برام سخت و خسته کننده بود به این دلیل که نمیدونستم چی و چطور بنویسم، و برای همین هم بیشتر مواقع از عمد کلا پرت و پلا مینوشتم. مثلا چیزی که مینوشتم اینطور بود: “چرا موبایل صفحه خدا افتاد بووم.”
و به خاطر اینکه فعالیت خوشایندی برام نبود معمولا انگیزه روزانه انجام دادنش رو نداشتم و شاید بعد از یک هفته هر روز نوشتن، تا ۲ هفته بعد ۴ روز یکبار مینوشتم و باز بعدش یک ماه نمینوشتم.
اما با وجود همین دست و پا شکستگی، تمام تلاشم رو کردم که اینکار رو ول نکنم؛ حس میکردم تاثیر و نتیجهاش نامحسوسه و باید به خودم زمان بدم.
با اطمینان میتونم بگم که بعد از گذشت ۱ سال، چنان به سطحی از آگاهی رسیدم که در هیجانیترین لحظات زندگیم هم میتونم بفهمم که دقیقا چه احساسی دارم و چرا این احساس رو دارم و حدس بزنم که از چه چیزهایی نشأت میگیره.
نسبت به بیشتر احساسات، افکار، حرفایی که میزنم، رفتارهایی که دارم، دلایلشون، تصمیمهام و خیلی از موضوعاتی که در اطرافم در جریانه آگاهم.
البته این آگاهی باعث نشده که تغییر خیلی زیادی درم ایجاد شه، اما صرف داشتن همین آگاهی باعث میشه که بتونم هر موقع که خواستم و ارادهاش رو داشتم، بتونم به راحتی تغییراتی که میخوام رو در خودم ایجاد کنم.
و این آگاهی فقط یکی از دستاوردهایی که داشتم. یکی از مهمترین تاثیراتی که این کار رو گذاشته، تخلیه شدن افکار توی ذهنم و کاهش استرس و نگرانیهای زندگیم بوده!
یادمه یکبار که با خانوادهام دعوای شدیدی داشتم، از خونه زدم بیرون توی توی کافه یک مرکز خرید بزرگ تنها نشستم و توی گوگل کیپ ۲ ساعت، مشغول تایپ دربارهی اتفاقی که افتاده بوده و احساس و افکاری که داشتم، بودم. بعد از اینکه تموم شد، چنان حس آرامشی و سرزندگیای داشتم که باورش برام سخت بود که من تا ۲ ساعت قبلش یک دعوای شدید با خانوادهام داشتم. برای همین وقتی که دیدم انقدر حالم بهتر شده، تصمیم گرفتم که از دل خانوادهام هم دربیارم. وقتی برگشتم با آرامش و خونسردی از خانوادهام – تقریبا بدون توقع و انتظار خاصی – عذرخواهی کردم و بعدش هم همدیگه رو در آغوش گرفتیم و ماجرای اون شب به خوشی گذشت.
از ماههای آخر سال قبل هم یک سالنامه خریدم که روزانهنویسیهام رو در دفتر سالنامهام ثبت کنم و از اولین روز امسال هم با انگیزه فراوان شروع کردم و در تلاش بودم که در صفحهی مربوط به اون حس و حالم و چیزی که دوست دارم رو بنویسم.
بعضی روزها یک صفحه برام کمه و این درحالیه که هر صفحه برای یک روزه؛ بعضی اوقات فقط یک خط برای اینکه صرفا چیزی نوشته باشم توی اون روز مینوسم مثلا یک “شب بخیر Zzz…” با خط بزرگ که یک خط جا بگیره؛ روزهایی هست که فراموش میکنم بنویسم با وجود اینکه دفتر بیشتر مواقع جلوی چشممه؛ همچنان مواقعی پیش میاد که اصلا انگیزه و تمایلی به نوشتن ندارم؛ هنوز هم لحظاتی هست که اصلا نمیدونم چی بنویسم.
اما با این حال همیشه تلاش کردم که با وجود تمام ویژگیهای منفی و مثبتی که داره و حس سختیای که خیلی از مواقع این کار بهم داده، ولش نکنم و به عنوان یک عادت، روزانهنویسی رو برای خودم و زندگیم داشته باشم.
وقتی اسم ویرجینیا وولف رو در عنوان این درس دیدم خیلی خوشحال شدم که قراره بیشتر باهاش آشنا بشم. یادم بود که در دیباچهی ‹‹از کتاب›› به اسمش برخورد کرده بودم و زیر اسمش هم خط کشیده بودم، اما جملهای که محمدرضای عزیز از او نقل کرده بود را فراموش کرده بودم. خلاصه، بهانهای شد که دو سه پاراگراف آخر دیباچه رو مرور کنم و لذت اولیهام رو دوباره تجربه کنم.
از بچگی دوست داشتم خاطرات روزانه بنویسم. چند روز مینوشتم، بعد ولش میکردم و فاصله میافتاد تا اینکه بعد از مدتها دوباره چند روزی بنویسم. مداومت بر خاطرهنویسی رو خیلی دوست دارم داشته باشم، میدونم که خیلی سخته؛ شاید باید بیشتر بهش فکر کنم و مثل گذر از رود روبیکان بهش نگاه کنم و هدف جدی قرارش بدم.
از بعضی از خاطرات نقلشده در این درس به نظر میرسه ویرجینیا وولف تلاش میکرده تحسین و یا بدگفتن منتقدین و خوانندگان کتابهایش چندان برایش مهم نباشه. بیشتر میخواسته فقط طبق روش دلخواهش حرفاش رو ابراز کنه. نمیدونم، شاید بشه از کارش تعبیر کرد به ‹نوشتن برای نوشتن› و نه لزوما خواندهشدن.
مجسمه قشنگی هم که در انتهای درس تصویرش گذاشته شده است، برایم جذاب بود. هم به نظر خیلی طبیعی طراحی و ساخته شده است و هم ایدهاش جالبه که فرد میتونه روی نیمکت و در کنار ویرجینیا وولف، با لبخندی بر لب و کتابی در دست، بنشینه.
پینوشت: در این صفحه هم گزارش کوتاهی از پردهبرداری از مجسمه و منظرهی زیبای رودخانهی روبروی آن و نیز سخن کوتاهی از سازندهی آن قابل دیدنه.
جمله بسیار زیبایی هست این جمله
تحسین و نقد را چندان به دل نمیگیرم. آنها وقفه ایجاد می کنند. باعث میشوند به عقب برگردیم و …
در وهله اول یاد خانم مریم میرزاخانی افتادم. با اینکه جایزه فیلدز ریاضی را گرفته بود تا چند روز پدر و مادر ایشان از اهدای جایزه اطلاع نداشتند. بعد از اطلاع هم، ظاهرا مریم میرزاخانی چندان واکنش شوق انگیزی نشان نداده است (به نقل از پدر گرامی)
در وهله دوم یاد مراسم های تکریم و معارفه های مرسوم در سطح وزارتخانه یا سازمان ها افتادم. نمی دونم چقدر در کشورهای دیگر رایج است این قبیل برنامه ها. نمی دونم این قبیل نشست های چند ساعته چقدر مفید و یادگیرنده است برای آن سازمان. نمی دانم.
معجزه از خود نوشتن
یک دفتر دارم که اتفاقات روزانه، تصمیمگیریها، نگرانیها، احساساتم و افکارم را داخلش مینویسم.
(البته چون درشت مینویسم
و گاها برای نوشتن مطالب مهم، مثلا در هر صفحه یک کلمه مینویسم،
گاها یک دفتر ۱۰۰ برگ، در چند هفته تمام میشود )
برای آشنایی بیشتر با نحوه ایجاد این دفتر و تاثیرات فوق العاده آن
دروس تمرین خودآگاهی هیجانی | نوشتن برای “هیچکس
زمانی برای نگرانی | چگونه نگرانی از آینده را کمتر کنیم؟
به جای آزمون استعدادیابی کمی برای تحلیل استعدادهایمان وقت بگذاریم
تکنیک های تصمیم گیری | ثبت و مرور تصمیمها
مناسب هستند.
محمدرضا عزیز هم در از کتاب،
چه باید کرد؟،
گزار و گذار | دربارهٔ گزارش نویسی روزانه و چیزهای دیگر،
گاهی باید ذهنمان را مرتب کنیم
به این موضوع اشاره میکنند.
مثلا مینویسم از این ساعت تا آن ساعت پیاده روی کردم
در حین پیاده روی، به چه چیزی فکر میکردم و چه احساسی داشتم.
یا از فلان ساعت تا فلان ساعت خوابیدم
اولین فکرم بعد از بیداری، چه بود و…
سلام جناب کریمی
یک سوال برایم پیش اومده ؟
بعدا با این نوشته ها چه می کنی ؟
مثلا طی برنامه ای منظم یا غیر منظم مرورشان می کنی ؟ استفاده ای از آنها می کنی ؟
یا …