کتاب سقراط اکسپرس | اریک واینر
اگر بخواهید دربارهٔ وجود خدا بیندیشید، چه میکنید؟
اگر بخواهید دربارهٔ جنبههای کاربردی فلسفه حرف بزنید، نقطهٔ شروعتان کجاست؟
اولین گام در یافتن معنای شادی را چه میدانید؟
پژوهش دربارهٔ بستر شکلگیری و رشد نوابغ را چگونه انجام میدهید؟
هر کس جواب خاص خود را برای چنین سوالاتی دارد. اما ظاهراً اریک واینر یک راه بیشتر بلد نیست و همهٔ سوالهایش به همان یک راه ختم میشود: سفر.
شاید قضاوت منصفانهای نباشد. اما اگر کسی اریک واینر (Eric Weiner) را فقط از کتابهایش بشناسد، میتواند بگوید او همهچیز و همهکس را بازیچهٔ عشقش به سفر کرده است و حتی اگر ناشرش بخواهد واینر کتابی دربارهٔ روش درست کردن سالاد بنویسد، تا تعدادی بلیط قطار و هواپیما در جیب او فرو نکند، دست به قلم نمیشود.
واینر چهار کتاب دارد که همگی از این نظر شبیهاند. در یک کتاب، به دنبال معنای شادی، کشور به کشور رفته و مشاهداتش را با افکار و اندیشههایش آمیخته و تحویل خواننده داده است (The Geography of Bliss). در کتاب دیگرش، پس از یک دوره بیماری – با همان داستان کلاسیک که روی تخت بیمارستان یاد معنویت و اصلاح باورهایشان میافتند – سفری دور دنیا داشته و کوشیده تعریفی از خدا و ایمان بیابد (Man Seeks God). او برای این که چند جستار دربارهٔ بستر رشد نوابغ بنویسد، باز هم بلیط قطار و هواپیما گرفته و به سیلیکون ولی و یونان و هند پرواز کرد تا متنی آماده کند و به ناشرش تحویل دهد (The Geography of Genius).
در این میان اما، آنچه ما به عنوان پاراگراف فارسی برای شما برگزیدهایم، کتاب چهارم اوست با عنوان سقراط اکسپرس (The Socrates Express).
وقتی حرف از فلسفه میشود، بسیاری از ما گمان میکنیم پای مفاهیم انتزاعی در میان است. همان حرفهایی که انگار فقط بازی با کلماتند و قرار نیست ما را به هیچجا برسانند.
کم نیستند کسانی که فکر میکنند فلسفه چیزی شبیه قطار شهر بازی است. سوارش میشوی و بالا و پایین میروی و دور خودت میچرخی و نهایتاً همان جایی که سوار شده بودی پیادهات میکنند. راستش را بخواهید، قیافه و سبک زندگی برخی از فیلسوفها هم به چنین چیزی شهادت میدهد. انگار بارها سوار قطارشان کرده و پس از جیغ و فریاد و حیرت و هیجان، نهایتاً یک جایی نزدیک همان ایستگاه اول، به بیرون پرتشان کردهاند.
در این میان، اریک واینر میخواهد مخاطبش را متقاعد کند که قطار او، قطار شهر بازی نیست. شاید به مقصد عجیبی منتهی نشود، اما لااقل مسافر را جایی متفاوت از مبداء پیاده میکند.
قطار اریک واینر
واینر عاشق قطار است. این را از همان نخستین صفحات کتابش میفهمید:
فلسفه و قطار، چه زوج جذابی! فکر کردن در قطار میسّر میشود، اما در اتوبوس نه؛ نه حتی یکذره.
[…] قطار انگار در دنیای مدرن از قافله جا مانده. فلسفه هم همین است؛ اجزاء سابقاً حیاتی زندگیمان حالا شدهاند مظاهر زمانپریشی و ازمدافتادگی. امروزه بیشتر آدمها تا بتوانند با قطار سفر نمیکنند؛ در باب فلسفه هم والدین اگر دستشان برسد نمیگذارند فرزندشان سراغ فلسفه خواندن برود. فلسفه خواندن هم مثل قطارسواری کاریست که آدمها قبل از آنکه درست بفهمند تجربهاش میکنند.
تقریباً تمام فصلهای کتاب سقراط اکسپرس به قطار ربط پیدا میکنند. گاهی این ربط ساده و زیباست و گاه، با اندکی ضربوزورِ نویسنده ایجاد شده است. اما هر چه هست، واینر مدام به خواننده یادآوری میکند که نطفهٔ بسیاری از حرفها و فکرهایی که پیش روی اوست، در قطار شکل گرفته است:
عاشق قطارم. راحتتر بگویم، عاشق قطارسواریام. نه اینکه «عشق قطار» باشم، نه؛ مثل آنهایی که دلشان غنج میرود از دیدن فلان مدل لوکوموتیو دیزلی. هیچ در بندِ گنجایشِ قطار یا اندازهٔ ریلها نبودهام. عاشق تجربهٔ قطارسواریام: تلفیقِ غریبیست از وسعت و دنجی که فقط در قطار میشود تجربهاش کرد.
عجب فضای درونیِ گرم و امنی دارد این قطار، با دمای دلپذیر و نورهای گرمش. سفر با قطار میبَردم به حالتی سرخوش و خلسهگون، وقتوحالی ورای فُرمهای مالیاتی و پسانداز شهریهٔ کالج و بیمهٔ دندانپزشکی و ترافیک و دنیا و مافیها، وقت و حالی بَری از کارداشیانها.
قطار در کتاب سقراط اکسپرس یک معنای نمادین هم دارد: زندگی روزمره. فلسفه، به شکلی که واینر میپسندد و روایت میکند، قرار نیست انتزاعی باشد که اگر بود، احتمالاً رفتن به معبدی در تبت یا معتکف نشستن در صحرایی در آفریقا، مناسبترش بود. اما او میخواهد از فلسفهٔ عملی بگوید؛ از فلسفه و زندگی روزمره.
از این که آیا فلسفه میتواند کمک کند صبحها راحتتر از رختخواب برخیزیم؟ یا بهتر از دیگران در مسیر تکراری همیشگی برای خریدهای خانه قدم بزنیم؟ یا در دنیای دستخط دوستی که برایمان آدرس خانه یا صورت هزینههای مهمانی را نوشته غرق شویم؟ یا اندکی با اسبی که آن گوشه از اسبسوار لگد میخورد، مهربانی کنیم؟ اصلاً همهٔ اینها به کنار، آیا میتواند کمک کند درستوحسابی بمیریم؟
این شقه از فلسفه را در قطار یا در پیادهرو یا در میانهٔ کافه، یا هر جای دیگری که زندگی در جریان است، بهتر میتوان گفت و شنید؛ تا در کنج خاکخوردهٔ کتابخانهها با آدمهایی خاکخوردهتر که گاه به نظر میرسد فکر کردن و فلسفیدن هم برایشان عادتی بیش نیست که بیحوصلگی برای تغییر، تثبیتش کرده است.
فیلسوفها
اگر بدانید از بین همهٔ فیلسوفانی که تا کنون روی زمین زیستهاند و نامی از آنها در تاریخ مانده، قرار است چهارده نفر برای یک کتاب فلسفی انتخاب شوند، منتظر دیدن چه نامهایی خواهید بود؟ شاید خوانندهای انتظار داشته باشد کتابی در باب فلسفه، قطعاً بخشی دربارهٔ کانت داشته باشد. ممکن است خوانندهای دیگر، چنین کتابی را بدون نام ویتگنشتاین ناقص ببیند. میشود حدس زد خوانندگانی منتظر دیدن نام کییر کگور باشند.
اما هر چه هست، مسلم این است که برای واینر چندان مهم نبوده که خواننده انتظار دارد چه فیلسوفهایی را در کتاب ببیند. او دو معیار برای انتخاب فیلسوفانش داشته است. نخست این که از زندگی و آثار و حرفهایشان بتوان چیزی کاربردی برای زندگی انسانی استخراج کرد. دیگر این که پیام آن فیلسوف با خط داستانی که واینر در سر داشته همخوان باشد.
به هر حال کتاب او، سَری و تَهی دارد. باید با کندن از رختخواب آغاز شود و با حیرت و راه رفتن ادامه پیدا کند. لازم است چیزی از دیدن و شنیدن در آن باشد و بخشهایی هم به لذت و مهربانی اختصاص پیدا کنند. منطقی است چیزی از جنس مبارزه در آن باشد، چرا که بعضی از مردم زندگی بدون مبارزه را خالی از معنا میدانند. و نیز معقول است که با پیر شدن و مرگ به پایان برسد.
واینر نیامده که چند فیلسوف را به خوانندهاش معرفی کند. او حرفهایی داشته و در پی این بوده که چگونه میتواند حرفهایش در ذهن و زبان و زندگی فیلسوفها بگنجاند. همین است که نیچهٔ واینر تقریباً به بازگشت جاودان محدود شده و از حسرت و افسوس میگوید و سیمون دوبوار واینر که عمری را به گفتن و نوشتن از اگزیستانسیالیسم و فمینیسم گذراند، وادار شده بیشتر دربارهٔ پا به سن گذاشتن حرف بزند. شاید مونتنی هم ترجیح میداد سهمش از این کتاب، چیزی به جز بخش مرگ باشد.
این توضیحات از آن جهت مهمند که وقتی به سراغ کتاب سقراط اکسپرس میروید، منتظر کلاس درس «آشنایی با فلاسفه» نباشید. به خاطر داشته باشید که در این کتاب قرار است با «کاربرد فلسفه برای زندگی به قلم اریک واینر» آشنا شوید. البته در قالب نمایشی که هر فیلسوف، اجرای پردهای از آن را – به خواست و تشخیص واینر – بر عهده گرفته است.
جملاتی از کتاب سقراط اکسپرس
آنچه در ادامه میآیند، چند جملهٔ پراکنده از کتاب سقراط اکسپرس است. این جملهها نمایندهٔ پیام و محتوای کتاب نیستند. بلکه صرفاً کمک میکنند تا با سبک نگارش واینر بیشتر آشنا شوید:
اولین مردمانی که، در قرن نوزده، سوار قطار میشدند معذب و یکجورهایی وحشتزده بودند. یکی از همان اولین مسافران قطار گفته بود: «حسی شبیه موشک یا پرتاب شدن داشتم.» یکی دیگر میگفت« «انگار یک بسته پستی بودم در هیئت انسان.»
[…] ویکتور هوگو در نامهای به تاریخ ۲۲ اوت ۱۸۳۷ منظرهای را که از پنجرهٔ قطار میدید اینطور وصف کرد: «گُلهای کنار جاده دیگر گُل نیستند؛ لکههای رنگیاند، شاید هم خطخطیهای قرمز یا سفید…
همهچیز خطخطی میشود. گندمزارها را به شکل گیسوان طلایی در باد میبینم. یونجهزارها، طرّههای بلند سبز… گهگاه سایهای، شمایلی، پرهیبی پشتِ پنجره به سرعتِ برقوباد پیدا و بعد ناپیدا میشود.» قطاری که هوگو سوارش بود سرعتی در حدود ۲۴ کیلومتربرساعت داشت. سرعت مقولهای نسبی است.
نوع بشر از دوران روم باستان حسابی ترقی کرده، اما مسئلهٔ بزرگ رختخواب همچنان لاینحل مانده. هیچکس هم از آن در امان نیست. از رئیسجمهورش بگیر تا دهقان، آشپز معروف، متصدّی تریای استارباکس، امپراتور روم، یا نویسندهای روانرنجور، همه از دم به یک اندازه از قوانین اینرسی متأثریم. همه لَخت و بیحال و رخوتی، در انتظار نیروی محرک بیرونیایم که بیاید و کاری کند.
فلسفهٔ یونان به چشم رومیها همانطور بوده که اُپرا در نگاه ما: امری گرانقدر و زیبا که باید بیشتر سراغش برویم، اما لعنتی فهمیدنش خیلی سخت است، و تازه، کی وقتِ اپرا رفتن دارد؟ رومیها ایدهٔ فلسفه را از خود واقعیاش دوستتر داشتند.
بزرگترین مشکل و مانع شاید همین آدمهای دور و برمان باشند. شاید مارکوس در حدِ جملهٔ معروفِ ژان پل سارتر، که میگفت «جهنم یعنی دیگران» پیش نرفت، اما خب حسابی نزدیک شده بود به قضیه وقتی میگفت «صبح که بیدار میشوید به خودتان بگویید: آدمهایی که قرار است امروز ببینم از دم فضول، بیچشمورو، ازخودراضی، حسود، و عبوسند.» از زمان مارکوس تا امروز چیزی عوض نشده.
به عقیدهٔ مارکوس، یک راه مقابله با آدمهای دشوار این است که پایشان را از زندگیتان ببُرید. پروندهشان را ببندید. دیگران نمیتوانند اذیتتان کنند چون «آنچه در ذهن دیگری میگذرد ابداً به شما آسیبی نمیزند.» اصلاً چرا باید برایمان مهم باشد دیگران چه فکری میکنند؟ مگر نه این که هر چه هست توی سرِ خودشان است، نه ما؟
بیتوجهی یکجور خودخواهی است. به این نتیجه رسیدهایم که هر چه در سرمان میگذرد، از باقی امور دنیا مهمتر و جذابتر است. برای همین آدمهای خودشیفته به همهچیز خیلی بیتوجهند؛ حس توجهشان انگار محبوس و راکد مانده. توجه نیروی حیات است؛ باید در بدن جاری باشد. نگه داشتنش مثل کشتنش است.
شناختنِ سقراط از آن کارهای سخت است. آنقدر آن بالابالاها بردهایمش که اصلاً پیدا نیست. شده نقطهای در افق، خیالی مبهم و تار.
حیف. سقراط آنقدرها هم دستنیافتنی نبود. شکلِ آدم بود، نه که خیال و وهم و گم باشد. عین آدمیزاد نفس میکشید، راه میرفت، قضای حاجت میکرد، عشق میورزید، دست توی دماغش میکرد، مینوشید، و شوخی میکرد.
سقراط تا بگویی زشت بود. میگفتند در آتن آدمی زشتتر از سقراط پیدا نمیشود. بینیِ پهن و بزرگی داشت. با لبهای گوشتی، و شکم ورقلمبیده. اتفاقاً کچل هم بود با چشمهای دور افتاده از هم، انگاری خرچنگ، که دیدِ پیرامونیاش را فوقالعاده کرده بود. شاید از دیگر آتنیها بیشتر سرش نمیشد (خودش که مصرانه باور داشت هیچ نمیداند)، اما حتماً چیزهای بیشتری میدید.
کم غذا میخورد، به ندرت حمام میکرد، و همیشه همان لباسهای ژنده را بر تن داشت.
[…] هم ظاهر عجیبش هم طرز فکرش او را به آدمی آن جهانی بدل کرده بود. پیتر کریفت، فیلسوف معاصر، میگوید: «سقراط انگار از جهان دیگری پا به تاریخ اندیشهٔ بشر گذاشت. تو گویی حتی از سیارهای دیگر.»
ما در نگاه اگزیستانسیالیستها همان عمل و کردارمان هستیم. تمام.
چیزی نیستیم جز پروژههای محققشدهمان. عشق در معنای انتزاعیاش در این فلسفه جایی ندارد و بیشتر رفتار و عملِ محبتآمیز و عشقورزانه مد نظر است؛ نبوغ به خودی خود بیمعناست، کارهای نبوغآمیز حرف اول را میزند.
با رفتار و کردارمان است که تصویری از خودمان خلق میکنیم؛ هر عمل و رفتاری انگار حرکتِ قلمموست روی بوم نقاشی. ما همان پرتره هستیم، و به گفتهٔ سارتر «چیزی جز آن پرتره نیستیم.» دیگر دنبالِ خودتان نگردید؛ خودتان را نقاشی کنید.
یک آزمایش ذهنی: زنی را تصور کنید که در بیابانی برهوت، یکه و تنها، بزرگ شده. آیا این خانم هم پیر میشود؟ حتماً صورت و بدنش چینوچروک برمیدارد و مشکلاتِ جسمی عدیده پیدا میکند. از تبوتاب و نشاط هم میافتد. اما این یعنی پیر شدن؟
جواب سیمون منفیست. پیر شدن در نگاه سیمون دوبووار امری فرهنگی است و بر حسب قضاوت و نگاه دیگران اتفاق میافتد. اگر هیئت منصفهای در کار نباشد، حکم و قضاوتی هم در کار نیست. دختر بیابان حتماً سنش میرود بالا و از حیث بیولوژیکی تغییر میکند. اما پیر نمیشود.
همانطور که اپیکتتوس هم میگوید: «وقتی چیزی گم میشود، راحت و سریع از آن دل بکنید، و شاکر و قدردان باشید برای اوقاتی که آن را داشتهاید.» […]
خیلیوقتها حواسمان نیست صاحب چه چیزهایی هستیم و صاحب چه چیزهایی نه. رواقیون میگویند لازم نیست این قدر گیج شوید. سادهست. هیچ چیزی مال ما نیست، حتی بدنمان. ما همیشه امانت گرفتهایم؛ صاحب چیزی نبودهایم. خیالِ آدم چقدر راحت میشود! وقتی چیزی برای از دست دادن نیست، دیگر ترس از دست دادن هم نیست.
ترجمه کتاب سقراط اکسپرس
کتاب سقراط اکسپرس را ناشران مختلفی به زبان فارسی ترجمه کردهاند. ما در متمم ترجمهٔ سرکار خانم شادی نیک رفعت را خواندیم که #نشر گمان آن را به بازار عرضه کرده است.
تقریباً همهٔ متن ترجمه بسیار روان است و خواننده میتواند با لذت و بیدردسر کتاب را بخواند. عرضهٔ چنین ترجمهای، آن هم برای کتابی از این دست، دستاورد کوچکی نیست و باید به ناشر و مترجم آفرین گفت.
اما نکتهٔ کوچکی هم هست که نمیشود از کنارش گذشت. گاهوبیگاه لابهلای متن با کلماتی مواجه میشوید که انگیزهٔ مترجم را از انتخابشان نمیفهمید. حتی اگر بپذیریم که به جای واژهٔ فهرست از سیاهه استفاده شود (که قطعاً به اندازهٔ فهرست رایج نیست)، این که واژهٔ «پرهیب» (که در گزیدهٔ بالا هم آمده) یا «مرگ مفاجا» را در متن ببینیم، واقعاً عادی نیست.
کار سنگینی است که مترجم، در ترجمهٔ جملهٔ سادهٔ
«Faustina bore at least thirteen. Fewer than half survived childhood.»
که تقریباً هر فارسیزبان ناآشنا با انگلیسی هم آن را میفهمد، به واژهٔ «مرگ مفاجا» برسد. نمونههای از این دست در متن زیاد نیستند. اما همین تعدادشان هم کمی توی ذوق میزند.
معمولاً در ترجمه انتظار میرود واژهگزینی و جملهسازی آنقدر روان و ساده باشد که فراموش کنیم با واسطه پای حرف نویسنده نشستهایم. در بخش غالب ترجمهٔ این کتاب، این ویژگی وجود دارد. اما لحظاتی که به چنین واژهگزینیهایی میرسید، متوقف میشوید و کتاب را میبندید تا روی جلد را بخوانید و ببینید نام کسی که این واژهها را برگزیده چیست.
میگویند پیرمردی بود مسلط بر اشعار حافظ و شبهای یلدا وظیفهٔ شعرخوانی برای اهل محل بر عهدهاش گذاشته میشد. او عالی میخواند و مردم، حالی روحانی را تجربه میکردند؛ گویی که میان ملک و ملکوت معلقاند. اما پیرمرد عادت عجیبی داشت. همیشه با صدای سرفه، در یکی از نقاط حساس شعر متوقف میشد. اندکی صبر میکرد و سپس ادامه میداد.
علت را از او پرسیدند. گفت این پدرسوختهها چنان غرق حافظ میشوند که زحمت من پیرمرد را فراموش میکنند. لحظهای سکوت میکنم تا من را هم ببینند. سپس ادامه میدهم.
چنین تفسیری از واژهگزینیهای نامأنوس کمی سختگیرانه و غیرمنصفانه است. اما خواننده هم حق دارد انتظار داشته باشد که مترجم در میانهٔ متن سرفه نکند.
با همهٔ اینها باز هم باید تأکید کنیم که فضای کلی ترجمه بسیار ساده و روان است و قطعاً خواندن کتاب برای علاقهمندان آن روان و لذتبخش خواهد بود.
معرفی و خرید کتاب سقراط اکسپرس (سایت نشر گمان)
چند تذکر دربارهٔ بخش معرفی کتاب متمم
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنگتر از نقاط قوتشان باشد. ضمن این که معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است. جز در مواردی که صریحاً به این نکته اشاره، در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدف آشنایی کلی با موضوع یا نویسنده و یا نقد کتاب به آن پرداخته شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : ریگار تارگرین
سقراط خرمگس شهر آتن بود و به همین دلیل کشته شد
من بر این باورم که علاوه بر رومیان باستان، خود مردم یونان هم دیدگاهی انتزاعی و لوکس گرایانه نسبت به فلسفه داشتند. ترجیح میدادند مثل سوفسطاییان برای درگیریهای روزمره از آن استفادهای منفی و کثیف کنند یا مانند همان اپرا که در متن درس مثال زده شد، فلسفه را در ویترینی جذاب قرار داده و از دور آن را ستایش کنند.
شاید به همین خاطر بود که یکی مانند سقراط، این قدر مورد تهاجم و تنفر قرار گرفت. توصیفات ظاهریاش را که در متن آوردید؛ ولی افلاطون هم در کتاب آپولوژی استادش را به خرمگس آتن تشبیه کرده. کسی که پرسشهای جدیدی داشت و امور متداول را به چالش میکشید. انسانها هم که عاشق رخوت، تنبلی و چسبیدن به شرایط روزمره. طبیعی است که کمتر کسی او را دوست داشته باشد. شاید به جز شاگردانی مانند افلاطون که کمی بیشتر از پوستهی این رفتارها را دیده و میفهمیدند.
من آشنایی و فهم چیزی مانند فلسفه را هم ردیف اختراع آتش میدانم. بر این باورم که به افزایش کیفیت زندگی انسانها کمکی شایان کرده است؛ اما فکر میکنم سقراط در این مسیر نقشی مهمتر از سایر فیلسوفان داشته است. اگر او هم از همان ابتدای تاریخ و تمدن، فلسفه را در کاخها و آکادمیهای آتن محبوس میکرد، شاید تاریخ تفکر بشری روندی بسیار کندتر و اشتباهتر را طی میکرد.
حالا تصور کنید یکی با ظاهر نه چندان زیبای سقراط، با تسلط به فلسفه، با لحنی شوخ اما گزنده، شما را در سطح شهر آتن سوژهی خودش کند و سوالاتی را بپرسد که فقط باعث سوزش ذهنیتان میشود. درد تغییر را به جان میخرید یا روش سادهتر را انتخاب کرده و جام شوکران را به سقراط میدهید؟