چمدانی از دروغ

گفت: چمدانت را تعویض میکنی؟
چمدانت سرشار از دروغ است.
گفتم به جایش چه میدهی؟
گفت: چمدانی پر از حقیقت.
چمدانم را دادم و چمدانش را گرفتم.
نمیدانستم که کدام سنگینتر و بدبارتر است.
نمیدانستم که در این باقیماندهی مسیر زندگی، چقدر توان بار کشیدن دارم.
نمیدانستم که دانستن، چه بار سنگینی است.
طرفداران حقیقت، دروغ گفته بودند.
دروغ گفته بودند که حقیقت، رهایت میکند.
حقیقت، گاهی اسیر میکند. گاهی چنان بار سنگینی بر شانهات میگذارد که دیگر جانی برای رفتن نمیماند.
دوست داشتم چمدان حقیقت را پس میدادم و چمدان خودم را باز پس میگرفتم.
اما چه باید کرد که حقیقت، چمدانی است که وقتی آن را در دست گرفتی، بارش برای همیشه بر دوشت میماند.
این بار، اگر دوباره روبرویم بایستی،
باز هم حاضرم چمدانم را تعویض کنم،
اما شاید این بار، با چمدانی از دروغهای دیگر…
با الهام از قسمت پایانی کتاب زندگی پنهان زنبورهای عسل – خانم سو کید
پی نوشت: این نوشته را هم به چشم داستان گرگها از سلسله نوشتههای پاراگراف فارسی بخوانید. گاهی اوقات، حتی خواندن چیزی که باور نداریم، برای برانگیختن ذهنمان به اندیشیدن بهتر به آنچه باور داریم، مفید است.
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : شیرین
سكوت سرشار از سخنان ناگفته است،
از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان
و شگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من.
براي تو و خويش چشماني آرزو مي كنم
كه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببيند.
گوشي كه،
صداها و نشانه ها را در بي هوشي مان بشنود.
براي تو و خويش روحي كه اين همه را در خود بگيرد وبپذيرد
و زباني كه در صداقت خود، ما را از فراموشي خود بيرون كشد
و بگذارد از آن چيز ها كه در بندمان كشيده سخن بگوييم.
گاه آنكه ما را به حقيقت مي رساند خود از آن عاري است،
زيرا تنها حقيقت است كه رهايي مي بخشد.
(مارگوت بیکل، ترجمه احمد شاملو)
پی نوشت: یک برانگیختگی ناگهانی از ذهنم، فارغ از باور داشتن ها یا نداشتن ها