جملاتی از مت هیگ | نویسنده کتاب انسانها و دلایلی برای زنده ماندن

مت هیگ (Matt Haig) از جمله نویسندگان پرطرفدار معاصر ماست. این نویسندهی انگلیسی که در هر دو حوزهی کتابهای داستانی و غیرداستانی فعالیت میکند، موفقیتهای جالبتوجهی داشته است.
تنها به عنوان یک نمونه میتوانیم به کتاب Midnight Library (ترجمه شده با عنوان: کتابخانه نیمه شب) او اشاره کنیم که تا کنون دو میلیون نسخه از آن فروش رفته است (+).
در میان فارسیزبانان از بین بیش از بیست کتاب مت هیگ، کتاب دلایلی برای زنده ماندن (Reasons to stay alive) و کتاب انسانها (Humans) شناختهشدهتر هستند. اما علاوه بر این دو کتاب، کتابهای زیر هم از او به زبان فارسی ترجمه شدهاند:
- یادداشتهایی برای سیارهی پراسترس
- آرام باش بیاعصاب
- گربه بودن
- چگونه زمان را متوقف کنیم
کتابهای مت هیگ اگر چه عنوانهای متفاوتی دارند و داستانهای متفاوتی را دنبال میکنند، اما در اکثر آنها میتوان خمیرمایه و نگرش مشابهی را یافت:
مت هیگ به زندگی، مرگ، امید، ناامیدی، تلخیها سطحی و عمیق، شادیهای طولانی و خندههای در دسترس، انگیزه داشتن و در یک کلام، زوایای مختلف زندگی انسانی بر روی زمین توجه ویژهای دارد.
او که در بیستوچهار سالگی افسردگی عمیقی را تجربه کرده و تا مرز خودکشی رفته است، پس از عبور از آن بحران، به سلامت روان توجه ویژهای دارد و معتقد است به عنوان کسی که لحظههای تلخ و سرد زندگی را چشیده است، میتواند با نوشتن به بهبود سلامت روان انسانها کمک کند.
این بار در پاراگراف فارسی متمم تعدادی از جملات مت هیگ را برگرفته از کتابهای مختلف او – با ترجمهی متمم – مرور میکنیم.

مت هیگ – عکس از صفحهی اینستاگرام او
جامعهای که میخواهد همهی اعضایش را به انسانهایی نرمال و متعارف و هنجار تبدیل کند، در نهایت به جامعهای غیرعادی و نامتعارف و ناهنجار تبدیل میشود.
زندگی سخت است.
زندگی زیباست. شگفت انگیز است.
اما سخت هم هست.
[ رایج است که میگویند: هر ضربهای که ترا نکشد، محکمترت میکند. اما… ]
خیلی وقتها، چیزی که تو را نمیکشد ضعیفترت میکند. ضربهای که تو را نمیکشد، گاه تو را مدتها لنگ خواهد کرد.
چیزی که تو را نمیکشد، گاه تو را چنان میترساند که دیگر جرئت نمیکنی پا از خانه بیرون بگذاری. حتی گاهی ترسی در تو ایجاد میکند که از اتاق خوابت هم بیرون نروی.
ضربهای که تو را نمیکشد، گاهی رعشه را در تنت و لکنت را در زبانت ماندگار میکند.
آنچه تو را نمیکشد، گاه تو را به وضعیتی میرساند که سر به چارچوب پنجره تکیه دهی و آرزو کنی به روزهایی بازگردی که هنوز آن ضربهای که تو را نکشت، وارد نشده بود…
ما نیاز داریم چیزی شبیه سیستم ایمنی برای ذهنمان درست کنیم. طوری که بتوانیم جهان اطراف خود را بیآنکه به آن آلوده شویم، در درون خود جذب کنیم.
دیوانگیهایی که یک جمع را فرا میگیرند و بیماریهایی که به بخشی از فرهنگ تبدیل میشوند را به سختی میتوان دید و تشخیص داد.
کسانی که عاشقشان هستید، هرگز نمیمیرند.
هر بار که یک کتاب عالی خواندهام، حس کردهام که مشغول نقشهخوانی هستم؛ نقشهی یک گنج.
و گنجی که به سمت آن هدایت شدهام، در واقع خودم بودهام.
هر جا که هستی، در هر لحظه، سعی کن چیز زیبایی پیدا کنی.
خواه چهرهای باشد، یا خطی از شعری، یا ابرهایی که از پنجره دیده میشوند، یا گرافیتیهای روی دیوار، و یا حتی زمینی که با توربینهای بادی پوشیده شده است.
زیبایی ذهن را پاک میکند.
چگونه زمان را متوقف کنیم؟ با بوسه.
چگونه در زمان سفر کنیم؟ با مطالعه.
چگونه از زمان بگریزیم؟ با موسیقی.
چگونه زمان را حس کنیم؟ با نوشتن.
چگونه زمان را آزاد کنیم؟ با تنفس.
برای مشاهدهٔ متن کامل این مطلب کافی است (بدون پرداخت هرگونه هزینه) در سایت متمم ثبت نام کنید. پس از ثبتنام به تعداد قابلتوجهی از درسهای متمم دسترسی پیدا خواهید کرد نمونهٔ آنها را میتوانید از طریق لینک زیر ببینید:
نمونه درسهای کاربر آزاد متمم البته اگر بخواهید به همهٔ درسهای متمم دسترسی داشته باشید، لازم است حق اشتراک بپردازید.ما نسخههای دیگر از ترجمههای کتابهای مت هیگ را بررسی نکردهایم و خوشحال میشویم اگر دوستان متممی ترجمههای دیگر را خواندهاند، نظر خودشان را دربارهی کیفیت ترجمه با ما در میان بگذارند.
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : زینب دست آویز
کتاب خوندن، مثل زبان های مختلف دنیا رو یاد گرفتنه.
وقتی پنج زبان زنده دنیا رو بلد باشی،، می تونی با پنج کشور، پنج فرهنگ، پنج ملت، پنج دین متفاوت و... ارتباط برقرار کنی.
می خوام وحدت ملاک بگیرم.
کتاب خوندنم همین حس رو بهم میده. به نظر من هر کدوم از احساسات ما، وقایع زندگی ما، آدم های زندگی ما و... با زبان متفاوت با ما سخن میگن. زبان هایی که ما هیچ علم و آگاهی بهشون نداریم. کتاب خوندن باعث میشه بتونیم احساسات مون رو ترجمه کنیم. آدم ها رو بهتر بشناسیم. اتفاق های زندگی رو بهتر درک و تحلیل کنیم. همه این ها در نهایت باعث افزایش گنج شناخت و آگاهی و معرفت ما به خودمون میشه.
زیبا بود متمم جان.