این هم مثالی دیگر | دیوید فاستر والاس
اگر اهل خواندن دائمی و منظم متمم باشید، گاه و بیگاه جملههایی از دیوید فاستر والاس (David Foster Wallace) را دیده و خواندهاید و شاید هم تا این لحظه کمی در موردش در گوگل جستجو کرده باشید.
اما اگر چنین نباشد و والاس را نشناسید، کتاب این هم مثالی دیگر میتواند نقطهی آغاز خوبی باشد. اگر چه طراحی و ساختار کتاب چنان است که در نخستین گام شما را بهتزده خواهد کرد.
در همان اوایل کتاب، چند جمله از حرفهای والاس از داخل متن بیرون کشیده شده و در یک قاب کوچک در میانهی صفحهای سفید جا خوش کردهاند: «این حرفها دربارهی زندگی پس از مرگ نیست. حقیقتِ واقعی دربارهی زندگی قبل از مرگ است. دربارهی اینکه چهطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بیآنکه بخواهید تفنگ روی شقیقهتان بگذارید.»
مشخص است که والاس دوست دارد خوانندهاش زندگی را بهتر ببیند، بفهمد و یا شاید تحمل کند؛ جوری که به ترک این بازی در میانهی راه ترغیب نشود.
کافی است کتاب را دست به دست کنید تا چشمتان به نوشتهی پشت جلد بیفتد: «دوازدهم سپتامبر ۲۰۰۸ خبری جهان ادبی را لرزاند. دیوید فاستر والاس نویسندهی آمریکایی، در ۴۶ سالگی خودکشی کرد.»
همین نکته باعث شده معین فرخی مترجم کتاب «این هم مثالی دیگر» در مقدمه چنین بنویسد: «انگار در اوجِ بیتعادلیِ بندبازی یک نفر دستت را بگیرد، یا اصلاً بهت بگوید من هم مثل تو دارم روی بند راه میروم، که حس خوبی است، حتی اگر آن یک نفر خودش یک جایی، ناتوان از بندبازی، خودش را پایین انداخته باشد.»
مجموعهی جستارهای روایی #نشر اطراف را پیش از این در متمم با کتاب فقط روزهایی که می نویسم شناختهایم. کتاب این هم مثالی دیگر نیز در همین دسته قرار میگیرد. در این کتاب چهار جستار از دیوید فاستر والاس آمده است (جستار چیست؟). البته اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، سه جستار و یک سخنرانی.
نخستین بخش کتاب با عنوان آب این است روایتگر حرفهایی است که والاس در مراسم فارغالتحصیلی دانشجویان کالج کنیون در سال ۲۰۰۵ زده است. والاس در این سخنرانی میکوشد مخاطبان خود را قانع کند تا با همدلی بیشتری به دنیا و اطراف خود نگاه کنند و تلاش کنند خود را کمتر در مرکز هستی ببینند.
دومین بخش، جستاری است با عنوان یک نما از خانهی خانم تامپسون. موضوع این جستار، حوادث تروریستی یازده سپتامبر آمریکاست. اگر چه خود رویداد در پسزمینه قرار گرفته و والاس بیشتر روایتگر نگاه مردمی عادی است که مبهوت و شگفتزده با این اتفاق غیرمنتظره روبهرو میشوند. مردمی که احتمالاً تروریستهای داخل هواپیما، هیچ تصویر و تصوری از آنها ندارند و برای به چالش کشیدن یک قدرت، جان همین مردم عادی را هدف قرار میدهند.
بخش سوم به لابسترها اختصاص یافته است؛ غذای لوکسی که شاید سهم کمی در زندگی روزمرهی بسیاری از ما داشته باشد. داستان تلخ زندگی لابسترها، چیزی است که سالهاست بحث و جنجال برانگیخته است. برای اینکه لابسترها بهترین طعم را داشته باشند، باید زنده زنده جوشانده شوند. مشتری، لابستر را در آب میبیند و انتخاب میکند و لابستر پیش چشمان او زنده در آب قرار میگیرد و صدای سوتمانندِ ریزی برمیخیزد که آبپز شدن لابستر را خبر میدهد: «صدا در واقع صدای سوپاپ بخاری است که از آب دریای بین گوشت لابستر و پشت لاکش میآید.»
مشخص است که والاس حس خوبی به این شکلِ زنده سوزاندن جانور ندارد. البته میکوشد آراء موافقان را هم نقل کند و حتی اشاره میکند که خوردن گوشت سایر حیوانات هم میتواند کمابیش به همین حد سنگدلانه باشد (در واقع نمیتوانید جوجهکباب بخورید و در گفتگوهای میان این لقمه و آن لقمه، بیرحمی کسانی را که لابستر را میجوشانند نقد کنید).
سبک نگارشش در این مطلب عجیب است. تلاش برای توصیف نظر خودش و در عین حال، به رسمیت شناختن نظر دیگری به شکلی که مقاومت خوانندهی مخالف کاهش پیدا کند:
همینقدر بگویم که هم استدلالهای علمی و هم استدلالهای فلسفی – در هر دو سوی بحث رنجِ حیوانات – غامض، فنی، معمولاً بیانگر منافع یا ایدئولوژی شخصی و در نهایت، آنقدر غیرقطعیاند که در عمل – در آشپزخانه یا رستوران – باز انگار همه چیز به وجدان فرد میرسد، به اینکه دلش را دارید یا نه (به معنای واقعی کلمه).
آخرین جستار، روایتی از سبک بازی راجرر فدرر است. تنیسور معروفی که حرکتها و شیوهی بازیاش برای والاس تحسینبرانگیز است. در حدی که والاس برخی از لحظات بازی او را «لحظات فدرری» مینامد؛ چیزی فراتر از توان یک انسان در وضعیت متعارف.
آب این است
این بار برای پاراگراف فارسی متمم، بخشهایی از فصل اول کتاب «این هم مثالی دیگر» را انتخاب کردهایم. سخنرانی والاس با اشاره به «عادت کردن ماهیها به آب» آغاز میشود. همان چیزی که در فارسی هم با شعر معروف مولوی شنیدهایم و میشناسیم: «ماهیان ندیده غیر از آب / پرس پرسان ز هم که آب کجاست؟»
والاس داستان آب و ماهی را چنین شرح میدهد:
دو تا ماهی داشتند با هم شنا میکردند که سر راهشان خوردند به یک ماهی پیرتر که داشت از آنور میآمد و برایشان سر تکان داد و گفت «صبح به خیر بچهها! آب چطوره؟» بعد دو تا ماهی جوان کمی دیگر شنا کردند و تا آخرش یکیشان به آن یکی نگاه کرد و گفت «آب دیگه چه کوفتیه؟»
اگر الان نگران شدهاید که میخواهم اینجا خودم را آن ماهی پیر دانا جا بزنم و به شما ماهیهای جوانتر بگویم آب چیست، خواهش میکنم نگران نباشید.
من آن ماهی پیر دانا نیستم. منظور دمِ دستی داستان ماهیها این است که واقعیتهای بدیهی و در دسترس و مهم معمولاً همانهایی هستند که دیدن و حرف زدن دربارهشان از بقیه سختتر است.
اما کدام واقعیتهاست که ما به آنها عادت کردهایم و حرف زدن از آنها برایمان سخت است؟
والاس یکی از این واقعیتها را در سخنرانی خود به بحث گذاشته است. چیزی که آن را با تعبیر تنظیمات کارخانهای توصیف میکند. همهی ما بر همین اساس تنظیم شدهایم و اگر بخواهیم به شکل دیگری باشیم، لازم است دقت و تمرکز بسیاری به خرج دهیم و لحظه لحظهی زندگی را آگاهانهتر بگذرانیم.
از جملهی همین تنظیمات کارخانهای میتوان به این مورد اشاره کرد که ما خود را مرکز جهان میبینیم. شاید به سادگی حاضر به چنین اعترافی نشویم. اما در نهایت، خودمان متر و معیار و مرکز و مبداء همهچیز هستیم:
بهش فکر کنید: هیچ تجربهای نبوده که شما مرکز مطلق آن نباشید.
جهانی که تجربهاش میکنید یا در برابر شماست یا پشت سر شما یا چپ یا راست شما یا در تلویزیون شما یا روی مانیتور شما یا هر جای دیگری.
فکرها و احساسات دیگران دربارهی شما باید یکجوری به شما مربوط شود اما مال خودتان فوری و ضروری و حقیقیاند؛ فکر کنم منظورم را فهمیدید.
ولی خواهش میکنم نگران نباشید. قرار نیست دربارهی محبت و نوعدوستی یا بهاصطلاح «فضیلتهای اخلاقی» وراجی کنم. حرفِ فضیلتهای اخلاقی نیست، حرفِ انتخاب من است که یکجوری از دست تنظیمات غریزی و حکشدهام خلاص شوم یا تغییرشان بدهم، یعنی از دست همان خودمحوری عمیق و عملی، و دیدن و تفسیر کردن همه چیز با عینک خود.
پیشنهاد والاس چیست؟ اینکه سعی کنیم از دست روایتهای پیشفرض خلاص شویم. او معتقد است که ما در هر لحظه انتخاب میکنیم که رفتار دیگران را بر اساس چه داستان و روایتی توصیف کنیم.
این حرف میتواند مثالی از نگاه والاس باشد [اگر چه خودش به آن اشاره نمیکند]: اگر خودمان در صف شلوغ فروشگاه و سوپرمارکت، کارت بانکیمان را گم کنیم، توجیههای ساده و شفافی دارد. سرمان شلوغ بوده. دغدغههای دیگر داشتهایم. استرس داریم. دفعهی قبل کارت را همسرمان برداشته و در جای دیگری از کیف گذاشته است و مانند اینها. اما وقتی کس دیگری چنین میکند، یک خرفت نفرتانگیز است که حق و حقوق ما را به رسمیت نمیشناسد.
والاس میپرسد آیا نمیتوانیم هنگام دیدن رفتارهای دیگران، روایت متفاوتی بسازیم تا آنها را بهتر درک کنیم و بپذیریم؟
ممکن است ترافیک آخر روز را هم با عصبانیت و سرخوردگی به همهی ماشینهای شاسیبلند و هامرها و وانتهای ۱۲ سیلندر گنده و احمقانه و راهبندآور بگذرانم که چهل گالن گازوییل را خودخواهانه هدر دادهاند، و ممکن است به این واقعیت گیر بدهم که برچسبهای اخلاقی و ملیگرایانه ظاهراً همیشه روی پلاکِ بزرگترین و بهوضوح خودخواهترین ماشینها دیده میشوند که زشتترین و بیملاحظهترین و عنقترین رانندهها را دارند و معمولاً وقتی میپیچند جلوی آدم که پنجاه متر توی ترافیک جلوتر بروند، دارند با موبایل هم حرف میزنند و ممکن است فکر کنم چهقدر بچههای بچههای ما از ما بدشان خواهد آمد که همهی سوخت آینده را هدر دادهایم و یحتمل محیطزیست را نابوده کردهایم، و ما چه آدمهای خرابکار و احمق و حالبههمزنی هستیم، و همهی اینها افتضاح است، و چیزهایی از این دست.
… این جوری فکر کردن، تنظیمات کارخانهای غریزی من است.
… نکته این است که به وضوح راههای دیگری هم برای فکر کردن به این موقعیتها وجود دارند: در این ترافیک، همهی این ماشینهایی که راه من را بستهاند و علافم کردهاند، غیرممکن نیست که بعضی از اینهایی که ماشین شاسیبلند سوار شدهاند قبلاً تصادف وحشتناکی کرده باشند و حالا رانندگی برایشان آنقدر وحشتناک باشد که روانکاوشان بهشان دستور داده باشد که فقط باید ماشین سنگین و بزرگ شاسیبلند سوار شوند تا موقع رانندگی احساس امنیت کنند؛
یا آن هامری که همین الان پیچید جلوی من، شاید پشت فرمانش پدری نشسته باشد که بچهی کوچک مریض و مصدوم روی صندلی کنار او نشسته و میخواهد سریعتر برسد بیمارستان و عجلهی او به مراتب مهمتر و موجهتر از من است؛
در واقع این منم که سر راه او قرار گرفتهام.
یا میتوانم انتخاب کنم که خودم را مجبور کنم تا این احتمال را در نظر بگیرم که همهی آدمهای توی صف سوپرمارکت هم به اندازهی من کسل و سرخوردهاند، و بعضی از این آدمها احتمالاً در مجموع روزِ سختتر، ملالآورتر یا دردناکتری از من داشتهاند.
… معلوم است که هیچکدام از اینها محتمل نیست، اما غیرممکن هم نیست؛ فقط به این بستگی دارد که شما چی را در نظر میگیرید.
… در واقع با شماست که موقعیتهای شلوغ، پر سر و صدا، کُند و جهنمی را نهتنها معنیدار که مقدس کنید.
والاس میکوشد با این شیوه، یا اگر کمی بیاحساستر بگوییم با این تکنیک، لحظات آرامتری را برای خود بسازد و قدمی هم به سوی درک همدلانهی دیگران بردارد. او معتقد است که این نوع نگاه باعث میشود بتوانیم «به سی یا شاید پنجاه سالگی برسیم، بیآنکه تفنگ را روی شقیقههایمان بگذاریم.»
معین فرخی مترجم کتاب، که این کار اولین اثر ترجمهی او نیز محسوب میشود، در گفتگویی نیمساعته تجربهی خود را از مواجهه با والاس و این آثار او بیان کرده است. پیشنهاد میکنیم اگر فرصت دارید و حرفهای والاس برایتان جالب بوده، این ویدئو را هم ببینید.
چند تذکر دربارهٔ بخش معرفی کتاب متمم
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنگتر از نقاط قوتشان باشد. ضمن این که معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است. جز در مواردی که صریحاً به این نکته اشاره، در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدف آشنایی کلی با موضوع یا نویسنده و یا نقد کتاب به آن پرداخته شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
[ لینک مرتبط: خرید کتاب این هم مثالی دیگر در سایت شهر کتاب آنلاین ]
[ لینک مرتبط: خرید و دانلود این هم مثالی دیگر در سایت فیدیبو ]
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : زهرا محمودی
"من آدم حساسی نیستم، وقتی خانهی والدينم را ترک كردم گريه نكردم، وقتی گربهام مُرد گريه نكردم، وقتی در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم!
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم بغضم گرفت. با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی میکردم. از آن فاصله رنگ و نژاد و مليتی نبود؛ ما بوديم و یک خانه ی گرد آبی، با خودم گفتم انسانها برای چه می جنگند ؟!
انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و کره زمین با آن عظمت پشت انگشت شصتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم!"
نيل آمسترانگ
واقعا درست ميگن كه آشنايي با علم نجوم انسان ها رو فروتن مي كنه! اگر توي اون تنظيمات كارخانه اي، كمي اون حس همدلي رو دستكاري كنيم و تقويت، ديگه خيلي خودمون رو مرکز دنیا نمي بينيم و كمتر دست و پا مي زنيم برتری خودمون رو به موجودات کوچکی شبيه خودمون ثابت کنیم! به قول شاملو:
اندکی بدی در نهادِ تو
اندکی بدی در نهادِ من
اندکی بدی در نهادِ ما …
و لعنت جاودانه بر تبارِ انسان فرود میآید.