بخش های کوتاهی از نوشته های دیوید نیکولز
دیوید نیکولز (David Nicholls) را عموماً با کتاب “ما” (Us) میشناسند.
کتابی که به خاطر آن در سال ۲۰۱۴ جایزه کتاب ملی انگلیس را دریافت کرد.
داستان “ما”، یک درام خانوادگی و تلاش یک مرد (داگلاس پترسون) برای حفظ زندگی بیست و یک ساله با همسرش (کانی) است.
دیوید نیکولز داستانها و نوشته های دیگری هم دارد که شاید بتوان گفت “یک روز” یا One Day از جمله معروفترین آنهاست.
#پاراگراف فارسی این هفته را به بریده هایی از حرفهای دیوید نیکولز – که از نوشته های متعدد و مصاحبههایش گردآوردهایم – اختصاص دادهایم.
“شوخی کردم”.
این عموماً توضیحی است که انسانها، دقیقاً زمانی که شوخی نکردهاند به کار میبرند.
من همیشه نوشتههایم را تایپ میکنم.
جز مواقعی که در نوشتن گیر میکنم.
این جور وقتها، قلم و کاغذ به دست میگیرم.
فکر میکنم اکثر نویسندگان همین کار را میکنند.
قبلاً فکر میکردم پیری خیلی آرام و تدریجی و بیصدا فرا میرسد.
مثل خزیدن آرام یک کوه یخ.
اما اکنون میفهمم که پیری، ناگهان از راه میرسد.
بیشتر شبیه پوشیده شدن ناگهانی بام، با یک تودهی برف.
اگر کتابی را در سن مناسب آن کتاب بخوانید،
یک عمر همراه شما باقی خواهد ماند.
تحمل حسادت دیگران، مالیاتی است که ما برای موفقیتمان میپردازیم.
از نگاه تکاملی، اکثر احساسات و هیجانات مانند ترس، خواستن و خشم، به نوعی به انسان خدمت میکنند.
اما از میان آنها کارکرد نوستالژی و حسرت گذشته را نمیفهمم: آرزوی داشتن چیزی که برای همیشه از دست رفته است.
بسیاری از ما، یک عمر زندگی میکنیم و متوجه نمیشویم آنچه در جستجویش بودهایم، دقیقاً روبرویمان بوده است.
فکر میکنم با بودن کامپیوتر [اینترنت] و موبایل، به سختی میتوان روی نوشتن داستان تمرکز کرد.
به همین دلیل آنها را مثل حیوانات خانگی پر سر و صدا، بیرون اتاق میاندازم و در را روی آنها قفل میکنم!
او، بعضی وقتها، فقط بعضی وقتها، مثلاً ساعت چهار بعد از ظهر یا در روزهای تعطیل بارانی، احساس تلخِ خفگیِ ناشی از تنهایی را تجربه میکرد.
حتی یکی دو بار، گوشی تلفن را برداشته بود تا مطمئن شود هنوز بوق میزند.
گاهی با خودش فکر میکند که چه خوب است یک نفر نصفه شب به تو زنگ بزند و بگوید: میخواهم ببینمت. دلم برایت تنگ شده. تاکسی بگیر و پیش من بیا.
اما فقط گاهی اوقات و خیلی به ندرت.
در بیشتر وقتها و بهترین وقتهایش، خود را مستقل، کتابخوان، تیزهوش و به شکلی پنهانی رمانتیک احساس میکند!
شبیه یکی از شخصیتهای داستان موریل اسپارک.
چند مطلب مرتبط | برای علاقهمندان به کتابخوانی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتاب های مدیریت | کتاب های بازاریابی و فروش
کتاب های استراتژی | کتاب های بازاریابی دیجیتال
کتاب های روانشناسی | مرور، نقد و خلاصه کتاب
کتاب های توسعه فردی | کتاب های مدیریت زمان
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : لیلا بارنگی
بسیاری از ما، یک عمر زندگی میکنیم و متوجه نمیشویم آنچه در جستجویش بودهایم، دقیقاً روبرویمان بوده است
این جمله منو یاد شعری از احمد شاملو انداخت: قصه مردی که لب نداشت و شعری از حافظ که میگه
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
فکر کنم بسیاری از ماها در جایی از زندگیمون به این تعریف رسیدیم.
پی نوشت کمی نا مربوط : پاراگراف فارسی یکی از منابعیه که من رو با کتابا و نویسنده های جدید آشنا میکنه. ممنونم.