فقط روزهایی که می نویسم | روایتهایی از زندگی، تنبلی، کتاب، خواندن و نوشتن
«و اگر قلم چیز دیگری نداند، این را میداند که روزی باید از حرکت بایستد؛ این هم بخشی از راز و رمز ماجراست. مرگ منتظر است و ما، هر کدام به شیوهٔ خود، به ملاقاتش میرویم. معنایش این نیست که مرگ باید پیوسته در ادبیات حاضر باشد؛ به رسمیت شناختنِ این مسأله است که ادبیات مهم یا جدی همیشه روایتِ پیروزی یا شکستِ جوهر آدمی است؛ کشاکشی که اگر زندگی پایان نداشت، بیمعنی میبود.»
شاید این سایهی مرگ را نتوان در هر قلمی مشاهده کرد، اما بیتردید قلم آرتور کریستال – نویسندهی جملههای بالا – به خوبی میدانسته و میداند که باید روزی از حرکت بایستد؛ لااقل پنج جستاری که از آرتور کریستال در کتاب فقط روزهایی که می نویسم آمده، چنین تصویری را ترسیم میکند. به عنوان خواننده حس میکنید که او با نگاهی به انتخابهای گذشته و وضعیت امروزش، میکوشد از آنها دفاع کند و مهر تأیید بر پروندهای ثبت کند که دیر یا زود، دست مرگ آن را امضا خواهد کرد.
این پنج جستار یکجا و در یک مجموعه نبودهاند و به انتخاب #نشر اطراف در یک جلد کتاب با هم همسایه شدهاند.
چنانکه مترجم در مقدمهی کتاب میگوید – و البته جستجوی سادهای از وب هم این حرف را تأیید میکند – از آرتور کریستال اطلاعات چندانی در دست نیست. ظاهراً چندان اهل مصاحبه و گفتگوهای رسانهای نبوده و به سبک برخی از نویسندگان، نخواسته ترکیبی از «نویسنده» و «بازاریاب» باشد.
البته جستجوی هویت آرتور کریستال در دنیای واقعی، حتی به فرض آنکه به یافتههایی قابلنقل هم منتهی شود، لااقل به گمان خود او، دستاوردی ارزشمند محسوب نخواهد شد. چه اینکه در جستار وقتی نویسنده حرف میزند در همین کتاب، از رولان بارت نقل میکند که: «آنکه حرف میزند همانی نیست که مینویسد و آنکه مینویسد همانی نیست که هست.»
و البته نه فقط با نقل از دیگران، که با روایت تجربهی شخصیاش هم تأکید میکند که جستجوی چهرهی واقعی نویسندگان و تلاش برای یافتن فرصت همنشینی با آنها میتواند ناامیدکننده باشد: «پوزشهای دیرهنگام من نثار خورخه فرانسیسکو ایسیدورو لوئیس بورخس باد که یه بار برای دیدن و شنیدناش راهم را کج کردم اما چیزی بیشتر از یک نارضایتی مبهم نصیبم نشد. چطور میتوانست غیر از این بشود؟ من از او انتظار برآورده کردن چیزی را داشتم که فقط از عهدهٔ داستانهایش برمیآید.»
رؤیا پورآذر در مقدمهی کتاب «لحن مطایبهآمیز و سرخوشانه» را از جمله ویژگیهای جستار روایی برمیشمارد و حتی اگر قانع نشویم که همهی جستارهای روایی دارای این ویژگی هستند، تردیدی نیست که جستارهای آرتور کریستال، به اندازهای مناسب و متناسب از این لحن بهره بردهاند. اما شاید نخستین ویژگی جستارهای کتاب، پیش و بیش از مطایبه و سرخوشی، «صراحت» باشد؛ صراحت دربارهی موضوعاتی که ما غالباً از صریح حرف زدن دربارهی آنها طفره میرویم.
فقط روزهایی که مینویسم با سخنگوی تنبلها آغاز میشود؛ جایی که کریستال از حرف زدن دربارهی تنبلیاش ابایی ندارد و نگران نیست که این تنبلی، او را از موفقیت مالی دور کرده است؛ آنهم «در جامعهای که موفقیت مالی را با فراست، کاردانی و پرستیژ اجتماعی مترادف میداند» و «خوب پول در نیاوردن معنای خاص خودش را دارد.»
در جستار بعدی، او از لذتهای گناهآلود سخن میگوید؛ باز هم موردی دیگر از حرفهایی که بسیاری از ما نگفتنشان را به گفتنشان ترجیح میدهیم. چرا فکر میکنیم خواندن ادبیات باید به شاهکارهای ادبی جهان خلاصه شود؟ چرا نباید از خواندن یک مقالهی میانمایه دربارهی موضوعی که اصلاً اهمیت ندارد یا خواندن یک داستان جناییِ خالی از صنایع ادبی لذت نبریم؟ چرا باید برخی از کتابهایی را که میخوانیم و دوست داریم، از پیش چشم مردم پنهان کنیم و ژست بگیریم که غرق در میان نویسندگان و شعرای کلاسیک هستیم. مگر جز این است که: «بخشی از لذتی که موقع خواندن کتابها میبریم از علم به این نکته ناشی میشود که میتوانستیم چیز بهتری بخوانیم.»
سه جستار دیگر هم وضعیت مشابهی دارند. وقتی نویسنده حرف میزند به این موضوع پرداخته که قرار نیست نویسندگان به همان خوبی که مینویسند، حرف هم بزنند و روی صحنه و پیش گوش میکروفونها و چشم دوربینها، همان جلوه و عظمتی را داشته باشند که پشت میز تحریرشان دارند. او صریحاً و تلویحاً به خواننده اشاره میکند که زندگی شخصی ما نویسندگان را رها کنید و در دنیای کلماتمان غرق باشید و تجربهی لذت را جستجو کنید. باز هم نگران نیست که حرفش خوانندهی کنجکاوی را که پیش از خواندن کتاب، در وب جزئیات زندگی شخصی کریستال را جستجو میکرده ناامید کند.
در زندگی و نویسندگی از این حرف میزند که نویسنده تمام تجربههای جهان را به عنوان مادهی خامی برای خلق اثر خود میبیند. نه فقط نویسنده، که همهی هنرمندها را چنین میداند. هنرمند یا باید میل به تجربهی زندگی را کنار بگذارد و دست به کار خلق شود و یا اینکه «به جایش زندگی کند.»
شاید اینستاگرامرهای امروزی توصیف کریستال را خوب بفهمند؛ وقتی که هر لحظه میان «دیدن از دریچهی چشم» و «دیدن از دریچهی لنز موبایل» یکی را انتخاب کنند: انتخاب میان «تجربهی زندگی» یا «روایت زندگی». اگر چه احتمالاً کریستال خوشحال نمیشود که اینستاگرامرها خودشان را در زمرهی هنرمندانِ مد نظر او ببینند و خود را مصداق دغدغههای او تصور کنند.
اما در میان این پنج جستار، شاید صریحترین آنها پنجمینشان باشد؛ جایی که کریستال صریح و شفاف میگوید دیگر کتاب نمیخوانم.
او آنقدر خوانده است که نیازی نبیند چهرهی یک «خورهی کتاب» را از خودش ترسیم کند. آنقدر با نوشتههای کلاسیک زندگی کرده که راحت و بیملاحظه بتواند بگوید «این روزها روزنامه، دو سه تا مجله و گهگاه یک رمان، نمایشنامه یا فیلم جنایی مهیج، همهٔ ظرفیت خواندن من است.»
خجالت نمیکشد که بگوید «برایم کوچکترین اهمیتی ندارد که این روزها چه کتابی چاپ میشود و نمیتوانم تصور کنم که چرا باید برای کس دیگری اهمیت داشته باشد.»
از این پنج جستار، بخشهایی از جستار سوم را برایتان انتخاب کردهایم و در اینجا میآوریم:
این ولادیمیر ناباکف است روی مانیتور من. شیک و همزمان ژولیده. کت و شلوار دارد و جلیقهٔ چند دکمهای که بالای کراواتش را جمع کرده و باعث شده مثل دستمالگردنهای قدیمی به نظر برسد.
… صبر کنید! ناباکف دارد با دستهایش چکار میکند؟ دارد یک سری کارت را پشت و رو میکند. دارد به یادداشتهایش نگاه میکند. دارد حرفهایش را میخواند. به سه زبان مسلط است اما برای حرف زدن دربارهٔ کتابی که نوشته، به پاسخهای آماده احتیاج دارد. توی ذوقم میخورد؟ اولش بله ولی بعدش فکر میکنم: نویسندهها مجبور نیستند آدمهای خوشصحبتی باشند؛ تیزهوشی، جزو وظایفشان نیست البته به جز زمانی که مینویسند.
… هزلیت در مقالهٔ در باب گفتگوی نویسندگان تأکید میکند «نویسنده ناگزیر از نوشتن است – خوش یا ناخوش، خردمندانه یا ابلهانه – اما فکر نمیکنم ناگزیر باشد بهتر از بقیه حرف بزند، همانطور که لازم نیست بهتر از بقیه برقصد یا اسبسواری و شمشیربازی کند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای پرگویی نیستند.»
… مسأله فقط دم فروبستن نیست، بلکه گفتن یا انجام دادن خیلی کارهای دیگر است. به روایت هزلیت، نویسندهها جز نوشتن چندان به کار دیگری نمیآیند: خوشلباس نیستند، بد و شلخته غذا میخورند و حتی نمیدانند چطور با آدمها حال و احوال کنند. نویسندهٔ بیچاره «به نظرِ جماعتِ کف خیابان، پاستوریزه است و به نظر آلامدها، زمخت و لوده. کافی است به مهمانی عصرانهٔ چند بانوی متمول و مبادی آداب دعوتش کنید تا از خنده رودهبر شوند.»
… «جمعهای ادبی، مهمانیهای شبانه و نظایرشان، کابوسهای اجتماعیاند چون نویسندهها دکانی ندارند که بخواهند دربارهاش حرف بزنند. معادل ادبی گعدههای شغلی این است که نویسندهها آثارشان را برای همدیگر بخوانند؛ کار نه چندان پرطرفداری که فقط نویسندههای خیلی جوان جرئت و جسارتش را دارند.»
… چیزی که بیشتر شرکتکنندگان در این جلسات مصاحبهٔ رادیویی متوجهش نمیشوند آن است که نویسندهها هیچ دلیلی (به جز دلایل صرفاً تجاری) برای حرف زدن دربارهٔ کارشان ندارند. ما همان موقعی که متن را نوشتهایم حرفهایمان را زدهایم. کار انجام شده است.
… ما در خلوت کار میکنیم تا نوشتهها و کتابهایمان بتوانند جای ما را در جمعها و فضاهای عمومی پر کنند. روی کاغذ میتوانیم سخنور و بیپروا و زیرک باشیم. میتوانیم آدم جالبی باشیم. و هنگامی که شعر، داستان یا مقاله به انجام میرسد، به همان چهرهای مبدل میشویم که دلمان میخواهد بقیه از ما ببینند، همان صدایی که دلمان میخواهد بشنوند، همان کسی که دلمان میخواهد بشناسند.
هنری دیوید تورو به خوانندههایش اطمینان میدهد که «بهترینِ مرا در کتابهایم دیدهاید. خودم دهاتی زمختِ الکنی هستم که به ملاقات حضوری نمیارزد.»
… حاضرم شرط ببندم اگر تولستوی و پروست در شوی لری کینگ حاضر میشدند قطعاً تماشاگرانشان را ناامید میکردند.
هزلیت یک چیز را راست میگفت: نویسنده با نوشتن، انتظاراتی دربارهٔ قدرت بیانش میآفریند و هر چه روی کاغذ بیشتر تحت تأثیر قرارمان بدهد، ما هم وجود این قدرت و قابلیت را بیشتر باور میکنیم.
[هزلیت میگوید:] «زیاد میشنویم که آدمها میگویند حاضرند چقدر بدهند تا شکسپیر را ببینند! من یکی حاضرم کلی بدهم که او را نبینم، حداقل اگر کوچکترین شباهتی به بقیهی آنهایی که تا به حال دیدهام داشته باشد.»
… پس دفعهٔ بعدی که صدای نویسندهای را از رادیو شنیدید یا در مترو به او برخوردید یا دیدید سر میز مهمانی شام، کنارتان نشسته یادتان باشد که او نویسندهٔ کتابهای محبوبتان نیست؛ صرفاً آدمی است که به دیدن جهان بیرون از اتاق کار یا دفتر یا هر جهنمی که در آن مینویسد، آمده. انتظار نداشته باشید آداب شهر را بداند و خطاها و جفاهایش را ببخشید.
توضیح پایانی اینکه کتاب فقط روزهایی که می نویسم در قالب مجموعه «جستارهای روایی» نشر اطراف منتشر شده و کتابهای دیگری هم در این مجموعه وجود دارد که در آینده در قالب پاراگراف فارسی به آنها خواهیم پرداخت.
در مورد ترجمهی کتاب هم میتوانیم بگوییم که به قضاوت متمم، متن از ترجمهای روان برخوردار است و تطبیق بخشهایی از کتاب با نسخهی انگلیسی متن ما را به این باور رساند که احسان لطفی مترجم این جستارها، اوج تلاش و همت خود را برای انتقال امانتدارانه و اثرگذار پیام مولف به کار بسته است.
چند تذکر دربارهٔ بخش معرفی کتاب متمم
متمم سایت فروش کتاب نیست. و جز کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی - که خود متمم آن را منتشر کرده - صرفاً به معرفی، بررسی و نقد کتاب میپردازد.
صِرف معرفی کتاب در متمم لزوماً به معنای تأیید محتوای آن کتاب نیست. پس حتماً متن معرفی را کامل بخوانید. ممکن است نقاط ضعف برخی کتابها پررنگتر از نقاط قوتشان باشد. ضمن این که معرفی کتاب در متمم لزوماً به این معنا نیست که آن کتاب جزو منابع تدوین درسها بوده است. جز در مواردی که صریحاً به این نکته اشاره، در باقی موارد صرفاً ممکن است با هدف آشنایی کلی با موضوع یا نویسنده و یا نقد کتاب به آن پرداخته شده باشد.
متمم برای معرفی کتابها هیچ نوع هزینهای دریافت نمیکند و صرفاً اهداف آموزشی خود را مد نظر قرار میدهد.
دستهبندی کتاب های روانشناسی و توسعه فردی
کتابهایی در مورد یادگیری و مدل ذهنی
چند کتاب درباره بهبود مهارت های ارتباطی
مطالب، فایلها و کتابهای مربوط به کتابخوانی
خرید کتاب از کتاب نوشته محمدرضا شعبانعلی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
فهرست کتابهای پیشنهادی برای ترجمه
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
سوالهای پرتکرار دربارهٔ متمم
متمم مخففِ عبارت «محل توسعه مهارتهای من» است: یک فضای آموزشی آنلاین برای بحثهای مهارتی و مدیریتی.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ درباره متمم سر بزنید و فایل صوتی معرفی متمم را دانلود کرده و گوش دهید.
فهرست دوره های آموزشی متمم را کجا ببینیم؟
هر یک از دوره های آموزشی متمم یک «نقشه راه» دارد که مسیر یادگیری آن درس را مشخص میکند. با مراجعه به صفحهٔ نقشه راه یادگیری میتوانید نقشه راههای مختلف را ببینید و با دوره های متنوع متمم آشنا شوید.
همچنین در صفحههای دوره MBA و توسعه فردی میتوانید با دوره های آموزشی متمم بیشتر آشنا شوید.
هزینه ثبت نام در متمم چقدر است؟
شما میتوانید بدون پرداخت پول در متمم به عنوان کاربر آزاد عضو شوید. اما به حدود نیمی از درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. پیشنهاد ما این است که پس از ثبت نام به عنوان کاربر آزاد، با خرید اعتبار به عضو ویژه تبدیل شوید.
اعتبار را میتوانید به صورت ماهیانه (۱۶۰ هزار تومان)، فصلی (۴۲۰ هزار تومان)، نیمسال (۷۵۰ هزار تومان) و یکساله (یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) بخرید. لطفاً برای اطلاعات بیشتر به صفحه ثبت نام مراجعه کنید.
آیا در متمم فایل های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟
مجموعه گسترده و متنوعی از فایلهای صوتی رایگان در رادیو متمم ارائه شده که میتوانید هر یک از آنها را دانلود کرده و گوش دهید.
همچنین دوره های صوتی آموزشی متنوعی هم در متمم وجود دارد که فهرست آنها را میتوانید در فروشگاه متمم ببینید.
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : زهرا محمودی
توبیاس وولف در مصاحبهای دربارهی زندگی نویسندگان صحبتهای بسیار جالبی داره: "وقتی بچه بودم عکسهای همینگوی در حال ماهیگیری یا فیتز جرالد در پاریس را می دیدم و با خودم میگفتم نویسندهها عجب زندگی جالبی دارند، اما نمیدانستم این عکسها مال وقتی است که چیزی نمینویسند، نه زمانی که مشغول نوشتن هستند."
من چندسالی به واسطهی شعر، در انجمنهای ادبی زیاد شرکت میکردم و اوایل بسیار هیجان زده بودم از اینکه خیلی از بزرگان ادبیات رو به عنوان مهمان در این محافل میبینم. راستش به مرور زمان شعلهی این اشتیاق در وجودم رو به خاموشی رفت، چون به نظرم آنچه را که باید از شعر و اثر دریافت کرده بودم و انگار حرف تازهای در این نشستها نبود. فکر کردم زمانی رو که در اون همهمه صرف میکنم برای دیدن خالق اثر، میتونم مفیدتر بگذرونم، تا لااقل ذهنیت مثبتی که نسبت به فرد داشتم دست نخورده و بدون قضاوت باقی بمونه. البته که شنیدن حتی یک نکتهی نغز در این جلسات بسیار با ارزشه، اما با دیدن برخورد از نوع نزدیک دو سه تا از شاعران ترجیح دادم دورادور طرفدار شعرهاشون باقی بمونم تا منتقد رفتار و برخورد نامتعارفشون! گاهی فکر میکنم" آدمها از دور دیدنیترند!"
به قول استاد بهمنی که هم دیدنیست و هم شنیدنی:
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام
حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینیام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیام
شاعر شنیدنیست ولی میل میل توست
آمادهای که بشنویام یا ببینیام؟!