پیتر ثیل ، استراتژی و کشف دنیاهای ناشناخته
کمتر کسی است که در حوزه تکنولوژی فعال باشد و نام پیتر ثیل را نشنیده باشد.
او را که این روزها به پایان پنجمین دههی زندگیش نزدیک میشود، با عناوین مختلفی میشناسند.
نشریات اقتصادی جهان او را به عنوان میلیاردر سرمایه گذار حوزه IT معرفی میکنند. برخی رسانهها عنوان «یکی از بنیان گذاران Paypal» را برای پیتر ثیل مناسبتر میدانند.
او سال ۲۰۰۴ زمانی که فیس بوک حدود پنج میلیون دلار قیمت داشت، با پرداخت پانصد هزار دلار، ده درصد سهام این شرکت را خرید تا جایگاهی در هیات مدیره شرکتی داشته باشد که باور داشت سالهای آینده، جایگاه مناسبی در حوزهی ارتباطات و شبکه های اجتماعی در جهان خواهد داشت.
پیتر ثیل، کسی است که شاهد برخی از مهمترین تصمیمهای استراتژیک اقتصاد و تکنولوژی در دنیای امروز بوده است. ماجرای کنار گذاشتن پیشنهاد یک میلیارد دلاری یاهو توسط فیس بوک ، تنها یکی از روزهای دشوار و پیچیده پیتر ثیل است:
تنها دو سال از تاسیس فیس بوک گذشته بود. ماهی سی میلیون دلار فروش و نه میلیون عضو داشت و در کل با توجه به هزینههای آن، ضررده بود. دقیقاً در همان زمان یاهو پیشنهاد داد که این شرکت را به قیمت یک میلیارد دلار خریداری کند. زاکربرگ و پیتر ثیل و سومین عضو هیات مدیره (جیم بریر) صبح نخستین روز هفته جلسه گذاشتند.
پیتر ثیل، به هر حال یک سرمایه گذار بود و به نظر میرسید که افزایش سرمایهی او از ۵۰۰ هزار دلار در سال ۲۰۰۴ تا ۱۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۰۶ (حدود دویست برابر) معقول و منطقی باشد. فضای ذهنی جیم بریر هم خیلی فرق نداشت. او هم یک سرمایه گذار بود و با فضای ذهنی خودش، نظر تقریباً مثبتی به پیشنهاد یاهو داشت.
زاکربرگ بیست ساله، جلسه را به این شکل شروع کرد: وقت زیادی نداریم. فیس بوک خیلی کار دارد. فقط به خاطر اینکه به هر حال پیشنهادی دادهاند و باید به شکل رسمی و صوری یک جلسه برگزار کنیم، الان اینجا هستیم. به نظرم ده دقیقه برای بحث در مورد این تصمیم وقت بگذاریم تا بتوانیم به نتیجه برسیم که نمیخواهیم فیس بوک را به یاهو بفروشیم!
پیتر ثیل به زاکربرگ توضیح میدهد که یک میلیارد عدد کوچکی نیست. شاید خیلی حس خاصی به چنین عددی نداری. و زاکربرگ توضیح میدهد که: خوب من برای خرج کردن این پول، برنامهی خاصی ندارم. اگر این پول را بگیرم میخواهم دوباره یک شرکت در حوزهی شبکههای اجتماعی تاسیس کنم! خوب فیس بوک که همین الان همین کار رو میکنه!
زاکربرگ جلسه را اینگونه به پایان میبرد که: یاهو نمیداند آینده به چه سمتی میرود. من میدانم. آنها چون نمیدانند که آینده به چه سمتی میرود، برای قیمتگذاری آینده هم اشتباه میکنند.
وقتی به پیتر ثیل میگویند که موضع نهایی تو در آن جلسه چه بود، حرف جالبی میزند:
به دلیل همهی تجربیات پیتر ثیل و همینطور تصمیمهای حیاتی که در لحظات دشوار تاریخ توسعه تکنولوژی اتخاذ کرده است، امروز وقتی او در کتاب از صفر تا یک یا Zero to One در مورد کارآفرینی حرف میزند، توصیهها و نگرشهایش، بسیار فراتر از حرفهای سطحی انگیزشی در یک سمینار متعارف کارآفرینی جدی گرفته میشود:
همه ایدههایی که امروز آشنا و مشخص و مشهور هستند، روزگاری برای همه مردم ناشناخته بودهاند. حتی رابطهی بین اضلاع یک مثلث هم، هزاران سال به عنوان یک مجهول بزرگ، برای مردم نادانسته و ناشناخته بوده. فیثاغورس خیلی فکر کرد و زحمت کشید تا آن را کشف کرد.
امروز دستاورد عظیم فکر او، به عنوان یک واقعیت بدیهی، پذیرفته شده است و در مدارس آموزش داده میشود. اما حقیقتی که همه آن را کشف کرده باشند، دیگر چندان مهم نیست. دیگر یک راز نیست. باید به دنبال حقیقتی بگردید که فقط افراد بسیار کمی مانند شما آن حقیقت را باور داشته باشند. این آغاز یک دنیای تازه است.
همه سوالات امروز دنیا را میتوان به سه بخش اصلی تقسیم کرد:
این تقسیم بندی بسیار مهم است. بسیاری از توهمات حاکم بر جهان امروز، ناشی از این است که انسان، اسرار را با «مخفی ماندهها» اشتباه گرفته و تلاش کرده برای سوالهایی که پاسخ مشخص ندارند، پاسخی بیابد.
بسیاری از عقب ماندگیهای امروز هم ناشی از این است که انسان، بسیاری از نکات مخفی مانده عالم هستی را، در گروه «اسرار» در نظر گرفته و پیگیری آنها را رها کرده است.
شاید این حرفها به نظر عجیب بیاید. اما کافی است کمی به تد کازینسکی فکر کنید. کسی که در سال ۱۹۹۶ دستگیر و به جرم بمبگذاری و قتلهای سریالی، به هشت بار حبس ابد محکوم شد. او پروفسور ریاضیدانی بود که یک مانیفست عجیب از خودش به جا گذاشته است.
در بخشی از این مانیفست میگوید: اهداف انسانی را میتوان به سه دسته تقسیم کرد.
۱- هدفهایی که به سرعت و با کمترین تلاش حاصل میشوند.
۲- هدفهایی که با تلاش خیلی زیاد به دست میآیند.
۳- هدفهایی که هرگز قابل دستیابی نیستند. مستقل از اینکه چقدر برای آنها تلاش کنیم.
کازینسکی توضیح میدهد که در دنیای سه گانهی سادهها و دشوارها و غیرممکنها، امروز همه مسائل دشوار حل شدهاند. آنچه مانده یا خیلی ساده است و یا غیرممکن و به همین دلیل مردم افسردهتر از گذشته هستند.
مسئلهای که برای تو قابل حل است برای کودک تو هم قابل حل است و اگر شما نتوانید آنها را حل کنید، اینشتین هم نمیتواند آنها را حل کند.
کازینسکی با این تحلیل جالب، در حال بمبگذاری و تخریب سازمانها و نهادها بود تا دستاوردهای بشر را نابود کند و به بشر دوباره فرصت کشف و لذت و شادی را هدیه کند!
مستقل از بیان افراطی کازینسکی، یک واقعیت وجود دارد. انسان امروز انگیزهی کشف را از دست داده. دیگر شغلی به نام «کاشف» وجود ندارد. دیگر ماجرای «دزدهای دریایی» به اندازهی سابق جدی نیست. همهی نژادها و انسانهای روی این کره خاکی را میشناسیم و سرشماری کردهایم. تنها چند قبیلهی در حال انقراض در آمازون مانده که اگر کشفشان نکردهایم، دوست داشتهایم همینطوری دست نخورده باقی بمانند. یا انگیزهای برای دیدنشان نداشتهایم.
این بیانگیزگی برای کشف دنیاهای جدید، خودش را به صورت چهار روند نشان داده است:
حرکت به سمت تغییرات تدریجی: امروزه ما از سنین کودکی میآموزیم که همه چیز باید به تدریج تغییر کند. روز به روز. ماه به ماه. درجه به درجه. کلاس به کلاس. اگر شما در آزمون مدرسه شرکت کنید و در میانهی سوالات، به پاسخ سوالی دست پیدا کنید که اصلاً در برگه مطرح نشده، کسی به شما نمرهای نخواهد داد!
این آموختهی نامطلوب – که قبلاً هم به شکلی دیگر در متمم تحت عنوان نظام آموزشی چگونه خلاقیت را نابود میکند، به آن پرداختیم – در سنین بزرگسالی هم ادامه پیدا میکند. محققان دانشگاهی، انگیزهای برای کشفهای جدید در مرز دانش ندارند. ترجیح میدهند تحقیقات قدیمی را سر هم کنند و چیز کوچکی به آنها بیفزایند.
فرو رفتن به پیلههای خود: طبقات فرهیخته و اندیشمند جامعه، کسانی هستند که عموماً فرصت و امکانات کشف دنیاهای جدید را دارند. اما به نظر میرسد که آنها کمتر از هر گروه دیگری در جامعه، به «مخفی ماندهها» اعتقاد دارند. چرا باید به دنبال چیزهای ناشناخته و کشف نشده بگردیم، وقتی که میتوانیم با همین چیزهایی که الان دم دست داریم و دیگران کشف و خلق کردهاند، قدرت و ثروت خلق کنیم؟
وارد مدارس کسب و کار که میشوید، جوری با شما حرف میزنند که انگار همه اسرار عالم حل شده است. میگویند دیگر شما موفق شدید. به همهی رویاهای خود رسیدید. شما به زودی پاسخ همه سوالها را خواهید دانست. نگران هیچ چیز نباشید.
کسی که نگران هیچ چیز نباشد، در آیندهی نزدیک باید همه نوع نگرانی را تجربه کند!
اجتناب از ریسک: انسانها از اشتباه کردن میترسند. کسی که از اشتباه کردن بترسد به سراغ کشف ناشناختهها نخواهد رفت. خیلی سخت است که به انسانها بگویی به دنبال ناشناختهها و مخفیماندههایی برو که کمتر کسی دنبال آن است و احتمال شکست در آن خیلی زیاد است و در نهایت هم ممکن است حاصل این مسیر، برای تو تنهایی باشد.
او ترجیح میدهد که بگوید ناشناختهای نیست و اگر چیزی هست در حد اسراری است که هرگز کشف و حل نخواهند شد و بهتر است با دانش و نگاه و تجربهای که امروز جهان به دست آورده، مسیری کم ریسک و مطمئن برای زندگی خودم بسازم.
فرض دنیای مسطح: روزگاری بود که وقتی میگفتی: آیا این احتمال وجود ندارد که دنیا گرد باشد؟ همه میگفتند نه! دنیا مسطح است. ضمناً به این نوع ایدههای احمقانه فکر نکن. اگر قرار هم بود دنیا گرد باشد، تا حالا کسی به این ایده فکر کرده بود و آن را آزموده بود. پس معلوم است که دنیا مسطح است! امروز همین مسئله پیش آمده. وقتی حرف از یک ایدهی خیلی جدید میزنی، همه میگویند که اگر واقعاً این ایده به این خوبی کار میکرد، تا به حال شرکتهای بزرگ و انسانهای ثروتمند و اقتصادهای برتر جهان به سراغش میرفتند.
هیچکس فکر نمیکند که همهی شرکتهای بزرگ و انسانهای ثروتمند و اقتصادهای برتر در مسیر زندگی خود، جایی به خاطر ندیدن یکی از سرزمینهای ناشناخته، موقعیت خود را به دیگران میبازند.
دنیای امروز دنیای سختی برای شروع یک حرکت و فرهنگ جدید است. به سادگی نمیشود دیگران را با خودت همراه کنی. چهار روند فوق، انسانها را برای کشف دنیاهای جدید بی میل و رغبت کرده است. اما دنیای فردای ما را کسانی میسازند که چهار اصل فوق را باور ندارند.
لینک پیشنهادی متمم:
معرفی و مروری بر کتاب از صفر تا یک (Zero to One) نوشته پیتر ثیل
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : آتبین مقصودی
درود
اوایل تابستان سال گذشته بود که با پیتر ثیل آشنا شدم و رغبت بسیاری برای ترجمه کتاب صفر تا یک وی پیدا کردم. حتی یک نسخه از این کتاب رو از خارج کشور خریداری کردم ولی اونقدر تعلل کردم که دوستان دیگری زحمت این کار رو کشیدند!
اندوه های اینچنینی به سبب از دست دادن لذت انجام کاری بعنوان اولین نفر رو بارها و بارها تجربه کرده ام. فقط و فقط به سبب اهمال کاری و سرعت اجرای پایین و اینرسی زیاد برای اقدام.
به دوستان گرانقدرم توصیه می کنم:
بزرگ فکر کنید، کوچک شروع کنید، سریع شروع کنید
Think Globally, Act Locally, Act Immediately
سپاس