ده مرد و یک شلوار

برای گفتگو درباره کارتون، سه کارتون مختلف در نظر گرفتهایم. امیدواریم مثل هفتههای گذشته، این کارتونها بهانهای و فضایی برای گفتگوهای آموزنده فراهم آورند.
هر کدام از این سه کارتون فضای متفاوتی دارند و بر این باور هستیم که هر یک میتوانند تداعیگر برخی از مسائل و دغدغههای محیط پیرامون ما باشند بسیار خوشحالمان میکنید اگر حداقل در مورد یکی از کارتونها، در حد یک جمله شرح بنویسید. شرحی که احساس میکنید میتواند با استفاده از این تصویرسازیها، بهتر و شفافتر به مخاطب منتقل شود.
دسترسی کامل به این مطلب برای اعضای ویژهٔ متمم امکانپذیر است.
شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشتهاید.
برخی از دوستان متممی که به این درس علاقه مندند: ، ، ، ،
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با درج نام کاربری و ایمیل خود میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : محمدرضا شعبانعلی
فعلاً میخواستم در مورد همان کارتون "ده مرد و یک شلوار"، نظرم را بنویسم.
این تصویر برای من، یک سازمان را تداعی میکند. سازمانی که در آن، هیچ کس قدرت حداکثری ندارد و عملاً هر سمت آن به رای و نظر یک نفر، در یک جهت حرکت میکند.
نمونههای ایرانی زیادی هم سراغ دارم.
سازمانی که بخش بازرگانی آن، در حال عقد قرارداد با شرکتی در غرب اروپاست و همزمان، بخش خودکفایی، برای هزینه کردن بودجهای که دریافت کرده، در حال تحقیق و آزمایش است.
واحدی که دغدغهاش افزایش تولید است و واحد دیگری که مشکلش، انبار شدن بیش از حد محصول و عدم امکان فروش است.
بعضی وقتها چنین فضایی، به دلیل تعدد گروههای قدرت در یک کسب و کار شکل میگیرند. کشمکشها آنقدر زیاد میشوند که در نهایت، سازمان به هیچجا نمیرود!
در دوران کودکی، همیشه فکر میکردم که مورچهها خیلی هوشمند هستند. وقتی نانی را جابجا میکنند، عدهای هل میدهند و عدهای میکشند. بعدها خواندم که مورچه ها هم مثل اکثر ما انسانها، چندان عقل همکاری ندارند.
همه مورچهها نان را به سمت خود میکشند و عملاً نان از زمین بلند میشود و بخش عمدهی نیروی آنها صرف خنثی کردن نیروی مورچههای دیگر میشود و در نهایت، چون اصطکاک به صفر رسیده، با نیروی یک یا دو مورچه، نان جابجا میشود.
احساس میکنم خیلی از این سازمانها هم، گرفتار عقل مورچهای هستند. همین است که چندان به پیش نمیروند و در همانجایی که هستند در جا میزنند.
گاهی هم به نظرم سازمانهای خیلی دموکراتیک گرفتار این وضعیت میشوند. مدیران جوان کم تجربهای که هنوز نفهمیدهاند که نظام مشارکت در تصمیم گیری، برای همهی انواع تصمیم نیست. مدیرانی که از تب مدرن بودن، به منشی جلسات کارشناسی تبدیل میشوند و سازمانی میسازند که میتوان آن را Headless نامید!