ما گاهی عاشق اشیا میشویم | دونا تارت

این بار در پاراگراف فارسی متمم به سراغ چند جمله از حرفها و نوشتههای دونا تارت (Donna Tartt) میرویم؛ داستاننویس آمریکایی که به خاطر کتاب سهرهٔ طلایی (The Goldfinch) مشهور است.
سهرهٔ طلایی یا فنچ طلایی در سال ۲۰۱۴ جایزهٔ پولیتزر را برای او به ارمغان آورد (+) و بعداً فیلمی هم به همین نام از روی این کتاب ساخته شد (+). البته فیلم به اندازهٔ کتاب موفق نبود و امتیاز پایینی را در IMDb کسب کرده است. اگر کتاب را خوانده باشید، میتوانید علت را حدس بزنید. کتاب تارت قدرت تأثیرگذاری خود را از جملههایی میگیرد که لابهلای داستان، راوی با خواننده در میان میگذارد. و چنین جملههایی را معمولاً نمیتوان به سادگی در فیلم گنجاند.
در نوشتههای تارت بحثها و دغدغههای وجودی موج میزنند. چرا اینجاییم؟ چه باید بکنیم؟ زندگی چگونه باید باشد؟ از این منظر، حالوهوای نوشتههایش را میتوان ترکیبی از پوچی و مسئولیتپذیری دانست. چنان که سهرهٔ طلایی هم با جملهای از کامو و نزدیک به همین مضامین آغاز میشود: «پوچی، رها نمیکند، به بند میکشد.»
دربارهٔ کتاب سهرهٔ طلایی
از آنجا که صحبت دربارهٔ داستان کتاب، لذت خواندن کتاب یا دیدن فیلم را میگیرد، بهتر است دربارهٔ طرح کلی داستان صحبت نکنیم.
در حد یک مطلب کوتاه پاراگراف فارسی، همین کافی است که بگوییم «تئو» پسر سیزدهسالهٔ داستان، مادر هنردوست خود را در حادثهٔ بمبگذاری در یک موزه از دست میدهد. تئو از آن موزه، یک تابلوی نقاشی از هنرمند هلندی کارل فابریتیوس (Carel Fabritius) برمیدارد و در ادامهٔ مسیر زندگی همراه خود نگه میدارد.
تابلویی که به عنوان سوژهٔ این داستان انتخاب شده، سهرهٔ طلایی است؛ یکی از معدود آثار باقیمانده از فابریتیوس. تصویر این اثر، هم روی جلد کتاب و هم در یکی از نخستین صفحات آن به چشم میخورد.
اثر، چنانکه در امضای زیر کار هم پیداست، در سال ۱۶۵۴ خلق شده است؛ در ۳۲ سالگی هنرمند و به بیانی دیگر، در آخرین ماههای زندگی او. چون فابریتیوس در همان سال جان خود را در یک انفجار بزرگ از دست داد. انفجار انبار باروت بزرگ شهر دلفت، یکی از رویدادهای پررنگ در تاریخ این شهر است. در آن حادثه، حدود صد نفر از شهروندان، جان خود را از دست دادند و از فابریتیوس هنرمند و کارگاهش هم، چیز چندانی باقی نماند. امروز از او، چیز زیادی نمیدانیم. جز این که یکی از بهترین شاگردان رامبران بوده و حرفهایی که در آثار معدودش پنهان شده، مثلاً در همین سهرهٔ طلایی.
این حرفی است که تارت هم در بخشی از داستانش یادآوری میکند: «شاید آنچه میگویند درست باشد. هر نقاشی ارزشمندی یک خودنگاره است [تصویری که نقاش به واسطهٔ آن، خود را بیان و ترسیم میکند.]»
کتاب سهرهٔ طلایی را میتوان به عنوان یک داستان خواند. اما بیتردید تارت، هدف بزرگتری داشته است. او میخواسته به مخاطب بیاموزد که معنا و ارزش آثار هنری را جدیتر بگیرد و به خواننده بیاموزد که رابطهٔ عمیقتری با هنر برقرار کند.
برای خوانندهای که نزدیک به هشتصد صفحه، با یک تابلوی نقاشی همراه و همسفر شده، پرندهٔ میانهٔ قاب، دیگر یک تصویر بیروح نیست؛ موجود زندهای است که به ظرف دانه زنجیر شده و با چشمانی مات و خسته، به دوردست نگاه میکند.
جملههایی که از تارت انتخاب کردهایم و در ادامه میآیند، اغلب از کتاب سهرهٔ طلایی انتخاب شدهاند. اما در موارد معدودی هم، برای آشنایی بیشتر با فضای فکری این نویسنده، از گذشتهٔ رازآمیز و مصاحبهٔ او استفاده کردهایم.
برای مشاهدهٔ متن کامل این مطلب کافی است (بدون پرداخت هرگونه هزینه) در سایت متمم ثبت نام کنید. پس از ثبتنام به تعداد قابلتوجهی از درسهای متمم دسترسی پیدا میکنید:
البته اگر بخواهید به همهٔ درسهای متمم دسترسی از جمله درسهای زیر دسترسی داشته باشید لازم است حق اشتراک بپردازید:
مدیریت کسب و کار (MBA) | توسعه فردی
خودشناسی | شخصیت شناسی | هدف گذاری
مسیر شغلی | کوچینگ | مشاوره مدیریت
تصمیم گیری | عزت نفس | زندگی شاد
تسلط کلامی | مهارت ارتباطی | فنون مذاکره
ثبت نام رایگان تجربهٔ متممیها
برای خرید دوره های صوتی هم میتوانید به صفحهٔ فروشگاه متمم سر بزنید.
توضیح: عنوان این مطلب با الهام از فضای فصل پایانی کتاب سهرهٔ طلایی انتخاب شده است.
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
۲۱ نظر برای ما گاهی عاشق اشیا میشویم | دونا تارت