کارگاه زندگی شاد (۲) – شادی چیست؟ آشنایی با پارادوکس شادی

بعد از صحبتهای مقدماتی در قسمت اول کارگاه زندگی شاد، الان وقت آن است که به اولین سوال مهم این کارگاه بپردازیم: شادی چیست؟
این سوال را پیش روی هر کسی بگذارید، میتواند برای شما ساعتها صحبت کند. مثال بزند.
از شادیها و ناشادیهای خودش بگوید و دهها مثال در این زمینه مطرح کند.
اما اکثر ما، به جای اینکه درک دقیقی از شادی داشته باشیم، میتوانیم بگوییم که چه چیزهایی روی شادی ما تاثیر (مثبت یا منفی) میگذارند.
میدانیم کسی که از زندگی رضایت دارد، احتمالاً شادتر است.
یا کسی که از زندگی ناراضی است، احتمالاً شادی کمتری دارد.
جالب اینجاست که این تئوریهای ما، بارها و بارها با شکست هم مواجه میشوند!
کسی را میبینیم که از زندگی راضی نیست، اما شاد است. یا اینکه کس دیگری را میبینیم که با هیچ منطقی (از منطقهایی که ما میفهمیم و برای خود ساختهایم) الان نباید شاد و سرحال باشد. اما هست!
این جور وقتها میگوییم: فلانی، “الکی خوش” است.
خودمان هم میدانیم که خوشی، واقعی و غیرواقعی ندارد. شاید لبخند، واقعی و غیر واقعی داشته باشد. اما خوشی، یک احساس است و هر زمان که تجربه شود، واقعی است.
وقتی از شادی واقعی حرف میزنیم و میگوییم که آن شخص، “الکی-خوش” است، احتمالاً بیشتر منظورمان این است که او باید با توجه به مترها و معیارهای من، شاد باشد و در حال حاضر، بر اساس معیارهای من، دلیلی برای شادی او وجود ندارد!
برخی از سوالهای متداول درباره متمم
آیا میدانید که فقط با درج نام کاربری و ایمیل خود میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
ترتیبی که گروه متمم برای خواندن مطالب سری کارگاه زندگی شاد به شما پیشنهاد میکند:
- شناسنامه درس کارگاه زندگی شاد
- چگونه شاد باشیم و شاد زندگی کنیم؟
- کارگاه زندگی شاد (۲) – شادی چیست؟ آشنایی با پارادوکس شادی
- کارگاه زندگی شاد(۳): حرکت آونگی در جستجوی شادمانی
- کارگاه زندگی شاد (۴): وقتی که موفقیت ما را شاد نمیکند
- کارگاه زندگی شاد (۵): شادی و کسب مدال نقره در رقابت زندگی
- کارگاه زندگی شاد (۶): فرایند شادی و گاوداری زندگی
- کارگاه زندگی شاد (۷): دن گیلبرت و نقش مدیریت توجه در شاد زیستن
- کارگاه زندگی شاد (۸): آیا در تصمیم گیریها به “شادی” توجه میکنیم؟
- کارگاه زندگی شاد (۹): تو به جای من انتخاب کن!
- کارگاه زندگی شاد (۱۰): قدرت گزینه های پیش فرض
- کارگاه زندگی شاد (۱۱): کبوتر با کبوتر، باز با باز؟
- کارگاه زندگی شاد (۱۲): خریدن کالا یا خریدن تجربه؟
- کارگاه زندگی شاد (۱۳): بشقابی پر از انواع غذاها – تکنیکهای تجربه شادی بیشتر
- کارگاه زندگی شاد (۱۴): اثر موسیقی موتسارت روی هوش را فراموش کنید اما…
- کارگاه زندگی شاد (۱۵): حالِ دوستِ دوستِ شما چطور است؟
- کارگاه زندگی شاد (۱۶): اهمال کاری و به تعویق انداختن و نقش آن در ناشادی ما
- کارگاه زندگی شاد (۱۷): مرور درسهای گذشته
نویسندهی دیدگاه : رزا
نوشتن ده مورد برایم ممکن نیست ولی یک مورد را که به نظرم میتواند برای دوستان متممی هم مفید باشد مطرح میکنم:
خانمی را می شناسم که در یکی از بهترین دانشگاههای کشور استاد است . ایشان استاد بسیار موفقی هستند چون شخصیت بسیار مثبتی دارند و به کارشان هم کاملا تسلط دارند. هفته قبل مصاحبه ای از ایشان خواندم که باعث شادی من برای چند ساعت شد. من چند جمله از آن مصاحبه را که بیشتر باعث شادی من بود ( شاد از اینکه چنین موجود فهیم و نازنینی در این جامعه زندگی میکند )در اینجا نقل میکنم:
زماني كه دكترا گرفتم و تدريس را در دانشگاه آغاز كردم،استادم به من چند نصيحت كرد. اول آنكه " با دانشجوي هجدهسالهاي كه نزدت ميآيد، با احترام رفتار كن و تمامقد جلويش بايست، چراكه همكار چند سال بعد تو است." اتفاقاً امروز ميبينم بسياري از روسايم، دانشجويان سابق من بودهاند. دوم استاد خيلي تأكيد داشت كه "اگر سر كلاس بودي و براي جا انداختن يك مطلب مجبور شدي معلق بزني، بايد بزني. چون تو حقوق ميگيري كه ياد بدهي، نه اينكه بگويي من استاد هستم. وقتي مطلب را ياد دادي فرآيند آموزش انجامشده است و صرفاً حضور در كلاس كافي نيست، بلكه بازده كار مهم است." نصيحت سوم ايشان اين بود كه "هر از چند گاهي بهجاي اينكه از بچهها بپرسي، فهميدي؟ به آنها بگو درست گفتم؟"، پرسيدم "اين چه معني دارد؟" ايشان گفت "زماني كه ميگويي فهميديد به اين معنا است كه تو خوب گفتهاي و اگر متوجه نشدهاند، اشكال از شنونده است. ولي زماني كه ميگويي درست گفتم، يعني اگر مطلب براي شما جا افتاده است، به معناي اين است كه من درست گفتهام و اگر مطلب جا نيفتاده باشد، من بد بيان كردهام." چهارمين نكته كه شايد كمي اين روزها عجيب به نظر برسد اين بود كه ايشان ميگفت "زماني كه داري درس ميدهي، هر از چند گاهي يك مقدار طولانيتر رو به تخته و پشت به بچهها بايست كه اگر كسي از كلاست خسته شده بود و ميخواست بيرون برود، خجالت نكشد."...
...من زندگي را دوست دارم، همهچيز را دوست دارم. بچه كه بودم به كلاس نقاشي ميرفتم و دوست داشتم نقاش شوم. هرجايي كه ميرفتم، دوست داشتم در آن كار مهارت زيادي به دست بياورم. من به بسياري از چيزهايي كه در اطرافم است علاقه دارم. شايد بگويند كه انسان الكيخوشي هستم، ولي بيشتر ميپسندم كه الكيخوش باشم تا الكي ناخوش! (با خنده)
لینک مصاحبه:
http://pr.tums.ac.ir/?fkeyid=&siteid=1&pageid=345&newsview=52642