Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu
دوره آموزشی هدف گذاری (کلیک کنید)


اتاق گفتگو: درباره مهاجرت کردن و ترک جایی که هستیم


اتاق گفتگو - درباره مهاجرت کردن

بحث این اتاق گفتگو، درباره‌ی مهاجرت کردن است و نقطه‌ی شروع آن، جمله‌ای از هنری رولینز است که در یکی از درس‌های یادگیری زبان انگلیسی (مرتبط با فعل Leave) مطرح شد:

یکی از بهترین راه‌ها برای اینکه کشورتان را بشناسید، این است که آن را ترک کنید.

درباره‌ی ترک کردن و مهاجرت کردن و از جایی به جای دیگر رفتن، به اندازه‌ی یک تاریخ، کتاب و قصه و توصیه و خاطره وجود دارد. چه ترک کردن یک شهر. چه ترک کردن یک زندگی. چه ترک کردن یک کشور. چه ترک کردن یک شغل.

ترک کردن و مهاجرت، از تصمیم‌های سخت و پرهزینه‌ی زندگی هر یک از ماست که بارها و بارها با آن مواجه می‌شویم. گاهی اوقات ترک کردن یک محیط یا یک شرایط، می‌تواند شروعی برای از دست دادن تمام داشته‌ها باشد و گاهی اوقات می‌تواند آغازی برای یک زندگی جدید محسوب شود.

اینجا، محلی برای گفتگوی آزاد دوستان متممی درباره‌ی ترک کردن و هجرت کردن و شاید بازگشتن است. حرف‌ها و خاطره‌ها و هر بحث و نظری که شاید در چارچوب رسمی درس‌های متمم نگنجد. اما مهم‌تر از آن است که به فراموشی سپرده شود.

فضای گفتگوی زیر این بحث را، بیشتر از جنس گفتگوهای راهروی مدرسه و دانشگاه درنظر بگیرید، تا جلسه‌ی رسمی و کلاس درس.

تصمیم گیری درباره مهاجرت کردن

فهرستی از اتاقهای گفتگو که تا کنون  در متمم منتشر شده‌اند:

      شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشته‌اید.  

     تعدادی از دوستان علاقه‌مند به این مطلب:    هیوا ، فرشاد کاظمی اقدم ، امیرمحمد قربانی ، شیرین مروج ، حمیدرضا امیری

 

برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)

متمم چیست و چه می‌کند؟ (+ دانلود فایل PDF معرفی متمم)
چه درس‌هایی در متمم ارائه می‌شوند؟
هزینه ثبت‌نام در متمم چقدر است؟
آیا در متمم فایل‌های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟

۲۴۳ نظر برای اتاق گفتگو: درباره مهاجرت کردن و ترک جایی که هستیم

    پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

    نویسنده‌ی دیدگاه : Omid Shojaei

    ترک موقعیت کنونی میتونه بسیار عالی باشه درصورتی که از موقعیت حال رضایت نداشته باشیم ؛ سه سال پیش وقتی ۱۷ سالم بود بطور اتفاقی با یه مجله به اسم موفقیت اشنا شدم ( همسایمون داده بود به مادرم و مادرم میخواست بندازتش دور ولی من نزاشتم و خواستم بخونمش « شاید از روی بیکاری! » )  در اون زمان به دلیل تربیت بد مادر پدرم ، خصوصیات اخلاقی بدی داشتم : از نظر روانی خیلی ضعیف شده بودم ( شاید عزت نفس من خیلی کم شده بود به دلیل اخلاق بد پدرم و زورگویی هاش ) خیلی زود ناراحت میشدم و قهر میکردم  انگیزه بسیار پایینی داشتم  درونگرا و گوشه گیر و بودم و عاشق تنهایی زود عصبانی مشدم  خلاصه خصوصیاتی که خودم دوست نداشتمشون ولی نمیتونستم کنار بزارمشون و هنوزز هم در من دیده میشه ( ولی خیلی کم )  شعار مجله این بود ⬅یه روزی ، یه جایی ، یه جوری ، یه چیزی ، یه کسی ، صبر داشته باش ، صبر داشته باش. این شعارو خیلی دوست داشتم چون بهم انگیزه بالایی میداد  زمانی که شروع به خوندن مجله کردم اونقدرررر جذاب بوددد که با علاقه بسیارر زیاد خوندمش ، خیلی لذت بردم . و بعد ها شروع به خریدن شماره مجله های جدیدتر کردم و تا الان تقریبا  ۲۰۰۰ صفحه مجله موفقیت خوندم و با سه سال پیشم خیلی فرق دارم ( خیلی بهتر شدم ) این مجله باعث شد تا منم برا خودم یه شعار بسازم ! ⬅ هیچ مشکلی بدون راه حل وجود نداره ( صد درصد برای هر مشکلی راه حلی وجود داره ) خیلی زیاد صحبت کردم بزار خلاصه کنم .  سال پیش تصمیم گرفتم از مادر و پدرم جدا بشم و مستقل باشم چون محیط خانوادرو اصلاا دوست نداشتم ( فقط افکار منفی ۰۰۰) خیلی سعی میکردم یه جوری بزنم بیرون از خونه و دیگه برنگردم ( ترک کردن ) نمیتونستم ! چون واقعا نمیدونستم چطور باید اینکارو کنم . و مدت هااا این موضوع دقدقه من شده بود و شبا خواب میدیدم که با پدرم دعوام شده و بعد من از خونه زدم بیرون و دیگه برنگشتم ! بلاخره این اتفاق افتاد ! یه شب پدرم با مادرم دعوا کرد و خلاصه منم طاقت نیوردم رفتم منم با اون دعوا کردم و بعد از اون دعوا وسایلمو جمع کردم و صبح زود رفتم تهران ( قبلش به یک نفر زنگ زدم و اون به کارگر احتیاج داشت و خدارو شکر رفتم پیش اون ولی حتی اگرم هیچ کسو تو تهران نمیشناختم بازم میتونستم کار و جا و مکان و غذا رو محیا کنم « مطمعن بودم که هر مشکلی راه حلی داره »)  زمستون بود ، شبا تو اتاق ( ساختمان در حال ساخت ) پیش نگهبان میخوابیدم . صبحا کار میکردم و شبا هم با تبلتم کتاب میخوندم ( کتاب مدیریت بحران « فک میکردم کمکم کنه ولی فایده نداشت » و کتاب قدرت جذبه « که کمک فوق العده زیادی بهم کرد » و باعث شد دیگران بیشتر منو دوست داشته باشن و بیشتر هوامو داشته باشن) من صبح ساعت پنج‌ کاپشن میپوشیدم و میرفتم پارک نزدیک کارگاه میدویدم ( ۳۰ دقیقه ) اوایل خیلی سخت بود بیشتر از نظر روانی ! ولی بعد از یه هفته عادی شد و تبدیل به یه عادت  خلاصه تا الان کلی سختی کشیدم و در حال حاضر تو یه اتاق نگهبانی تو شهرک غرب مشغول کارم ( جوشکاری و کارگری ) دوستان زیادی پیدا کردم که هوامو دارن و باعث میشه شبا با خیالت راحت بخوابم . صبح ساعت ۵ بیدار میشم ، بعد دویدن و نماز خوندن میرم تو اتاق مطالعه ای که طبقه اول ساختمون درست کردم شروع به خوندن کتاب میکنم و به تازگی وبلاگی ساختم و خلاصه کتابو تو وبلاگ میزارم ( این عادت خوبم از اقای محمد رضای گل یاد گرفتم ) و بعد هم اهنگ های  شاد و زیبا( همراه متن ) پخش میکنم و همزمان منم با خواننده با صدای بلند میخونم ! خیلی حال میده !! بعد تا سر کار میدوم و تا ساعت پنج  یا شیش کار میکنم و بعد زمانی که برمیگردم به اتاق نگهبانی ( شهرک ) بعد مرتب کردن اتاق و خوردن چایی نماز میخونم و دوش میگرم و بعد نوبت متمم عزیز و پیام اختصاصی میرسه و هر زمان که پیام جدیدی رو میبینم خیلیییی خوشحال میشمم و با علاقه میخونم و گاهی اوقات یادداشت میکنم . بعد اگه شامو دوستام اماده کنند که هیچ اگرم درست نکنن خودم درست میکنم و بعد  خوردن شام میرم اتاق مطالعه و شروع به مطالعه میکنم . در حال حاضر من ۳۰ دقیقه از فایل صوتی شماره یک عزت نفس ( از اقای محمد رضا ) رو یاداشت کردم ( مو به مو ) و هر روز هم یه صفحه به نوشته ها اضافه میکنم . اول یه بار از اول تا جایی که یادداشت برداری کرددم گوش میکنم و بعد شروع میکنم با صدای بلند تکرار کردن ( سعی میکنم مثل اقای محمد رضا باشه ) تا الان ‌پیشرفت خوبی کردم و در عین این که صدام قوی تر و رسا تر شده راحت تر هم میتونم صحبت کنم . همه اینکارارو من فقط وقتی انجام میدم که تحت فشار باشم ! و از زمانی که مهاجرت کردم از کرج به تهران تحت فشار بودم ... شاید به نظرخیلی ها نقل مکان از یه شهر به شهر دیگه تو همون کشور مهاجرت به حساب نیاد ولی برا من اینطور بود !  ما ها فک میکنیم اگه به یه کشور دیگه بریم که ادماش ، فرهنگشون و امکانتشون با ایران فرق داشته باشه ( یا مثلا بهتر باشه )  میتونیم پیشرفت کنیم . اگه اینطور فک میکنید بهتره  مهاجرتو از خود ایران شروع کنید و از جای کنونیتون به جایی در همین کشور برین که هیچ اشنایی( دوس یا فمیل ) ندارین ! این میتونه نقطه شروعی باشه برای موقعیت ها و موفقیت ها ... خیلی سخته ! ولی شدنیه ☺

    پینوشت : خیلی متشکرم از این که وقت ارزشمندتونو صرف مطالعه داستان من کرددین . من اقای محمد رضا شعبانعلی رو خیلی دوست دارم و همین طور دکتر احمد حلت ، من از این دو دوست خوب کلی چیز یاد گرفتم و تمام تلاشمو میکنم تا مثل دوستانم ادم موفقی باشم .

     
    تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
    .