انتخاب متممیها | حرفهای دوستان متممی دربارهٔ کتابها و سبک زندگی
با توجه به این که تعداد نظرات، کامنتها و تمرینهای ثبتشده در درسهای متمم بسیار زیاد است و پیگیری نظراتی که در چندهزار درس پراکنده ثبت شدهاند، ساده نیست، تصمیم گرفتیم هر چند هفته یک بار تعدادی از حرفها و نظراتی را که دوستان متممی به آن بیشترین امتیاز آموزنده را دادهاند، در قالب یک مطلب جداگانه منتشر کنیم.
با توجه به تعداد کامنتها و حجمشان، مناسبتر دیدیم که آنها را در قالب سه بخش جداگانه منتشر کنیم: «مدیریت و کسبوکار»، «مدل ذهنی و توسعه فردی»، «کتابها و سبکزندگی.»
این تقسیمبندی، در بعضی از حوزهها چندان قابلدفاع نیست. مثلاً نمیشود گفت بهتر است دیجیتال مارکتینگ در توسعه فردی باشد یا کسبوکار. ما هم صرفاً با هدف کوتاهتر شدن این گزارش، آنها را سه بخش کردهایم.
لازم است توضیح دهیم که کامنتهای زیر این گزارش (و گزارشهای مشابه) بسته است. به این علت که این متن به شکل دینامیک (پویا) تولید میشود و به مرور زمان با تغییر امتیازدهی، بعضی از این کامنتها حذف شده و کامنتهای دیگری جایگزینشان خواهد شد (شبیه گزارش متمم در هفتههای اخیر). پس اگر کامنتی زیر این مطالب ثبت شود، بعداً که متن این گزارش عوض شد، آن کامنت معنا نخواهد داشت. بنابراین لطفاً اگر نظری دربارهٔ این مباحث داشتید، با کلیک بر روی نام هر درس، به صفحهٔ همان درس بروید و نظرتان را در همانجا ثبت کنید.
توضیح مهم: در این گزارش به زمان ثبت کامنت توجه نمیشود. یعنی کامنتهایی که در گزارش میآیند ممکن است دیروز یا چند سال قبل ثبت شده باشد. الگوریتم ما صرفاً به امتیازهایی که کامنتها در هفتههای اخیر گرفتهاند (در مقایسه با کامنتهای دیگر همان موضوع و نیز با در نظر گرفتن تعداد بازدید کامنتهای مختلف) توجه میکند.
هیوا در درس کتاب روانشناسی پول | آدریان فرنهامما توی فرهنگمون زیاد میگیم که "پول، چرک دسته" یا "پول، خوشبختی نمیاره". یا از قناعت و سادهزیستی حرف میزنیم.
میدونیم وقتی انسان چنین شعارهایی میده، رفتارهاش در این مورد پیچیده و عجیب میشه و دقیقاً از همینجا ضربه میخوره. در کل هر وقت در مورد چیزی زیاد حرف زدیم، باید از عمل برعکسموندر مورد اون چیز بترسیم (که معمولاً پنهان و پیچیدهست) .
مثلاً میگه "پول چرک دسته"، ولی به هزار روش، وسواس پیدا میکنه روی پول و موضوعات مرتبط به اون. یا فقر و ناتوانیش در خلق ثروت و پول درآوردن توجیه میکنه یا در روابطش توجیهات و فریبهایی رو درباره پول وارد میکنه (مثل خساست).
یه نکته مرتبط اما پراکنده دیگه هم در مورد موضوع روانشناسی پول میگم با اشاره به یه صحبت دکتر هلاکویی. ایشون یه موردی رو میگفتن که زن، از شوهرش تنفر و خشم عجیبی داشت اما با روانکاوی و تحلیل و ... نمیتونستن ریشهش رو پیدا کنن. در نهایت به جواب میرسن: علت این خشم و تنفر، درخواستهای همیشگی زن از شوهرش برای پول بود. این زن به دلایل خاصی، ناخوداگاه از این کار احساس بدی پیدا میکرد اما نیاز داشت. برای همین دکتر هلاکویی همیشه تاکید میکنه که زن و شوهرها باید حسابهای جدا هم داشته باشن و پولهاشون توی این دو حساب توزیع بشه که نیازی نباشه از همدیگه پول درخواست کنن.
اینم یه مثال هست برای توجه به پیچیدگی موضوعات به ظاهر ساده ای مانند پول و تاثیر آن روی روان انسان و روابطش.
جمله اولی هم که در این درس اومده من رو یاد یه اصطلاح جالب انگلیسیها انداخت در مورد پول. اصلاح F*#k you money. یعنی اونقدر پول داشته باشی هر وقت لازم شد، به یکی بگی F*#k you . مثلاً به رئیس manipulative ت یا به مراجعی که میخواد رشوه بده یا به شریکی که میخوای ازش جدا شی یا حتی به شوهر بد.
اگه این F*#k you money رو نداشته باشیم، کلی رفتارهای F*#K me و "غلط کردن" و کوتاه آمدن و خودفریبی و ... توسعه خواهیم داد که حال و روابطمون رو بدتر میکنه و در نتیجه (با اشاره به جمله آخر درس)، کارهای عجیب و غیرمنطقی انجام بدیم.
البته اینجا منظور از این F you money، این نیست که واقعاً چنین پرخاشی به بقیه بکنیم. منظور اینه که بتونیم از به خاطر پول، تصمیمات اشتباه نگیریم و خودمون محاظفت کنیم یا ابراز وجود و مهارت جرات ورزیمون (که یه درس در متمم در موردش داریم) رو بهتر کنیم.
اما متاسفانه در بیپولی و فقری که سیستم حاکم و اقتصاد دستوری و مقاومتی و فلاکتیاش، برای مردم (نه خود حضرات) به ارمغان آورده، بیشتر مردم چنین F Money هایی ندارن و در نتیجه کلی F me و "غلط کردم" و تصمیمگیری اشتباه رو به ناچار تجربه میکنن.
در چنین شرایطی توجه به موضوع روانشناسی پول به نظرم ضروریتر هست.
محمدجواد یعقوبی در درس ذائقه چیست؟ | چند بند از کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی (آدام گاپنیک)در علم روانپزشکی و روانشناسی، مدتها تصور میشد احساس درد و لذت، مفاهیم صرفا فیزیولوژیک و ژنتیکی هستند. اما این روزها با پیشرفت علم و انجام آزمایشهای علمی، به این نتیجه رسیدهاند که سیستم شناختی ما آنقدر چکشخوار و منعطف است که میتواند از یک درد بزرگ، لذتی بزرگ دریافت کند.
مثالش ساده است.
چرا برخی کشورها یا برخی شهرهای ایران، غذاهایشان آغشته به فلفل حداکثری است؟
فلفل، دارای کاپساسین است و از طریق تحریک گیرندههای درد در زبان پستانداران، احساس تیز بودن را القا میکند.
جالب بود برایم وقتی فهمیدم کودک هیچ پستانداری از جمله انسان، ذاتاً فلفلخور نیست و از سن ۸ سالگی به بعد، فلفل خوردن را بنا به رسم و رسوم و فرهنگ و حمایت اجتماعی در برخی جوامع بطور جدی شروع میکند. این مطالعه در مکزیک انجام شده و منبع آن را در ادامه بیان میکنم.
ذائقه، هوش، هیجان، گرایشات، حس خوشبختی، اراده و توان کار کردن ما انسانها، بیش از آنچه فکرش را میکنیم، تحت تأثیر فرهنگ است. تربیت شدنیست.
مواجههی بیشتر با یک پدیده، ذائقه را هم دستخوش تغییر میکند.
اینکه برخی افراد از مواجهه با هنر غمگین یا فیلمهای ترسناک یا خوردن فلفل (که نوعی حس دردناک سوزشی از نگاه بیولوژی است.) لذت میبرند، همگی ریشه در محیط و فرهنگ ما دارد. این یک سؤال شیرین است که چطور ممکن است کسی از احساس غم و درد لذت ببرد. چه توجیهی زیباتر از تأثیر گرفتن ذائقه از محیط پیرامونی میتوان بیان کرد؟
نباید نقش عوامل خارجی در توضیح رفتارهای خودمان را نادیده بگیریم. ژنتیک، همه چیز نیست.
منبع این حرفها، از سخنرانیهای استاد عزیز دکتر آذرخش مکری، روانپزشک و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران بود.
مهدی گوهری ... در درس در ستایش آهستگی | کتاب کارل اونوره دربارهٔ جنبش آهستگی و کندزیستیچند سال پیش جلوی مجتمع محل سکونتم، یک لاکپشت پیدا کردم. از شکستگی لاکش معلوم بود از تراس یکی از همسایهها افتاده پایین.
بعد از مداوا، براش یه تراریوم درست کردم و دو سه سالی همخونهمون بود. اسمش رو گذاشتیم کوچیک.
وقتهای آزادم، یه صندلی میذاشتم جلوی تراریوم و به کوچیک خیره میشدم. و اون هم تمام مدت رو به من خیره میشد.
ساعتها زیر لامپ گرمایی می نشست و آفتاب میگرفت.
انگار که هیچ عجلهای برای هیچ کاری نداشت. بی هدف.
اما نه! زمان براش خیلی مهم بود و در موقع لزوم خیلی سریع و تند بود.
صبح که لامپش رو روشن میکردم، بدون فوت وقت میپرید توی آب و مشغول شنا کردن میشد.
شناش که تموم میشد میومد رو خشکی و ساعتها آفتاب میگرفت.
غذا که میریختم توی آب، با چنان سرعتی مشغول شکار تکههای غذاش میشد که بهش میگفتم کوسه.
شب ها هم تا لامپش رو خاموش میکردم، سریع میرفت رو خشکی و میخوابید.
درست مثل شلمانِ کارتون بامزی.
من جنبش آهستگی رو سالها پیش با کوچیک تجربه کردم.
یاد گرفتم که هر کاری زمانبندی و سرعت انجام خودش رو داره.
یاد گرفتم که آلارم بذارم رو گوشی برای اینکه دیدن غروب خورشید رو از دست ندم.
یاد گرفتم که همه فیلمها رو نمیشه توی خونه دید و گاهی باید وقت گذاشت و رفت سینما.
یاد گرفتم که گاهی اوقات بعد از خرید از سوپرمارکت، اگر فروشنده سرش خلوت بود، میشه یکم باهاش گپ زد.
یاد گرفتم که توی ترافیک، میشه سیستم صوتی رو خاموش کرد و شل کرد و از ترافیک لذت برد.
یاد گرفتم که میشه توی صف نونوایی ایستاد و از دیدن مراحل پخت و کار شاطر لذت برد.
یاد گرفتم که زندگی مسابقه نیست. مثل مسافرتی میمونه که باید از تکتک لحظهها و اتفاقاتش لذت برد و درس گرفت.
یاد گرفتم ...
چند وقت پیش در یه دوره گروه درمانی شرکت کردم. استاد بین همه شرکت کنندگان شکلات پخش کرد.
وقتی اومد توضبح بده که میخوام یه مراقبه جدید رو با هم تجربه کنیم و تا آخر مراقبه شکلات رو نباید بجوید! همه شکلاتها رو خورده بودن. و استاد از اون مراقبه صرفنظر کرد.
یاد یه روایتی از مردم یکی از کشورهای اروپایی افتادم که میگفت کسانی که زود میرسیدن محل کارشون، خودروشون رو دورتر پارک میکردن و مسافتی رو پیاده میرفتن محل کارشون تا کسانی که دیر میرسن، نزدیکتر براشون جای پارک باشه تا به موقع برسن.
البته درس آیا با این رسمالخط، مطالب را بهتر به خاطر میسپارید؟ به همین موضوع آهستگی اشاره داره.
در پایان پیشنهاد می کنم شعر صدای پای آب سهراب رو
روح من بیكار است :
قطرههای باران را، درز آجرها را، میشمارد.
*راستی، کوچیک هم چون از نژاد برکهای اروپایی بود و بومی ایران و اینکه از طبیعت صید شده بود، بعد از بهبودی کامل و آماده سازی، در یکی از اکوسیستمهای مناسبش رهاسازی شد و رفت جایی که بهش تعلق داشت.
و الان که داستانش رو گفتم، چقدر دلم براش تنگ شد...
امیرعلی رستگار کازرونی در درس مکان سوم چیست؟ | مسئلهٔ مکان را جدی بگیریم..::هوالرفیق::..
شاید عجیب باشد این مکان سومِ من.
به عنوان یک دانشجوی پزشکی، بخش عظیمی از زمان را در بیمارستان سپری کردهام در سالهایی که گذشت. نسبت به یک جا در بیمارستان چنین احساسی دارم؛ حس مکان سوم:
زمانی که ساعت از 12 شب گذشته است، و من از دستگاههای وندینگِ در راهرو یک «کارامل لاته» سفارش میدهم و در سکوت شب، زیر نور ماه و ستارهها، در حیاط بیمارستان روی نیمکتی چوبی مینشینم و در تنهایی کامل، این زمان را میگذرونم.
این حس، در شبهای بارانی پاییز و زمستان برای من خیلی «مکانِ سومیتر!» هست.
البته، دو مکان سوم دیگر هم دارم.
یکی پارک بعثت، کنار و پشت باغ عفیفآبادِ شیراز است. و یکی هم پیتزا فروشیِ کنار خانه مادربزرگم در گیلان. این دو مکان، تمام ویژگیهای مکان سوم را برای من دارند:
1. خنثی هستند
2. میتوانم بارها آنجا ظاهر شوم
3. فرصتی هست برای تمامِ «ناگهانی»هایم
4. فرصتی برای «تلف کردن وقت» و «گفت و گو»
5. حتی به ظاهر، آنجا همه همسطح هستیم
ندا در درس عادتهای کوچک زندگی | برای حفظ و عمیقتر کردن دوستیها چه میکنید؟خب من و دوستان دوران دانشگاهم از عجایب دوستی هستیم.
اینو من نمیگم بلکه دوستان و خانوادهامون هم اتفاق نظر دارند. در ادامه توضیح میدم چرا؟
اما اینکه برای حفظ دوستی چیکار کنیم؟ به نظرم دوستی که به خانواده وارد بشه عمق بیشتری داره. به این معنی که زمانی من دوستم را به خانواده ام و دوستم مرا به خانواده اش معرفی کنه اون دوستی قوام بیشتری پیدا میکنه. انگار دوستی وارد لایه ایمن تری میشه و اگر پای فامیل هم وسط بیاد دیگه اونوقت انگار جزیی از خانواده ی هم شدیم.
در دوستی، مثل هر رابطه ای صمیمیت، تفاهم ،صداقت و پذیرش و گذشت اهمیت زیادی داره.
کلا هر نوع رابطه ای نیاز به مراقبت داره. و گفت و شنود از ارکان این مراقبت هست. گفت و شنودی برپایه درک نه قضاوت. به نظرم توقع داشتن و قضاوت کردن از قاتلین روابط هستن. اینکه من یک بار تماس گرفتم بعد نوبت توعه. یا گلایه ازینکه چرا دیروز زنگ زدم جواب ندادی؟ یا هر فشار دیگری که دوستی را تبدیل به بده بستان کند و به جای بار برداشتن بار بگذارد، این دوستی دوامی نخواهد داشت یا حداقل سالم نیست.
اما یکی از دلایل عجیب بودن دوستی ما (منو چهار پنج نفر از دوستانم) اینه که بعد سالها دیدار انگار دیروز همدیگر رو دیدیم.
یادمه سالها پیش دوستم بعد از سه سال دوری از هم به شهر ما اومد تا دیداری تازه کنیم. بعد از چند دقیقه جیغ و داد و در آغوش کشیدن از دوستم خواستم به اتاقم بریم. وقتی دوستم کتابخونه منو دید با خوشحالی و شگفتی یه کتاب برداشت و من هم یه کتاب دیگه! هر دو در کنار هم دراز کشیدیم و مشغول خوندن شدیم در سکوت و برای مدتی طولانی.
مامانم که دید مهمان ما پذیرایی نشده در زد و با ظرف میوه وارد شد و با دهان باز گفت : اینا رو ببین باورم نمیشه! هرگز چهره اش رو که حیرت در اون دیده میشد رو فراموش نمیکنم. اما برای خودمون این آخر ارتباط گرفتن بود.
برای تفریح هم هر بار یه پل انتخاب میکردیم ( شهر ما شهر پل هاس. نه! اصفهان نیستیم) تا پیاده از روش رد بشیم و برگردیم خونه و چون تابستون بود و از آسمون اتیش میبارید من از عقب او میرفتم و با بطری روی سرش آب میپاشیدم تا گرمازده نشه و او هم مثل آهو جست و خیز میکرد. و این خوشی عظیم ما بود در لحظات با هم بودن.
سه چهار روز بعد هم دوستم برگشت شهرشون و بعد یه روز پدرش تماس گرفت و گفت میشه بپرسم با دخترم چیکار کردین که اینقدر حالش خوبه؟ من یه دختر افسرده رو فرستادم و یه دختر پر انرژی و شاد بهم برگردوندین. و این تعریف دقیقا برای من هم صادق بود.
نمونه دیگه ای از عجایب ؛
دوست دیگرم بعد از چند سال دوری به شهر ما اومد و ما کنار رود :) نشستیم و ساعتها در سکوت به منظره روبرو نگاه کردیم بدون یک کلمه حرف یا تعجیل و وقتی از سر جامون بلند شدیم انگار سالها حرف نگفته رو به هم گفته بودیم. واقعا از حضور هم اشباع بودیم و سرخوش به خونه برگشتیم. و همون دوستم در اقدامی عجیب به فکر نظم دادنِ اتاق من افتاد. رفت دو تا کیسه پلاستیکی بزرگ آورد و هر چیزی که میدید میپرسید اخرین بار کی استفاده کردی و من اگر بیشتر از یک سال (فکر کنم همین حدودا) میگفتم اونو در کیسه میگذاشت. من که از شدت عصبانیت به خنده افتاده بودم هیچ کاری نمیکردم، اجازه دادم دوستم تمام اتاق و کمدم رو تو دوتا کیسه جا بده.
خواهشم منصرفش نکرد، شونه هام رو گرفت و گفت نگران نباش. به من اعتماد کن. تا اینها نره چیزهای نو نمیاد . زیادی اتاقت شلوغه!
نمیدونم چرا با اینکه برای اون وسایلم درد داشتم اما اجازه دادم تا کاری رو که شروع کرده تموم کنه و او کیسه ها رو برای کسانی که از اونها استفاده میکنن دم در خونه گذاشت.
راستش تنها کسی که اجازه داشت این کار رو با من بکنه او بود نه هیچ کس دیگه ای. نه مادرم نه دوستان دیگه ام .فقط او.( منظورم یه شناخت عمیق هست توضیحش سخته) و من فقط نظاره گر کسی بودم که بعد از سالها اومده بود تا چیزی بهم یاد بده تاراجگری که اتفاقا دوست عزیزم بود.
بعدها واقعا به حرف او رسیدم. و حتی این تکنیک دو تا کیسه پلاستیکی را خودم برای یک نفر دیگه اجرا کردم!
در کل به نظرم دوستی پدیده ی عجیبیه. در روابط خانوادگی، تو هم خون اعضای گروهی. حاصل پیوندی جسمانی و حاوی دی ان ای مشترک با اطرافیان. در روابط زناشویی باز پیوندی جسمانی و ترکیب دی ان ای و وراثت و تولید مثل و مانند.
اما در دوستی پیوندی معنوی برقرار میشه ورای پیوستگی های زمینی . پیوند دو قلب بدون رابطه خونی و….
و این دوستی را منحصر به فرد میکند.
با ثبت نام رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهٔ عبور) میتوانید به حدود نیمی از هزاران درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل با پرداخت هزینهٔ عضویت ویژه به همهٔ درسهای متمم از جمله درسهای زیر دسترسی خواهید داشت:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | هدف گذاری
خودشناسی | شخصیت شناسی | فکر کردن با نوشتن
برای خرید محصولات صوتی هم میتوانید به صفحهٔ فروشگاه متمم سر بزنید.
آخرین کاربران ویژه متمم
ورود سید علی اسدزاده و حامد احمدی و زهرا نظامی به جمع کاربران ویژه متمم را خوشآمد میگوییم
دوستان برتر متممی در دو هفته اخیر
- محمدرضا ضامنی (۱۴۶ امتیاز)
- هیوا (۱۴۰ امتیاز)
- محسن شیروانی (۱۱۵ امتیاز)
- مرضيه رفعتي (۱۰۶ امتیاز)
- علی کریمی (۱۰۶ امتیاز)
- زهرا فتح الهی (۹۹ امتیاز)
- پوریـا پرهیزکـار (۷۵ امتیاز)
- سمانه شریفی (۷۵ امتیاز)
- فاطمه نظردخت (۷۳ امتیاز)
- چیمن (۶۷ امتیاز)
آخرین دیدگاهها
- محمدرضا شعبانعلی در تفکر تاملی (بازاندیشی) یعنی چه؟ | چرا باید این شکل از فکر کردن را یاد بگیریم؟
- محمدرضا شعبانعلی در روشهای نادرست متممخوانی!
- سارا ساسان در شادی چیست؟ شادمانی و رضایت از زندگی چه تفاوتی دارند؟
- مینا روایی در انضباط شخصی | نظم شخصی یا نظم درونی چیست؟
- حسین نجفی در آلاینده های محیطی | مفهوم «آلاینده» و «محیط» را گستردهتر ببینیم
- نگین چراغی در جملههای روزانه (۸۷) | چند جمله درباره قهوه، تاریکی، سادهنویسی و رسانه
- مهدی غلامی اشرف در معنی پختگی چیست؟ آیا شما فردی پخته و خردمند هستید؟
- حسنا خدیوی در توانایی ارزیابی و قضاوت یکی از مراحل یادگیری است
- علی نادری در کتاب تفکر سیستمی (مدیریت آشوب و پیچیدگی) | جمشید قراچه داغی
- علیرضا معین در بهترین معلم ریاضی کیست؟
- احسان ذواکتافی در چند پیشنهاد برای هدیه دادن کتاب | انتخاب کتاب، نوشتن داخل کتاب و …
- علی جعفرزاده در هدف گذاری و تنظیم لیست اهداف در یادگیری (+ نمونه هدف گذاری)
- محسن بکماز در معرفی یک مدل تفکر استراتژیک | الگوی پنج بخشی لیدکا
- مهدي خراسانی در مهمانی بولز | جایگزینی سادهشده برای پرسشنامه هالند | تطبیق شغل و شاغل
- فاطمه سعیدی در آرکتایپهای سیستمی | گلولههای برفی و محدودیتهای رشد
- احسان ذواکتافی در آداب هدیه دادن و هدیه گرفتن | چند نکته درباره اتیکت هدیه
- فاطمه سعیدی در آرکتایپهای سیستمی | موفقیت سهم موفقهاست
- روح الله یعسوبی در تفکر تاملی (بازاندیشی) یعنی چه؟ | چرا باید این شکل از فکر کردن را یاد بگیریم؟
- علی نادری در تفکر تاملی (بازاندیشی) یعنی چه؟ | چرا باید این شکل از فکر کردن را یاد بگیریم؟
- محمد رضا ناصح در نکتهای در تحلیل تکنولوژی | تکنولوژی خنثی نیست
- امین آورا در افسردگی چیست؟ نشانه ها و علائم افسردگی چه هستند؟
- انسیه زمانی در سواری رایگان | پسورد اینترنت همسایهام را میدانم!
- امیرمحمد حسیننژاد در دیجیتال دیتاکس | سم زدایی دیجیتال چیست؟
- امین آورا در سوالهایی برای خودشناسی و شناخت بیشتر خودمان
- پریسا در رویکرد سیستمی در یک جمله | توجه به ترکیب (سنتز) به جای تجزیه (آنالیز)
- Maria در برند چیست؟ چرا به سراغ برندسازی میرویم؟
- پرويز دارستان در آیا مدلها به تقویت بینایی شما کمک کردهاند؟
- میترا خسروجردی در تکنیک های یادگیری | بهترین روش مطالعه و یادگیری درسهای متمم چیست؟
- امین آورا در معنی تکانش چیست؟ رفتارهای تکانشی چه هستند؟
- پریسا در چگونه میتوان بهترین خودرو جهان را ساخت؟ | دام بهینه سازی جزئی
آخرین پروژههای ثبت شده
- مرتضی در پروژه پایانی تفکر سیستمی
- احمد جعفری در پروژه پایانی ارزش آفرینی
- سمانه شریفی در پروژه پایانی تفکر سیستمی
- امین شاهمرادی در پروژه پایانی مدل ذهنی
- علی نادری در پروژه پایانی استعدادیابی
- مهرداد غروی در پروژه پایانی تفکر سیستمی
- رضا ابراهیمی در پروژه پایانی درس تصمیم گیری
- امیرمحمد حسیننژاد در پروژه پایانی تفکر سیستمی