Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Menu
دوره آموزشی هدف گذاری (کلیک کنید)


نقشه ‌ای برای نقش بر آب شدن


آندرس آمادور اهل سان فرانسیسکو، زمانی که آب دریا فرونشسته بود، نقش زدن بر ماسه را آغاز کرد.

او بر آن بود که در فضایی بیش از ۹۰۰۰ مترمربع، تصویری بزرگ و شگفت‌ انگیز ترسیم کند؛ تصویری که ترسیمش باید قبل از برآمدن آب به پایان می‌رسید و پس از برآمدن آب هم برای همیشه ناپدید می‌شد.

کار آندرس،‌ بیش از آنکه کاری هنری باشد طعمی فلسفی دارد. او می‌گوید (+):

در فضایی که نگاه ما عموماً «هدف گرا و هدفجو» است و در پی پایان کار و رسیدن به نقطه‌ی مطلوب هستیم، خواستم اثری را خلق کنم و درست لحظه‌ای که به پایان رسید، رهایش کنم تا برای همیشه ناپدید شود.

من انرژی و لذتم را از «خلق» می‌گیرم. حتی وقت‌هایی بوده که قبل از به پایان رسیدن کارم، آب بالا آمده و همه چیز را برده؛ اما من هیچ حس بدی نداشته‌ام.

من هنوز هم نقاشی کشیدن بر ماسه را دوست دارم: برایم تداعی‌گر لذتی است که باید در مسیر زندگی تجربه کنم و نه در پایان آن.


beach-sand-paintings-andres-amador-1

beach-sand-paintings-andres-amador-2

beach-sand-paintings-andres-amador-3

beach-sand-paintings-andres-amador-5

beach-sand-paintings-andres-amador-6

beach-sand-paintings-andres-amador-11

beach-sand-paintings-andres-amador-16

beach-sand-paintings-andres-amador-18

beach-sand-paintings-andres-amador-20

beach-sand-paintings-andres-amador-15

beach-sand-paintings-andres-amador-00

 

 

برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)

متمم چیست و چه می‌کند؟ (+ دانلود فایل PDF معرفی متمم)
چه درس‌هایی در متمم ارائه می‌شوند؟
هزینه ثبت‌نام در متمم چقدر است؟
آیا در متمم فایل‌های صوتی رایگان هم برای دانلود وجود دارد؟

۳۱ نظر برای نقشه ‌ای برای نقش بر آب شدن

    پرطرفدارترین دیدگاه به انتخاب متممی‌ها در این بحث

    نویسنده‌ی دیدگاه : علیرضا داداشی

    سلام.
    بسیار تصاویر زیبایی بودند. و زیباتر از آن فلسفه ی پشت این آفرینش.
    برای من تداعی گر یک لذت واقعی بود:«ساختن و دل نبستن».
    حکایتی از داشتن و دل نبستن:
    دبیری داشتم به نام آقای شریعتی که دبیر ادبیات فارسی بود.
    می گفت «درویشی» در شهر به وارستگی مشهور بود. او دوستی داشت که چندین حجره ی بزرگ در بازار شهر داشت. روزی قرار شد برای احقاق حق یک مظلوم اقدام کنند و نزد حاکم بروند. زمان تنگ بود. مرد حجره دار، حجره را بدون قفل و بست رها کرد که:«بیا برویم دیر می شود.» درویش اما نمی آمد. علت را پرسید گفت: «چوب دستی ام را گم کرده ام. من تا چوب دستی ام نباشد، قدم از قدم برنمی دارم.»
    او از حکایت حجره داری که حجره را رها کرد و رفت و درویشی که دلبسته چوبدستی بود و نمی رفت، به ما چنین آموخت: «درویشی به نداشتن نیست، به دل نبستن است.»
    ببخشید. ناگهان حس نوشتنم گل کرد برای نوشتن این زنگ تفریح.
    ممنون.

     
    تمرین‌ها و نظرات ثبت شده روی این درس صرفاً برای اعضای متمم نمایش داده می‌شود.
    .