پیشرفت شغلی و بازی با عنوانها در تردمیل شرکت

دن اریلی عزیز.
من در یک شرکت خیلی خوب کار میکنم و موقعیت شغلی خیلی خوبی دارم.
اما اصلاً پیشرفت شغلی ندارم.
دوستی دارم که در یک شرکت معمولی است و یک کار خیلی معمولی انجام میدهد. مدام هم ارتقا پیدا میکند.
همیشه به من میگوید: من کار خاصی بلد نیستم. بیعرضه بودن و بیمهارت بودن بقیه است که باعث میشود رشد و پیشرفت کنم.
به نظر تو کدام بهتر است؟
در یک شرکت خوب باشی و همکاران خوب داشته باشی و کار تخصصی، اما پیشرفت نکنی. یا اینکه شرکتی با آدمهای ساده و معمولی و متوسط پیدا کنی که در آنجا دیده شوی و به راحتی رشد کنی؟
پاسخ دن اریلی درباره پیشرفت شغلی:
فکر میکنم اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، اصل سوال تو در مورد لذتی است که ما به خاطر احساس پیشرفت در محیط کار تجربه میکنیم.
این احساس پیشرفت نقش مهمی در سلامت ما و حس خوب ما و عزت نفس ما دارد.
ضمن اینکه این نوع پیشرفت شغلی و ارتقا کمک میکند که همکارانمان هم ما را بیشتر جدی بگیرند و بهتر به رسمیت بشناسند.
تجربهی شما در مورد تردمیلهای پیشرفت در شرکتها چیست؟
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : علیرضا امیری
من توی هر دو نوع شرکت (معمولی با همکاران معمولی، و حرفه ای با همکاران حرفه ای) کار کردم. هر کدومشون مزیت ها و معایب خودشون رو دارن.
مثلا توی شرکت معمولی براحتی میتونی با یه سری همکار که سطحشون در حد خودت و یا پایین تر هستش کار کنی و عملا چیز جدید و دانش زیادی یاد نمیگیری و رشدی هم که میکنی محدوده. اگر چه شاید بتونی با عناوین مختلف توی اون شرکت بمونی. شاید بزرگترین خوبی شرکت های کوچیک این باشه که میتونی ایده های خودت رو پیاده کنی و چالاکی و سبکی این شرکت ها این امکان رو به تو میده.
ولی در شرکت های بزرگ اصلا اینطور نیست. یه سری همکار و مدیر حرفه ای داری، که خیلی باهوش و تیزبین و با مهارت هستن. هر کاری که میکنن و هر حرکتی میکنن توش درس و یادگیریه. پختگیشون و دانششون رو میشه بخوبی دید. بنابراین تو هم تلاش میکنی مثل اونا خوب بشی، خوب یاد بگیری و خوب رفتار کنی. همین تلاش تو خودش میتونه بزرگترین منبع انگیزه ی تو باشه. شاید عنوان و سمت چندان بالایی نداشته باشی ولی خودت متوجه میشی که باید شایسته باشی تا رشد کنی. شایسته سالاری حرف اولو میزنه. واقعا کار کردن در چنین شرکت هایی ارزشمنده.
یادمه وقتی که توی یه شرکت بزرگ با سمت کارشناس استخدام شدم، مدیر منابع انسانی اون شرکت، روز اول آموزش اومد و پای "پرده ی دیتاشو" ایستاد و تصویر یک "هرم" رو به ما نشون داد و گفت:
این هرم، یک سازمانه. سپس اون هرم رو به سه بخش تقسیم کرد و از ما سؤال کرد: بنظر شما مدیران در کجای این هرم قرار دارن؟
همه ی ما با هم و یکصدا فریاد زدیم: رأس هرم. بالای هرم.
مدیر منابع انسانی با لحنی آرام و سنگین و با طمأنینه رو به ما کرد و در حالیکه دستش را به آرامی به سمت ما (همکاران جدید) میگرداند گفت:
خاک بر سرتون (احمق ها). مدیران پایین ترین رده ی این هرم هستن. مدیران قاعده ی این هرم هستن و شما بالاترین جای این سازمانید. رأس هرم.
هممون خجالت کشیدیم. مخصوصا کسانی که نزدیک به چندین سال سابقه ی کار داشتن و مدعی بودن.
برای من که دوره های آزاد MBA گذرونده بودم و سالها در مباحث و منابع مختلف خونده بودم که مدیران همیشه رأس این هرم هستن، خیلی تکان دهنده و شوک برانگیز بود.
ازون ببعد خیلی از اصول و ساختارهای فکری سنتی من رو به هم زدن. خیلی چیزهای تازه ای یاد گرفتم و هر حرکتشون معنا و مفهومی تازه رو به من انتقال میداد.
در کل میخوام بگم که کار کردن با یک مدیر منابع انسانی که دکتراش رو از دانشگاه پاریس گرفته، با کار کردن با یک مدیر منابع انسانی که از دانشگاه شعبان آباد سفلی مدرک گرفته و کل نیروهایی که توی زندگیش استخدام کرده به صد نفر هم نمیرسه، زمین تا آسمون فرق داره.
من اگه بخوام بین این دو شرکت یکی رو انتخاب کنم به طور حتم، آبدارچی شدن (با اغراق) در یک شرکت بزرگ و حرفه ای رو، به داشتن عناوین بزرگی چون "مدیر عامل" در یک شرکت کوچک ترجیح میدم. تجربه هایی که شرکت های بزرگ و دارای "تفکر سیستمی" به شما میتونن انتقال بدن واقعا تجربیات مفید و شگفت انگیزیه، به شرط اینکه خودتون هم "در عین شایستگی" خواهانش باشین و با جسارت وارد این چالش بزرگ و ناب بشین.