سوال پیشنهادی مدیرعامل برگر کینگ برای مصاحبه استخدامی

بخش مهمی از گفتگو درباره کسب و کارها و کارآفرینی در کشور ما به کسب و کارهای دیجیتال اختصاص پیدا کرده و شرکتهای فعال در حوزهی تکنولوژی (مثل گوگل، فیس بوک و آمازون) رایجترین مثالهای آموزش کسب و کار محسوب میشوند.
در این میان، بسیاری از صنایع و کسب و کارهای دیگر از چشم ما دور میمانند و آنچه را که میتوان از آنها شنید و آموخت، نمیآموزیم.
رستوران زنجیرهای برگر کینگ که بزرگترین رقیب مک دونالد در جهان محسوب میشود، از جملهی این شرکتهایی است که در بررسیها و موردکاویهای ما کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
به همین علت، این بار بهانهای پیدا کردیم تا به سراغ دنیل شوارتز (Daniel Schwartz) مدیر ارشد اجرایی برگر کینگ برویم.
دنیل شواترز ۳۸ ساله است و وقتی ۳۲ سال داشت به سمت مدیر ارشد اجرایی (CEO) برگر کینگ منصوب شده است.
نشریه نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۷ مصاحبهای با او ترتیب داده که احساس کردیم یکی از نکات مطرح شده در مصاحبه میتواند موضوع خوبی برای مطالب دعوت به گفتگو در متمم باشد.
[ لینک مرتبط: مشروح مصاحبه نیویورک تایمز با شوارتز ]
من یک سوال مهم در مصاحبه شغلی از داوطلبان میپرسم: هوشمند هستی یا پرکار و سختکوش؟
ما افراد پرکار و سختکوش را انتخاب میکنیم.
نمیتوانید تصور کنید که چقدر این پاسخ را میشنوم: من آنقدر تیزهوش هستم که مجبور نباشم زیاد کار کنم.
البته من نمیگویم اعتماد به نفس بد است. اما میگویم تکبر و خودبزرگبینی خوب نیست. تواضع برای ما مهم است.
ما نمیخواهیم با کسانی کار کنیم که ما را یک پله برای پیشرفت میبینند.
ما پرکاری و سختکوشی را الزاماً مثبت نمیبینیم. حتی در ادبیات شفاهی اصطلاح خَرکار را به کار میبریم که مشخصاً بار معنایی منفی دارد.
جملهی Work smarter not harder هم بسیار در میانمان فراگیر است.
در چنین شرایطی، شاید اینکه یک مدیر، داوطلب را به خاطر اعلام اینکه میزان هوش خود را بالاتر از تلاش خود [یا حتی به اندازهی تلاشش] میبیند حذف میکند کمی دور از ذهن باشد.
شما چگونه فکر میکنید؟
اگر مجبور شوید فقط یکی از این دو صفت را به خود نسبت دهید، کدامیک را مطرح میکنید؟
در اطرافتان چه نمونههایی دیدهاید و دارید؟
آیا کسانی را میشناسید که باورشان این باشد که پرکاری و تلاش زیاد صرفاً جبرانی برای استعداد کم است؟ یا احساس کنند هوشمندی میتواند نیاز آنها به تلاش بیشتر را کاهش دهد؟
ترتیبی که متمم برای خواندن مطالب سری استعدادیابی و شناخت توانمندی ها به شما پیشنهاد میکند:
- استعدادیابی | آشنایی با انواع استعداد و روش شناسایی استعدادها
- فایل صوتی رادیو متمم | استعدادیابی
- استعدادیابی فرزندان و نکاتی در مورد تشخیص استعدادها (کلیپ تصویری)
- تست استعدادیابی به شیوه جانسون اوکانر
- به جای آزمون استعدادیابی کمی برای تحلیل استعدادهایمان وقت بگذاریم
- نکتهای در استعدادسنجی | تفاوت تعیین، تعریف، اندازه گیری و ارزیابی استعدادها
- منظور از استعداد استقرا چیست؟ آیا شما در استقرا استعداد دارید؟
- استعداد ایده پردازی و انسانهای لبریز از ایده
- استعداد تجسم فضایی و درک ساختارها
- استعداد و توانایی خواندن سریع و سرعت درک تصویری بالا
- استدلال تحلیلی چیست؟ تفکر تحلیلی به عنوان یک استعداد
- استعداد و توانایی کار با اعداد
- سیلوگرام – استعداد یادگیری کلمات در زبان های دیگر
- حافظه برای طراحی
- استعداد تشخیص و تفکیک رنگها
- استعدادیابی | دیدن افقهای دور و نگاه به جلو
- استعدادیابی: تسلط بر انگشتان
- بازی جنگا و استعداد کار با انگشتان
- استعداد موسیقی و تشخیص صدا (۱)
- استعدادیابی: استعداد موسیقی و صدا (۲)
- سوال پیشنهادی مدیرعامل برگر کینگ برای مصاحبه استخدامی
- تفاوت استعداد و مهارت و نکات دیگر | جمع بندی درس استعدادیابی
- پروژه پایانی درس استعدادیابی مقدماتی
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : محمدرضا شعبانعلی
سلام.
ممنون که وقت گذاشتی و علاوه بر شرکت در بحث، این خاطرات رو مرور کردی. اعتراف میکنم که جزئیاتش، و حتی اینکه این تمرین رو سر اون کلاس انجام دادم، یادم نبود.
نمیدونم سر کلاس توضیح دادم یا نه. اما به هر حال الان فرصت خوبیه که اینجا تأکید کنم که این تمرین رو با الهام از ایدهٔ George Kelly و نظریهای که با عنوان Personality Construct Theory مطرح کرده، پیشنهاد و اجرا کردم.
البته نظریهٔ Personality Construct خیلی گسترده و عمیق و چندوجهیه. و این تمرین، صرفاً «با الهام از اون نظریه» طراحی شده.
حرف اصلی جورج کلی اینه که ما توی مغزمون، یه سری «سازه یا Construct» میسازیم و تعریف اونها به تدریج برامون کاملتر و شفافتر میشه و پس از مدتی، یاد میگیریم که با استفاده از اون Constructها، جهان اطراف رو ببینیم و بفهمیم.
این کانستراکتها بسیار شخصی هستند و تابع تجربیات شخصی ما. و بهترین روش برای درکشون اینه که اونها رو دوگانه در نظر بگیریم.
مثلاً فرض کن من در ذهن خودم در طول زمان، یه کانستراکت ساختهام که «بعضی آدمها برای رشد، بیشتر به شبکههای ارتباطیشون تکیه میکنند» و در مقابل «بعضی آدمها برای رشد، بیش از هر چیزَ، به توانمندیهای فردیشون اتکا دارن.»
ما اینجا چیزی به اسم درست و غلط نداریم. حتی ممکنه از نظر تو، این دو تا که من گفتم، یه دوقطبی نباشن. اما به هر حال، در ذهن من شکل گرفته (تجربهٔ شخصی، آموزش خانوادگی، مطالعه یا هر چی). و در طول زمان، با تجربههای بیشتری که توی زندگی کسب میکنم، با مثالهایی که براش پیدا میکنم، با تفسیرهایی که از رویدادهای مختلف میسازم، این کانستراکت عمیقتر و جدیتر میشه و صیقل میخوره. شاید برای دیگران، این دوقطبی شفاف نباشه، اما برای «من» هر روز، شفاف و شفافتر میشه و به تدریج به یکی از عینکهایی تبدیل میشه که باهاش آدمها و شخصیتشون و دنیا رو میبینم.
نتیجه این میشه که وقتی فهرستی از ده یا بیست تا آدم (دوست، قهرمان زندگی و ...) میبینم و میخوام شباهتها و تفاوتهاشون رو توصیف کنم، یکی از ابزارهایی که به کار میگیرم همین کانستراکت هست. میگم فلانی و فلانی، شباهتشون اینه که با شبکهسازی رشد کردن. اما اون یکی آدم و فلانی، شباهتشون اینه که بیشتر به توانمندیهای فردی تکیه کردن.
تعداد کانستراکتها خیلی زیاده. تعریفشون بسیار شخصیه. و جزئياتشون اونقدر زیاده که ممکنه خیلی وقتها نتونیم بیان کنیم.
اما به هر حال، نقش مهمی در شکلگیری مدل ذهنی ما و تصویر و تصوری که از دنیا داریم ایفا میکنند.