حکمتی که در درد کشیدن وجود دارد

ما یک بار در #پاراگراف فارسی قسمتی از کتاب حکمت شادان نیچه را تحت عنوان وانمود کن ناشنوا هستی آوردیم.
این بار هم قسمت دیگری از همان کتاب را تحت عنوان حکمتی که در درد کشیدن وجود دارد مرور میکنیم.
این متن از ترجمهی انگلیسی ژوزفین ناکهوف منتشر شده در سری تاریخ فلسفهی دانشگاه کمبریج نقل میشود.
همانقدر حکمت که در لذت وجود دارد، در درد هم یافت میشود.
درد هم مانند لذت، از نیروهای اصلی در بقاء گونههاست. اگر چنین نبود، این نیرو مدتها پیش از این از بین رفته بود و محو شده بود.
درد آسیب میزند. اما نمیتوان این ویژگی را ایراد آن دانست. آسیب زدن، ویژگی ذاتی درد است.
هنگام تجربهی درد، من فریاد آن کشتیبان را میشنوم که میگوید: بادبانها را جمع کنید.
هر دریانورد دلیری، باید هزار شیوه برای تنظیم بادبانها بداند که اگر جز این باشد، بسیار زود داستان زندگیاش به پایان میرسد و اقیانوس، او را در کام خود فرو میبرد و میبلعد.
ما زندگی با انرژی کم را هم یاد بگیریم: به محض اینکه درد، پیام هشدار و احتیاط را صادر کرد، زمان کاهش انرژی و آرامتر شدن است: شاید خطر بزرگی وجود دارد، شاید طوفان بزرگی در راه است.
اینجا باید بیاموزیم که بیدلیل، خودمان را باد نکنیم و با بادبانهای جمع شده عبور خطر را نظاره کنیم.
البته کسانی هستند که با شنیدن نوای درد، آن فریاد ناخدا برایشان تداعی نمیشود.
اتفاقاً درد برای آنها، غرور و شادمانی و انرژی و جنگ آوری را میزاید.
بله. درد، لحظههای بزرگ زندگی آنها را میآفریند.
اینها قهرمانهای بزرگ انسانیت هستند و معمولاً وجودشان برای جامعهی انسانی هم دردآور است.
این افراد انگشت شمار و نادر را هم، باید مانند خود درد و با همان استدلال، با وجود دردی که برای انسانها ایجاد میکنند پذیرفت.
آنها هم درست مانند درد، نیرویی برای جامعه بشری هستند که بقاء و تعالی انسان را تضمین میکنند.
آنها را باید پذیرفت، حتی اگر در برابر آرامش و راحتی مقاومت کنند و نتوانند در مقابل دیگران، احساس تهوعی را که نسبت به آن سبک شادمانی [شادمانی مبتنی بر آسایش] دارند پنهان کنند.
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : هیوا
این حرف هارو نیچه ای میگه که کل عمرش بیمار بود و به خاطر سردردهای وحشتناک میگرنی از استادی دانشگاه کناره گیری کرد و بین مسافرخانه های سوئیس و ایتالیا سرگردان بود تا در آب و هوای آنجا حالش را بهتر کند.
کسی که گاهی ماه ها درد می کشید و منتظر می ماند تا دو سه روز وقت پیدا کند تا افکارش را بنویسد.
در آخر هم بیماری او را از پای درآورد. دو بار. در سال 1989 ذهن درخشان و گمنامش خاموش شد و در سال 1900 جسم خسته اش.
اما به قول خودش افرادی هستند که پس از مرگ زاده می شوند.