حبس ابد (گفتگو درباره کارتون)
گفتگو درباره کارتون این بار هم با چند کارتون جدید، بهانهای است تا بتوانیم با یکدیگر حرف بزنیم و از ایدهها و دغدغهها و دیدگاههایمان بنویسم.
چارچوب کلی تفاوتی با گذشته نکرده است.
مثل همیشه پیشنهادمان این است که حداقل در مورد یکی از کارتونها، در حد یک یا چند جمله شرح بنویسید.
حرفی که احساس میکنید در ذهن داشتهاید و اکنون، به کمک یکی از این تصویرسازیها، میتوانید بهتر و شفافتر به مخاطب منتقل کنید.
دوست عزیز.
گفتگو درباره کارتون برای کاربران ویژه متمم در نظر گرفته شده است.
با عضویت به عنوان کاربر ویژهی متمم، علاوه بر دسترسی به این مطلب، به سایر مطالبی که تحت عنوان #ایده متمم ارائه میشوند نیز دسترسی خواهید داشت.
همچنین با فعال کردن اشتراک ویژه به درسهای بسیار بیشتری دسترسی پیدا میکنید که میتوانید فهرست آنها را در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
البته از میان درسهای مطرح شده، ما فکر میکنیم ابتدا مطالعهی مباحث زیر را در اولویت قرار دهید:
دوره MBA متمم (اگر به بحثهای کلان مدیریتی علاقمندید)
کاری از: Pawel Kuczynski
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
با متمم همراه شوید
آیا میدانید که فقط با ثبت ایمیل و تعریف نام کاربری و رمز عبور میتوانید به جمع متممیها بپیوندید؟
نویسندهی دیدگاه : احسان بیرانوند
کارتون اول:
برای من تلاش پیوسته خودم در زندگی تداعی شد.
زمانی که با جدیت محض،سرگرم بازکردن کلاف سردرگم زندگیم بودم و فکر میکردم در نهایت قرار است اگر خوب و کافی تلاش کنم به وضعیت عجیب و خارقالعاده برسم؛به وضعیتی که پس از آن هیچ دوراهی ذهنی فراسایندهای در مسیر زندگیام نباشد.
وقتی دیگرانی که مشغولند بازکردن کلاف زندگیشان هستند با آنچه در تصویر پایانی میبینند روبرو میشوند احتمالا از خود سوال میکنند که منظورشان از آن چیست؟
کمی با بهت و سردرگمی به خودشان و تصویر و کلافشان میاندیشند و با توجه به اینکه هیچ شباهتی بین کلاف آنها و ان ریسمان منقطع نمیبینند شاید پیش خود بگویند:سرنوشت او احتمالا به ما مرتبط نیست یا شاید فکر کنند که خب مورد ما با او فرق دارد قرار نیست که پایان این همه تلاش ما یک هیچ بزرگ باشد او حتما کاری را جایی در زندگیاش نادرست انجام داده پس از او و تصویر آن چشم میدوزند(درحالیکه او آینده خود انهاست.)
در مقیاس وسیعتر و مشاهده سیر تاریخی هم چنین نابینایی را میبینیم.
شاید به قول هگل:
"We learn from history that we do not learn from history"
"از تاریخ میآموزیم که از تاریخ نمیآموزیم"
----------------
در مورد تصویر چهارم:
همان مفهوم،"هر جامعه آینه تمام نمای انسانهای سازندهی آن جامعه است" را به ذهن،متبادر میکند.
جامعه متشکل از گوسفندها،گوسفندوار رفتار میکند
----------------
تصویر هفتم:
این تصویر من را به یاد جملهی معروف نیوتون انداخت
«اگر افقهای دورتری را میبینم به این دلیل است که روی شانههای غولها ایستادهام»
البته محمدرضای در پانوشت یکی از صفحات کتاب پیچیدگی بیان میکند که اولین بار فردی به نام برنارد شاتر این تعبیر را بکار برده است
در این تصویر نیز وقتی فرد با مدل ذهنی انسان بزرگاندیشهتر از خود(سر را به عنوان نماد اگاهی و فکر نشان داده شده)آشنا میشود(و به آن مجهز میشود)،آنگاه دیدن دنیا از افق دید وسیعترِ او را نیز تجربه میکند و چیزهایی میبیند که پیشتر ندیده است.