نسیم طالب و نقد آموزش در محیط ساختاریافته
نسیم طالب، دانشمند لبنانیالاصل ساکن آمریکا را از بزرگترین دانشمندان معاصر جهان در حوزهی آمار و تحلیل ریسک میدانند.
مشهور است که وی، یکی از گرانقیمتترین سخنرانهای حوزهی مالی است و تحلیلهایش چنان دقیق و ارزشمند است که نشریات بزرگ، از ماهها قبل از مصاحبه با او وقت میگیرند و منتظر میمانند.
همچنین سرمایه گذاران وال استریت، خصوصاً در دورههای رونق و رکود، پیش بینیهای او را در مورد روندهای آتی جدی میگیرند.
در آینده در متمم، با او و ایدهها و کتابهایش و همینطور نحوهی نگاه او به ریسک و تصمیمهای کلان، زیاد کار خواهیم داشت.
اما فعلاً میخواهیم بخشی از کتاب Antifragile او را که به مبحثی عمومیتر میپردازد با هم بخوانیم.
در یک محیط ساختارمند، ممکن است بعضیها در مقایسه با بعضی دیگر، هوشمندتر باشند.
در واقع مدرسهها این نوع سوگیری را دارند. آنها محیطی ساختارمند میسازند و به افرادی که در این محیط، هوشمندانهتر عمل میکنند امتیاز میدهند و هزینهای که برای این سوگیری پرداخت میشود، ضعف این افراد در بیرون این محیط ساختاریافته است.
من خیلی با بدنسازی آشنا نیستم. اما ذهنیتی در مورد بدنسازی دارم که به نظرم در مورد دانش نیز مصداق دارد:
کسانی که در باشگاههای بدنسازی مدرن و گرانقیمت فعالیت میکنند، میتوانند وزنههای بسیار سنگین را بردارند.
اعداد و ارقام مربوط به قدرت آنها، هر روز افزایش مییابد و ماهیچههایشان به شکل تاثیرگذاری، رشد میکند.
اما وقتی در خیابان یک سنگ میبینند، نمیتوانند آن را به راحتی بردارند. یا در یک دعوای خیابانی، به سادگی توسط فرد دیگری کتک میخورند.
فردی که در یک محیط نامنظمتر و بدون ساختار (محیط کوچه و خیابان) برای دعوا و درگیری تربیت شده است!
قدرت این افراد بدنساز، به حوزههای بسیار مشخصی محدود است.
حوزهای که فقط در داخل سالن بدنسازی معنا دارد و در دنیای بدون ساختار بیرون، به آن شکل، وجود ندارد.
احساس میکنم همین مسئله در مورد کسانی که در یک حوزهی بسیار محدود، متخصص میشوند، در مقایسه با کسانی که به دنبال ارضاء کنجکاوی خود میروند نیز، مشهود است.
آنها را کمی از حوزهی تخصصی خودشان دور کنید، میبینید که متلاشی میشوند. اعتماد به نفس خود را از دست میدهند و اهمیت هر حوزهی دیگری را انکار میکنند.
درست مثل بعضی از مدیران ارشد شرکتها که فقط برای شرکت در جلسههای خسته کننده تربیت شده و به دلیل این توانمندی انتخاب شدهاند، خیلی از این متخصصان هم به دلیل توانایی تمرکز بر موضوعات خسته کننده، انتخاب شده و رشد کردهاند.
من با خیلی از اقتصاددانهایی که مدعی هستند در حوزه ی ریسک و احتمال متخصصاند، مناظره داشتهام.
وقتی آنها را کمی از آن حوزهی محدود تخصصی خودشان دور میکنی (اما هنوز در زمین بازی آمار و احتمال هستی) سقوط آنها را میبینی.
درست مانند همان پهلوانهای بدنسازی که در مقابل اراذل خیابانی، میبازند!
چند مطلب مرتبط | برای علاقهمندان به کتابخوانی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتاب های مدیریت | کتاب های بازاریابی و فروش
کتاب های استراتژی | کتاب های بازاریابی دیجیتال
کتاب های روانشناسی | مرور، نقد و خلاصه کتاب
کتاب های توسعه فردی | کتاب های مدیریت زمان
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : محمدرضا شعبانعلی
نمیدونم تا چه حد نگاه و درک من به واقعیت نزدیکه.
اما بین این صحبتهای نسیم طالب و صحبتهای راسل اکاف پیامهای مشابه و مشترکی رو میبینم.
وقتی ما در محیط آکادمیک، موضوعات رو ساده میکنیم. حاشیه و محیط رو حذف میکنیم. درسها رو تفکیک میکنیم. خیلی از پدیدههای پیچیده رو تک علتی میکنیم و خلاصه دنیا رو Oversimplify و "بیش از حد ساده" میکنیم، افراد کمی میتونن بعداً این آموختهها رو به هم متصل کنند و از توی اونها، شهود و دانش و نگرشی در بیارن که برای درک دنیای اطراف، زندگی در اون محیط، موفقیت در اون محیط، و در نهایت مدیریت و تغییر اون محیط، موثر باشه.
من یادمه زمان دانشگاه، داشتم از روی یک کتاب عمومی ربوتیک، یه مسئله حل میکردم. حل نمیشد.
چند تا از بچهها رو صدا کردم با هم بشینیم فکر کنیم روش.
حدود یک ساعت بین دو کلاس وقت بود و آخرش نتونستیم به توافق برسیم که این مسئله الان مسئلهی "دینامیک" حساب میشه یا "سینماتیک ماشینها" یا "کنترل"! و فرصت نشد به اصل مسئله برسیم.
شاید اون چیزی که ما به عنوان "تجربه" بهش احترام میگذاریم و مهم میدونیم، یه جورایی، ترکیب علتها و معلولها و ترکیب رویدادها با محیط در ذهن ماست. چیزی که باعث میشه بتونیم مسائل پیچیدهتر رو حل کنیم و بفهمیم.
شاید یه روزی در آموزش، بشه به روشی، مرز بین درسها رو کمرنگتر کرد (تا روانکاو نگاه خودش رو متفاوت و متمایز با روانشناسی ندونه و روانشناس فکر نکنه زیست شناسی یه کار متفاوت و یه دنیای دیگه است و زیست شناس بپذیره که شیمی در مقیاس ریز وقتی به مقیاس کلان میرسه میشه زیست، همچنانکه زیست در مقیاس خرد، وقتی به مقیاس کلان میرسه میشه روانشناسی و روانشناسی در مقیاس خرد وقتی به مقیاس کلان میرسه میشه جامعه شناسی و هیچکدوم اینها نه میتونن جایگزین دیگری بشن و نه میتونن از دیگری جدا بشن.
فکر میکنم اگه بشه به این سمت حرکت کرد، احتمالاً بشه محیطهای آموزشی "با ساختار حداقلی" رو طراحی کرد که مسیر "تئوری تا تجربه" رو کوتاهتر کنند.