گفتگو با هوشنگ ابتهاج | کتاب پیر پرنیان اندیش
هوشنگ ابتهاج بیتردید از بزرگان شعر معاصر ایران است.
در حدی که تخلص هوشنگ ابتهاج (هـ.ا.سایه) حتی برای بیگانگان با شعر و ادبیات نیز، آشنا و محترم است و شعرهای زیادی از سایه شنیدهاند.
از ایران ای سرای امید تا این شعر:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
این بار در پاراگراف فارسی به سراغ کتاب پیر پرنیان اندیش رفتهایم. پیر پرنیان اندیش حاصل زحمت میلاد عظیمی و عاطفه طیه است و در دو جلد حجیم، ما حصل گفتگویی طولانی با سایه را ثبت و مستند نموده است.
شاید انگیزهای شود و فرصتی، تا این کتاب را هم در فهرست برنامهی مطالعهی خود بگنجانید:
تو ای پری کجایی…
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمینمایی؟
این اولین تصنیفیه که من ساختم[…] سال ۵۱ و ۵۲ بود.
همایون خرم یه آهنگ ساخت در همایون و برام با سازش زد.
خیلی آهنگ قشنگی بود.
همون موقع بهش گفتم من شعرشو میسازم.
اون اصلاً انتظار نداشت که من این حرفو بزنم. بعد هم ساختمش […]
شما چطور یه تصنیفو مینویسین؟ تو دلتون آواز میخونین؟ آهنگو میشنوین و همون لحظه میسازین؟ یا …
اولین کاری که میکنم اینه که آهنگو حفظ میکنم طوری که دیگه میتونم از اول تا آخرشو بخونم.
در نتیجه افاعیلشو مینویسم.
برام فرقی نمیکنه که مثلاً فَعَل بنویسم یا فع بنویسم یا مفاعلین بنویسم. بستگی داره که اون کلمه چه جایی رو میگیره […]
پایهها رو بر این اساس مینویسم. مثلاً مینویسم:
فَعَل فَعَل مفاعیلن فَعَل فاعلاتن
[…]
استاد! این قید و بندهای فنی و لفظی که شما برای ساختن تصنیف رعایت میکنین، به عاطفهی کلام لطمه نمیزنه؟
نه. نمیذارم این اتفاق بیفته.
گاهی پیش میآد که چندین لفظ رو میتونم انتخاب کنم. اما میگم این نمیشه، اونی که میخوام نیست.
اصل برای من عاطفهی شعره. کلمهای باید بیاد که اون چیزی که من میخوام بگمو با همهی این قید و بندهایی که براتون گفتم، بتونه بیان کنه…
معامله و مدارا هم نمیکنم
گاهی خیلی راحت همه چی درست میشه و جور در میاد و گاهی هم میمونه… خوب بمونه… ولش میکنم!
یک ماه، دو ماه، یک سال بعد با یه حال دیگه میرم سراغش… تو غزل هم همینطوره.
بخش کوتاه دیگری از کتاب را هم با یکدیگر بخوانیم:
استاد! موسیقی پاپ ایرانی رو دنبال میکنید؟
دورادور بله.. من نه سر پیازم نه ته پیاز. اما خودمو موظف میدونم که بفهمم این جوونا چیکار میکنن.
تا چه حد دنبال میکنین؟
تا حد «خوشگلا باید برقصن!» و میخندند.
این کار منه (خیلی جدی میگوید). نه تنها گوش میکنم بلکه سعی میکنم چیزهای خوب هم توش پیدا کنم که متاسفانه امکانش روز به روز کمتر میشه…
چند مطلب مرتبط | برای علاقهمندان به کتابخوانی
راهنمای خواندن و خریدن کتاب (فایل صوتی)
کتاب های مدیریت | کتاب های بازاریابی و فروش
کتاب های استراتژی | کتاب های بازاریابی دیجیتال
کتاب های روانشناسی | مرور، نقد و خلاصه کتاب
کتاب های توسعه فردی | کتاب های مدیریت زمان
پاراگراف فارسی | جملات منتخب کتابها
کتابخوانی | چگونه کتابخوان شویم؟
دوست عزیز.
شما با عضویت رایگان به عنوان کاربر آزاد متمم (صرفاً با تعیین نام کاربری و کلمهی عبور) میتوانید به حدود نیمی از چند هزار درس متمم دسترسی داشته باشید.
همچنین در صورت تمایل، با پرداخت هزینه عضویت، به همهی درسهای متمم دسترسی خواهید داشت. فهرست برخی از درسهای مختص کاربران ویژه متمم را نیز میتوانید در اینجا ببینید:
فهرست درسهای مختص کاربران ویژه متمم
از میان درسهایی که در فهرست بالا آمده است، درسهای زیر از جمله پرطرفدارترین موضوعات هستند:
دوره MBA | مذاکره | کوچینگ | توسعه فردی
فنون مذاکره | تصمیم گیری | مشاوره مدیریت
تحلیل رفتار متقابل | تسلط کلامی | افزایش عزت نفس
چگونه شاد باشیم | هوش هیجانی | رابطه عاطفی
خودشناسی | شخصیت شناسی | پرورش کودکان هوشمندتر
اگر با فضای متمم آشنا نیستید و دوست دارید دربارهی متمم بیشتر بدانید، میتوانید نظرات دوستان متممی را دربارهی متمم بخوانید و ببینید متمم برایتان مناسب است یا نه. این افراد کسانی هستند که برای مدت طولانی با متمم همراه بوده و آن را به خوبی میشناسند:
چند مطلب پیشنهادی از متمم:
برخی از سوالهای متداول درباره متمم (روی هر سوال کلیک کنید)
ثبتنام | اطلاعات بیشتر فهرست درسهای متمم
نویسندهی دیدگاه : غفور غفوری
داستان ارغوان از زبان سایه:
من در خونه ای که یک وقتی داشتم، کنده درختی بود، که قطر کنده خیلی زیاد بود و به نظر می رسید این ددرخت باید 400-500 سالی عمر داشته باشه که یا پوسیده یا بریدنش. بعد از چند هفته از دور این کنده یه پاجوش های نازک سبز روشنی زد بیرون و من سعی کردم در تمام مدت بنّایی، نذارم اونجا آهک و آجر و اینا بریزن، و این پاجوش ها هر کدوم یک تنۀ ضخیم درخت شدند، این درخت ارغوان با بچه های من قد کشید و بزرگ شد و من به این درخت واقعا دلبستگی پیدا کردم، و در اون سالی که از خونه و زندگی جدا و دور بودم، یاد این درخت همیشه با من بود و تبدیل شد به یک سمبلی برای همه چیز، یعنی زن و بچه و زندگی خصوصی و آرزو ها و آرمان ها و تصورات و ایده هایی که آدم برای جهان و انسان و فلان داره، تبدیل شد به همۀ اون ها، و اسم اون درخت ارغوانه،
تصویر خانۀ ارغوان:
ارغوان
شاخه هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابیست هوا یا گرفته است هنوز
من در این گوشه که از دنیا بیرونست
و آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوارست
آه این سقف سیاه
آنچنان نزدیکست
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم این جا زندانیست
هر چه با من این جاست رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر خاموشی این دخمه نیانداخته است
هم در این گوشه خاموش فراموش شده
که از دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزد
درباره سرنوشت درخت ارغوان «پرویز مشکاتیان» می گوید:
بعد از اینکه بچه های سایه آهنگ رفتن را از این دیار کردند، سایه و آلما (همسرش) نیز به دنبال آنان روانۀ آلمان شدند، خانه را نیز فروختند، سایه می گفت، روزی برای تسویه حساب به آنجا رفتم، شرکتی شده بود. همین طور که نگاهم به حیاط خلوت رفت، ارغوان را دیدم، پیش از آنکه نگاهمان تلاقی کند صندلی را جابه جا کردم، چون اگر مرا می دید بی گمان گلایه می کرد که چرا تنهایش گذاشته ام.
حالا هم گاهی می رود به خیابان کوشک و از گوشه و کنار، ارغوان را نگاه می کند، می بایست با سایه زندگی کرد تا به ظرافت هایش پی برد.
پ.ن: تعداد کامنت های من زیاد شد، دلیلش خاطرات خوبی هست که با شنیدن شعرهای دوست داشتنی سایه، خصوصا با صدای خودش دارم